ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۷۷ مطلب با موضوع «انتقاد دارم!» ثبت شده است

همه چی داره یواش جلو میره... همه چی خوبه... 

منم که... قربون خودم برم... همه کارامو دونه دونه و با طمانینه انجام میدم!.. این تموم شه بعد بعدی!

شدم مثل پاییز 92... نمیدونم کی قراره به ثبات برسه همه چیم... اولین باری که گفتم "اگه این کارو بکنم دیگه خیالم راحت میشه" رو یادم نمیاد... شاید از وقتی که اومدم دانشگاه... چون تا قبلش یادم نمیاد از "اگه اینکارو بکنم دیگه خیالم راحت میشه" استفاده کرده باشم، حتی موقع ثبت نام برای اون دبیرستان.. حس خاصی نداشتم... آره .. از دانشگاه کم کم از این عبارت استفاده کردم...

اگرچه از نظر احساسی به ثبات رسیدم دیگه... درواقع بهترین اتفاق زندگیمه... میدونم بهترین نقطه و بهترین جا و بهترین کسی بوده که میتونستم باهاش این پروسه رو تواین بعد متوقف کنم... واقعا خوشحالم که تو بعد عاطفی ، "اینکارو کردم و خیالمم راحت شده" !

اما قسمتای دیگه هنوز موندن...

شدم مصداق بارز اون کلیپ با مضمون طنز (طنز لزوما به معنای چیز خنده دار نیس)، که میگه اگه برم دانشگاه خیالم راحت میشه، اگه با فلانی ازدواج کنم خیالم راحت میشه، اگه بچه دار شم خیالم راحت میشه، اگه بچه ام دانشگاه بره، اگه ازدواج کنه... و این پروسه رو تا دم در قبر ادامه میده!!!!

این خیلی بده... خیلی بد.... باید یاد بگیرم درعین اینکه از رکود دوری کنم و پیشرفت کنم، درهمون حال هم داشته هامو ببینم و استفاده ازشون رو به تعویق نندازم... آخه واقعا زندگی چی میتونه باشه؟؟؟ همین ثانیه ها.. همین لحظه ها.... من کمال طلبم؟... اوکی.. به هر چیزی نمیخوام راضی شم؟ اوکی... اما نباید اون منو تحت سلطه خودش دربیاره... این منم که وظیفه هدایت آرزوهامو برعهده دارم... من رییسشونم... نه اونها...

نباید 20 سال دیگه هنوز دخترک سالهای پیش باشم که هنوزم منتظره که فلان کار رو انجام بده تا دیگه خیالش راحت بشه.....


شاداب :)
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰
درس نخوندم.. یکی از برنامه هایی که براخودم ریختم اینه که 2000 تا کتاب مرتبط با رشته ام بخونم... و الان باتوجه به درسام هنوز درست نتونستم تخمین بزنم که چقد باید زمان بذارم و این 2هزار تا رو تا کی تموم میکنم و اصولا چطور تقسیم بندی بکنم و این چیزا .. چون من نمیتونم از هشتگ معروفی که اون همیشه میگه استفاده کنم که... من نهایتش بتونم یه تخمینی بزنم که اصولا یا under میشه یا over... که خب دیدم به عنوان یک دانشجوی فلان این اصلا برای من وجهه خوبی نداره فلذا دارم روش کار میکنم بلکه بتونم تخمینامو دقیق تر انجام بدم ...

یسری فانتزی هم کلا دارم که امروز صبح موقع صبحانه خوردن داشتم بهشون فک میکردم.. البته یکیش رو داشتم 2 روز پیش بهش فکر میکردم... چه جمله بندی شد... یکیش رو داشتم 2 روز پیش بهش فکر میکردم!!!

داشتم به این فک میکردم که مثلا هرسال اینهمه بچه میان تو هیئت ها زنجیر میزنن و شبم میرن خونه.. خب بعدش؟؟ بعد اینا بزرگ میشن و چیزی که براشون درونی شده فقط و فقط اینه که محرم براشون یه جور نوستالژی باشه که باید حفظ بشه، یه ایدئولوژی با تفکر قالبی .. نوستالژی روزای کودکی و مراسم زنجیرزنی و سینه زنی و صمیمیت و گرمای موقتی آدما واسه پختن نذری و هم زدن دیگ و دعا کردن واسه آرزوهای شخصی و گریه برای گناهای شخصی و این دست مسائل...

البته اعتراف میکنم که خودمم بیشتر مواقع واسه گناهام گریه کردم :|

تا همینجاشم خوبه.. اما میتونه بهترم باشه...

از چند نفر از این بچه هایی که قراره بزرگ بشن و چند نفر از اون بچه هایی که الان بزرگ شدن بپرسیم خب یه توضیح چندجمله ای درمورد این 10 روز بگو، میتونن جواب بدن؟؟ ... کتابی حرف زدن و کلمات قلمبه سلمبه هم مثل بععععضی بالامنبر رونده ها لازم نیس ... خیلی ساده و روان

حالا اینا مقدمه بود... فانتزیم چی بود؟؟ ... اینکه مثلا برم تو هیئت ها از بچه هایی که میان بخوام هرچی میدونن توضیح بدن داوطلبانه.. بیان بالا و برای بقیه توضیح بدن... بعد یه سری جایزه هم حتی میشه تعیین کرد...حالادرمورد نوع جایزه فعلا ایده ای ندارم:|||...

اشتباه نشه.. نمیخوام محرم رو بکنم جای مسابقه :| .. فقط دوس دارم تشویق بشن به مطالعه... تشویق خوبه بعضی جاها... اینو باید بفهمیم همه مون... تشویق تا یه حدی تاثیر داره.. بیشتر از اون حد هم اثر خنثی پیدا میکنه... این نمودار توی شرکت ها هم کاربرد داره :|.. اصلا توی همه زندگی کاربرد داره.. خب دیگه بسه


فانتزی بعدیم این بود که مثلا یه چیزی بخوام راه بندازم.. یه چیزی که همه انجام میدن منتها من توش بهترین بشم .. مثلا یه شرکت خیلی موفق... یه رستوران درجه 1 .. یه هتل 5 ستاره... یا یک کتاب حتی چاپ کنم... چیکار کنم؟

مثلا خودم برم یه مدت تو یکی از شرکتای خیلی موفق کار بکنم.. با هر عنوان شغلی که بتونم... زیر و بم سیستمشون دستم بیاد...

خودم شخصا برم تو یکی از بهترین رستورانای شهر یا اگر پول داشتم که مثلا برم تو از بهترین رستوران های ایتالیا مثلا:| آشپز بشم، گارسون بشم یاهرچی... برم از پایین ترین قسمتش یاد بگیرم .. خودم ببینم ... بفهمم چیکار دارن میکنن...

یا برم کشورای دیگه هتل های 5 ستاره شونو ببینم... کار کنم خودم اونجا یه مدت...

یا بخوام کتاب چاپ کنم برم کتاب فروش شم تو انقلاب... یا بازم طبق بودجه برم کشورای دیگه... ببینم مردم چه سلیقه ای دارن، چه نیازی دارن، کمبود بازار کجاس، اگر کسی چه کتابی چاپ کنه موفق میشه؟؟... البته درحیطه دانش خودم... نه اینکه درمورد کلاغ بنویسم جای قناری برا مردم چاپ کنم :))... که این عمل در سیره و راهِ منِ درستکار نیست :)))))


خلاصه اینجوریا... لذت میبرم از این کار... دوس دارم اگه قراره تو چیزی وارد بشم دیگه ته و توی همه چیشو دربیارم... اگه قراره ازدواج بکنم بهترین همسر باشم، اگه قراره مامان باشم بهترین مامان باشم، اگه قراره دانشجو باشم بهترین دانشجو باشم، اگه قراره بعدا شغلی داشته باشم توش بهترین باشم...

درحال حاضر فعلا بهترین کار اینه که ته و توی رشته مو دربیارم :||| ... و به 4 تا کتاب و واحد دانشگاهی بسنده نکنم... حس میکنم الان همه چی میدونم و هیچی نمیدونم!.. برای آینده واسه واردشدن به چیزای دیگه به بقیه ته و تو ها هم میرسم!!


شاداب :)
۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

یادم نره شنبه باید برم بیمارستان... همین الان یه دونه برچسب بزنم بالای تختم...

خوب زدم!

یه دختر تو آشپزخونه دیدم گفتم wow چه موهای خوشگلی، چه بلاندی دست و پا بلوری :))... صورتشو این وری کرد دیدم زال بود!!!!... و موهاشو رنگ کرده بود تا یکم از سفیدیش کم شه... اگه زال بودن عوارض نداشت، دوس داشتم زال میبودم :))... همه دوستام معتقدن رنگ پوست من سفیده (حالا صورتم کمتر)، اما بنظر خودم که نه!!، کافی نیست باید زال میبودم :))

نه به قبلا که واسه عروسی خواهرم سولاریوم رفتم نه به الان که به زال بودن هم رضایت نمیدم :دی


بنظرم همه آدما باید مثل بابام باشن... خودمم باید مثل بابام باشم... هیچی اعصابمو خورد نکنه... بدی بقیه رو یادم بره تا خودم راحت باشم... به همه خوبی بکنم حتی به اوناییکه باهام بد بودن.. بعضی وقتا میگم یه آدم مگه چقد میتونه با آرامش باشه؟ چقد میتونه باگذشت باشه؟ چقد میتونه بزرگوار باشه؟؟ تواین بیست و چندی سال از عمرم هنوز یکبارهم عصبانیت بابارو ندیدم... بعضی وقتا فک میکنم بابام مال این کره نیست... از جای دیگه اومده!

دلیل علاقه ام به آدمای آروم همینه...

بابام یه الگوئه... یه جاهایی مامان راه انداخته بابارو... مامان بابارو کامل کرد... بابا عوض نشد، هیشکی عوض نمیشه، اگه تغییری هم باشه خیلی خفیفه، اما مامان خیلی وقتا لازم بوده...

درسته تو این دوره زمونه خوبیِ امثال پدرم دیگه فایده نداره... همه چی بد شده.. اما تو خوب باش.. هرکی که کشفت کرد و قدر تورو رو دونست پس خوش به حالش، و هرکسی هم که باهات بد کرد، بد به حالش... درنهایت کی ضرر میکنه؟؟؟ هرچی هم که بشه، من میگم بابای من پیروز میدون هست...

از ته قلبم به این حرفم ایمان دارم...


+ تو مثل یه جواهر تو اعماق یه اقیانوس تاریک بودی که نمیدیدنت ، خودم پیدات کردم... مال خودمی...


شاداب :)
۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

چرا آدم میره اپیلاسیون و دقیقا همون لحظه یاد صحنه های خون و خونریزی گیم آو ترونز میفته؟؟

با آز رفتیم برای تولد خواهرش طلا بخریم.. از اون ور هم رفتیم سمت دانشگاه سابق... یه مانتو دیدم خیلی دوسش داشتم خیلی ام ساده بود.. ولی واقعا هیچیییی نداشت الکی گرون بود.. مشکی هم میخواستم.. نمیدونم چرا جدیدا هروقت میرم مانتو مشکی بخرم عوضش یه مانتوی کرم، یا لیمویی یا سفید میخرم :||||| .. الان کمبود مانتوی مشکی گرفتم..
این چندروز 3 برابر خودم غذا خوردم :|||||... هرچی میدیدم میخریدم میخوردم :))... هی میخواستیم بریم فیلم فروشنده رو ببینیم آخرشم وقت نشد ... هیچ جا به اندازه موزه سینما برامن نوستالژیک نیست... اونجاهم درحال خوردن بودیم اما یه فیلم نرفتیم ببینیم :))
دیروزم که رفتم یه جایی کار داشتم... همه خیلی casual پاشده بودن اومده بودن سرکار :)) .. آدم حس خارج بودن بهش دست میداد :))... نمیدونم چرا خانومه جوری حرف میزد که انگار من ماشین دارم :|||...  قیافه من شبیه اوناییه که ماشین دارن؟؟ :|| .. آو کورس بله :)))) ... میخواستم بگم داداش اشتباه فهمیدی :))))) ... ولی جدی در آینده نزدیک حتما میخرم ... واقعا تو تهران بدون ماشین خیلی سخته... مخصوصا اگر که مسیرش تاکسی و اتوبوس هم نداشته باشه... چرا مردم از وسایل عمومی استفاده نمیکنن؟؟ ... میتونم بشینم 6 صفحه درمورد اینم حرف بزنم اما نمیزنم!

وقتی کارم تموم شد و داشتم برمیگشتم داشتم فکر میکردم الان چطوری باز ماشین گیرم بیاد و برگردم و چقد حالا راه برم و چیکار کنم و اینها... هوا هم گرم شده بود و داشت نزدیک ظهر میشد... خلاصه کلام میخواستم غر بزنم... اما یکم فکر کردم و دیدم خوب که چی؟؟؟ تصمیم گرفتم با اون نسیم یواش خنکی که هنوز از صبح مونده بود و هرازگاهی بهم میخورد خوشحال باشم و یه جور دیگه به خیابونی که باید پیاده طی میکردم تا به ماشین برسم نگاه کنم و هندزفری مو گذاشتم تو گوشم و همراه با آهنگ میخوندم و تو دلم عمیقا معتقد شدم که این یک قدم زدنه داوطلبانه و لذت بخشه...

همیشه سعی میکردم آدمای مثبت رو دور و بر خودم داشته باشم...
نمیتونم توی بحثایی که صبح تا شب درمورد اینه که فلانی شوهر کرد و منم شوهر میخوام و ای داد و بیداد شوهر باشه کوفت باشه ، یا مثلا وای چقد من افسرده ام و بدبختم ، یا مثلا وای چقد اینجام درد میکنه چقد اونجام درد میکنه و حتماااا فلان مریضی رو دارم ... و بحثایی از این قبیل شرکت کنم و حس منفی دریافت کنم...
به خودیه خود ازدواج کردن و دوس داشتن و عاشق کسی بودن بد نیس...
به خودیه خود درد و دل کردن بد نیست و هرکسی که بیاد درد و دل کنه رو نباید پس زد چه بسا اینکه من خودم بهترین و قابل اعتماد ترین شنونده و کمک کننده برای دوستام هستم و هیچوقت عزیزانم رو تنها نمیذارم ...
به خودیه خود نگران سلامتی بودن بد نیست چه بسا من هم از فشارخون و سرطان و ms و غیره میترسم و گاهی هم ممکنه از سردرد و کمر درد غر غر کنم...
بحث چیز دیگریست عزیزانم... آدم های غرغرویی که از زمین و زمان بد میگن وخشم و نفرت و ترس و ناراحتی و غیره ازخودشون ساطع میکنن غیرقابل تحملن...

یک ویدئوی 5-6 دقیقه ای دارم از randy gage ...هروقت احساس میکنم نیازه که دوباره ببینمش، میبینمش... خلاصه حرفاش اینه که احوالات ما اعم از حال خوب، حال بد، درآمد، موفقیت و غیره برآیند 5 نفر از افراد نزدیکمون که باهاشون در ارتباطیم، هست... میگه که این افراد رو با دقت انتخاب کنید...
زیاد دوس ندارم برنامه های زندگیم رو با detail اینجا ثبت بکنم... نه اینجا و نه هیچ جای دیگه.. برنامه ریزی های روزانه و سالانه مو روی کاغذ مینویسم...
بعضی از دوستانم رو واقعا دوس دارم اما متاسفانه باید ارتباطاتم رو باهاشون محدود کنم...خودخواه نیستم چون دلم میخواد اطرافیانم هم بامن هم مسیر بشن.. اما این انتخاب اوناست...
...i can be a victim or i can be a victor


شاداب :)
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر



سه شنبه کله صبح با دکتر پن قرار دارم :))
دراز کشیدم رو تخت دارم زاویه ساق پامو تغییر میدم و باهر تغییر ماهیچه شو نگاه میکنم و کلا به عبارتی حال میکنم باخودم :)))
آخه چقدر ورزشکاری دیگه :))
یکی الان منو ببینه فک میکنه خل شدم :))


داشتم تو اینستا میچرخیدم یه نکته ای به نظرم جالب اومد
مثلا اینکه ما ایرانی ها توی bio پیجامون خودمون رو با دانشگاهامون و رشته هامون معرفی میکنیم (در معنای دقیق تر ارزش گذاری)...حالا من خودم جزو اون دسته ای هستم که دانشگامو نوشتم تو بیوگرافی :)) البته اصلا برام وسیله جلب توجه نیست و برام مهم نیس وگرنه که الان فالوئرام انقد کم نبودن :))


یا اونایی که حس خیلی خوبی نسبت به خودشون دارن :)) و دارایی دانشگاهی هم ندارن بصورت های دیگه ای مثل لب های یک شکل و بدن هایی با تتوهایی در نواحی خیلی مشخص (کاری که حتی خود خارجی های آدم حسابی هم باهاش مشکل دارن ولی تو ایران از رو نا آگاهی اپیدمی شده) و موها و لنزهای یک رنگ و عکسایی از برنامه کردنای یکجور ، خودشون رو ارزش گذاری میکنن ، و بالای پیج مینویسن org page :)))... البته خوب این تاکید بر اورجینال بودنِ پیج چیز بدی نیست... چرا؟؟ چون تو ایران از عکسای این مدلی خیلی سواستفاده میشه و باهاشون پیجای مختلف زده میشه که ادمینشون افرادی هستن که دنبال پول جمع کردن هستن... حالا من کاری ندارم که تقصیر کیه
ولی چرا عاقل کند کاری؟؟...  ادامه هم نداره :| ... کلا نباید کاری کرد... این ضرب المثل شیرازی هست :)))

یا جملات تکراری مثل rude cm = block که واقعا خنده منو درمیاره دیگه :))) ... یه ذره متفاوت باشید حداقل :))
اتفاقی یه پیجی رو دیدم که عکس لاکچری هارو میذاشت به اصطلاح :)) ... یه چندتاشو نگا کردم متوجه شدم که کراپ تاپ و شلوارک یا دامن یک وجبی لاکچری حساب میشه...

درنتیجه من الان کلییییی لاکچری هستم :))))


انقد که تو پیجای دخترا از این عکسا هست خوده خارجیا ندارن!!... پسرامون هم که همه سیکس پک و خلاصه گنده های نامتناسب!! و چیزی بنام تیشرت و پیرهن و کلا هرچی که به بالاتنه مربوط میشه تو کمد لباساشون ندارن... دیگه اوضاع جوری شده که وقتی اتفاقی یه پیج رو میبینی میتونی بای دیفالت کل عکساش رو حدس بزنی و این یک فرآیند تکراریه...

حالا من کاری ندارم...شاید بصورت کلی هم اگه بخوام بگم خانواده مادریم و بعضی دایی خاله هام زیاد درگیر این چیزا نیستن.. ولی امیدوارم هرکسی این پست من رو میخونه اونقدری درک بکنه که مفهوم چی بوده...

حالا میرسیم به پیجای خارجی
مثلا خیلی از پیجای خارجی رو دیدم که اینجوری خودشونو معرفی میکنن:
wife
mom
و ادامه اش حالا شغلش یا هرچی که هست...

ینی اون آدم اول خودش رو یک همسر میدونه... بعد یک مادر... و بعد نقشش رو تو اجتماع و شغل و حرفه ای که داره...
خیلی جالب بود برام...

خانواده تو ایران دیگه معنای خودشو داره از دست میده ... و من شک ندارم تا چندسال آینده سونامی فرهنگی بدی رو تجربه خواهیم کرد...
هرچند که کم و بیش این سونامی شروع شده ... اینا از اثرات جهانی شدنه... منتها ما نتونستیم با جهانی شدن بصورت درستی همراهی بکنیم بخاطرهمین یه خلا و آنومی (یا عریانی) حس میشه... واسه همینم وقتی عریان باشی و خودت به خودت لباس نپوشونی یه نفر دیگه میاد لباس تنت میکنه .. لباسی که طبق سلیقه اوناست... نتیجه اش میشه اینی که میبینیم
در این باب حرف زیااااد دارم.... خوبه حالا من آسیب شناسی و اینجور رشته هارو نخوندم :|


شاداب :)
۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

1.

هرکاری میکنم نمیتونم به کار اون روزت فکر نکنم...


تو دیگه کی مد شدی؟

درود به اون بی انصاف هایی که باعث و بانی این شدن که الان امثال تو کنار من بشینن...

یا اصلا نه...

من کنار امثال تو بشینم....


ددداغون...




2.

خواهره پسری که "ام" باهاش درحال آشنایی ازدواجیه داره میاد خوابگامون...

الاناست که از فرودگاه برسه... امشب خوابگاه میمونه ... اومده "ام" رو ببینه... "وی" میگه بگیریم یه فصل کتکش بزنیم حساب کار از الان دستش بیاد که تا آخر عمر هوس خواهر شوهر بازی به سرش نزنه :))))

حالا فردا دوست دوران دبیرستان ال هم از شمال داره میاد خوابگامون... شانسو میبینی توروقرآن؟؟؟ آخه موقع امتحان من دقیقا؟؟؟ نمیشد یه دو روز دیرتر میومدین همتون؟؟؟ حالا باز خوبه این درسه رو خوب بلدم

خلاصه که خوشگل کردیم همه .. یه وقت نگن اینا همش درس میخونن فقط :دی

وای با ال رفتیم الان نونوایی خوابگاه... نونوایی سنگک خوابگاه تا ساعت 12 شب بازه ... قبلش اینهمه برنامه ریختیم که بگیم 3 تا نون بده بعد رفتیم اونجا ال میگه آقا یه دونه نون بده... پوکیدم از خنده :)) .. میگم خوب شد هماهنگ کرده بودیم 3 تا بگیریمااا ... کلی خندیدیم تو راه تا به اتاق برسیم



+ خواهر شوهر مذکور رسید اتاق :دی ... دختر خوبی بنظر میاد :)


شاداب :)
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دارم ظرفیت دکتری شریف و دانشگاه خودمون رو نگاه میکنم

بالاخره باید برا زندگیم برنامه بریزم!!!!!!!!!!!!!

البته اگه چیزی به روال برنامه باشه!!!!

شب میخوابیم صبح همه چی عوض شده....


واقعا مسخره است که شریف رو بازیچه کردن

البته همین که اون گرایش حذف نشده مثل اینکه باید خداروشکر کرد... هرچند که معلوم نیس سالهای آینده چه پیش خواهد آمد بخاطر تسویه حساب های (....) برخی عزیزان!!!

معلوم نیست تا کی باید تاوان بی فکری بعضی هارو بدیم....


شاداب :)
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰

خوبه که یاد بگیریم درباره نامزد یا شوهر یا حتی دوست پسر بقیه نظر گهربار ندیم... اصلا کلا نظر هم ندیم.. که چه بهتر...

ال عکس خواهرشو دومادشونو نشونمون میداد... یهو "صه" برگشت گفت دومادتون اینه؟؟؟؟؟ من جای خواهرت بودم عمراااا قبول نمیکردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.... اصلا قیافه شو قبول ندارم !!!!!!!! ... طرف دومادشونه... شوهر خواهرشه... بابای خواهر زاده شه... زشته واقعا!!

تقصیر خوده ال هم هست... من هیچوقت نمیذارم کسی درمورد کسایی که دوس دارم همچین نظر بده... همیشه یه جوری برخورد میکنم که هیشکی جز خوبی نتونه بگه... کسی ام حرف بیخود بزنه فک شو میارم پایین (خیلی خشن شدم :دی)

صه دختر خوبیه ها ولی نمیدونم چرا هرکیو میبینه اول درمورد قیافه اش نظر میده!!... یبارم داشتیم عکس دوست ال رو با شوهرش میدیدم... صه گفت شوهره از دختره سر تره!!! ... منم برگشتم گفتم حتما دختره خیلی مهربونه... بعداز اون صه یکم تعدیل شده!

خوب باباجان شاید طرف دوسش داره... همه که مثل شما خوشگل پسند نیستن!!!!...

ال بهم میگفت اوایل که دیدمت فکر میکردم ظاهر خیلی برات مهم باشه... درحالیکه من کاملا برعکسم و به هیچ عنوان پسری که خیلی به تیپ و ظاهرش اهمیت بده و همچنین پسرای خوش قیافه برام جذاب نیستن (براخودم البته وگرنه نوش جون بقیه!) ...والا اونجوری اون باید برامن ناز کنه دیگه فرصتی برا ناز کردن لوس کردن من نمیمونه ...پسر باید ظاهرش مردونه باشه


نمیدونم کی میخواییم دست برداریم از این طرز تفکرات ... بعد ناراحت میشیم بهمون میگن جهان سومی!


شاداب :)
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر



داشتم با زر چت میکردم... نینی داداشش چند روزه به دنیا اومده :)

.

.

.

- میخوام فرهنگ سازی کنم و فحشای عمه رو به خاله تبدیل کنم

+ بیخود :))

- حالا میبینی.. به نظرم اینجوری حالت تکراری پیدا کرده و خاله ها خیلی وقته توجهی بهشون نشده

+ ممنون عسیسم من ترجیح میدم همچنان عمه ها center of attention باشن .. ما به همین گوشه موشه هام راضی ایم.. آیکن خیره شدن به زمین

- i dont wanna be an amme for the rest of my life  :((((

+ Make ur peace with it... سعی کن عمه نمونه ای باشی... باشد که آیندگان ازت اسطوره بسازن :))

- یا عمه یا خواهر شوهر... دو نقش مزخرف جامعه چندین بار به من محول میشه

+ دلشونم بخواد... من ترجیح میدم 10 تا خواهر شوهر مثل تو داشته باشم حتی ..

- آی نو آیم گریت...

+ استیکر :دی

- این جاریا باهم دعوا میکنن هی میان واسه من تعریف میکنن.. اصلا به این نتیجه رسیدم زنا خلن

+ توام که عادت نداری... یحتمل اصلا نمیفهمی چی میگن :)))

ـ نه الان دیگه خیلیاشو میفهمم.. واقعا موضوعات مسخره ایه سرش دعوا میکنن مغز 10 نفر دیگم میسابن

+ مثلا سرچی؟

- داشتیم فیلم عروسی ع (داداش زر ) رو میدیدیم بعد ح (اون یکی داداش زر) داشت میرقصید شاباش میگرفت بعد یه جا تو فیلم انگار ع مقدار زیادی پول میده دست ح که به بقیه شاباش بده، بعد الف (خانوم ع ) به ر (خانوم ح ) میگه : عهههه آقا ح پولارو برد... 2 روز بعد ح به ع زنگ زد با ناراحتی گفت که آقا من پولاتو برنداشتم آخرش بهت دادم و ع هم هنگ میکنه میگه چی شده چی میگی... بعد هی 2 روز بحث که چرا الف (زن داداشش) همچین حرفی زده که ر (زن داداشش) برداشت بد کرده و و و ...

+ اوه چقد پیچیده شد!!! ... حیف داداشات سر این چیزا ازهم ناراحت بشن ..

- هممممم ازهمه بیشتر از اینکه داداشام سر این چرت و پرتا باهم بحث کنن ناراحت میشم... به داداشم میخوام بگم تو بحثا دخالت نکنن بذارن خودشون مستقیم مسئله رو باهم حل کنن (جاری ها )...

+ آفرین... توصیه خوبی کردی.. موافقم.. ح باید به خانومش ر میگفت خودت به الف (جاریش ) میگفتی و مسئله رو حل میکردین... حالا توام یکم جاری هاتونو راهنمایی کن باهاشون بشین صحبت کن آرومشون کن.. نشین مثل مجسمه نگاه کن :|

- من مجسمه ام؟؟ پای ثابت وساطتشون خودمم... داغونم :|


باری

یه همچین چیزای خاله زنکی تو زندگی ممکنه پیش بیاد :دی... در درجه اول دلیلی نداشت الف اون حرف رو میزد... در درجه دوم اونقد حساسیت برانگیز نبود که ر بخواد بخاطرش (واضحا) 2 روز با شوهرش بحث و جنگ اعصاب داشته باشه که نهایتا راضیش کنه که بعداز 2 روز(!) به داداشش زنگ بزنه و بگه چرا خانومت این حرفو زده!!!!... میشد خیلی ملایم از شوهرش طرفداری بکنه و قضیه بین خودشون حل و فصل بشه...حالا بحث من تحلیل این مورد نیست...

فقط بصورت کلی میخوام بدونم چرا واقعا؟؟؟؟... اینجاست که بقول آلما توکل(با اینکه خیلی وقتا باهاش مخالفم) باید گفت "زنان علیه زنان"... اینجا نه تنها خوده زنها باهم درگیر میشن بلکه برادر هارو هم در مقابل هم قرار میدن...

من نه طرف مردا هستم و نه زنا... من اصلا جنسیت رو نمیبینم... حرف رو میبینم و رفتار رو... نمیفهمم چرا ادما باید از کنایات استفاده بکنن؟؟ چرا باید اصلا همچین چیزای بی ارزشی دست مایه بحث و دعوا بشه؟؟ روابط سر چیزای بیخود بد بشه؟؟ من فقط نمیفهمم... همین :|

توهم توطئه داشتن اصلا خوب نیست... اینهمه ریز شدن و فکر و خیال راجع به منظورِ هر حرفِ کوچیکی قطعا در مرحله اول خودمون و بعد اطرافیانمون رو اذیت میکنه... بگذریم و یکم بیخیالی طی کنیم .. که زندگی خیلی راحت تر و قشنگ تر میگذره...


شاداب :)
۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

نمیدونم کی اینهارو راه میده دانشگاه... در درجه اول واسه سیستم و در درجه دوم واسه خودم متاسفم!!... ولی پیش بینی که با مطالعاتم داشتم تا 20 سال آینده و شاید حتی خیلی کمتر دیگه دانشگاه به معنای امروزی وجود نخواهد داشت...

نماینده کلاس بودن نه تنها جذاب نیست، نه تنها فایده خاصی هم نداره، فقط باید برای تک تک افراد کلاس آموزشی بذاری واسه 4 تا حرف ...

خیلی بده که مثلا وقتی داریم تو خیابون راه میریم یا جایی میریم محتویات مغز افراد رو نمیشه از تو جمجمه شون ببینیم و گول چهارتا حرف و رفتار رو بخوریم... چرا اصلا EQ باید توی جامعه تاثیرگذارتر از IQ باشه؟؟؟ هیچ توجیه منطقی نمیبینم برای برتری EQ نسبت به آی کیو... این ستمی است بس عظیم...

یاد اون همکلاسی راهنماییم افتادم ... داشتم به این فکر میکردم چطوریاس که بعضیا خیلی خنگن ولی اعتماد به نفس زیادی دارن؟؟ و خانواده هاشون انقد بالا میبرنشون؟؟ .. بعد بعضی خانواده هام هستن که بچه های باهوششون رو نه تنها تحویل نمیگیرن حتی اعتماد به نفسشون رو ناخواسته و ناخودآگاه یا حتی خودآگاه کم میکنن... من اگه یه روزی بچه داشته باشم کلی بهش اعتماد بنفس میدم حتی اگر باهوش نباشه و هوش معمولی داشته باشه یا حتی هوش پایین (که خوب خیلی بعیده که باهوش نباشه :دی) ... یا مثلا خوشگل نباشه (که خوب بازم بعیده :دی)... ولی هیچوقت بابت کارا و چیزایی که بلد نیست یا نداره بهش سرکوفت نمیزنم... بلکه حتی اگر هیچی هم نباشه و هیچی هم نشه کلی بزرگش میکنم که احساس با ارزش بودن بهش دست بده...

امتحانام که تموم بشن کلی برنامه واسه خودم تو ذهنم ردیف کردم!!!... حالا بماند که بعداز امتحانام باید پروپوزالمو تحویل بدم ... ولی بعداز اون دیگه تابستون بجز پایان نامه میتونم کلی کار عقب افتاده انجام بدم... تازه کار جلو برنده هم نه!!! بلکه عقب افتاده!...

این شرکته هم یکی دوبار ایمیل داده که رزومه تو بفرست و من به درجه ای از عرفان رسیدم که کلا حسابش نکردم!!!...مهم نیست...

any way...

خوشحالم که واحدام داره تموم میشه... اصولا امتحان از بیخود ترینِ چیزهاست!!... دوس دارم منو به حال خودم بذارن و باعلاقه خودم اون جریان رو جلو ببرم...

خوشحالم که واحدام داره تموم میشه...

و همچنان خوشحالم که واحدام داره تموم میشه...

فقط منتظرم که واحدام تموم شه...

منتظرم ...




پی نوشت 1:

یه سوالی جدیدا تو ذهنمه... اینکه آدم از چیزی کاملا قطع امید کنه راحت تره یا اینکه همیشه امیدواریه کوچیکی بهش داشته باشه؟؟.. سوال به ظاهر ساده ایه... ولی به عمقش که فکرمیکنم جواب هام متفاوتن...


پی نوشت 2:

در راستای دو پست قبل و اینکه این چند وقت خیلی حواس پرت شدم و تمرکز ندارم همین بس که دوشب قبل ساعت 2 شب رفتم تو حیاط و همه جا تاریک بود و ساق پام درواقع استخون جلوی ساق پام (و نه پشت ساق که نرم تره) با شدت خورد به یه چیز آهنی که هنوزم نمیدونم چی بود و بدون اغراق به مدت 60 ثانیه هیچ جوره نفس نمیکشیدم دیگه نشستم رو زمین و داشتم از زندگی ساقط میشدم.... یکی نیست بگه آخه ساعت 2 شب تو حیاط چیکار داری ؟؟؟... اومدم خونه دیدم به طول یک وجب رنگ خون شده... بعد صبحش بیدار شدم دیدم بدجور کبود شده...

خواهرم رو کاناپه دراز کشیده بود.. پامو بالا آوردم گذاشتم اون روو .. جلو صورتش...

کبودیشو نگاه میکنه میگه خوب؟؟؟

میگم بوسش کن :)))))) ... میگه برو بابا :)))) ..

یه همچین خواهری دارم من :|


پی نوشت 3:

آهنگای ترکی چقد خوبن :دی... الان دارم یه دونه گوش میکنم اسم خوانندش چیه؟ آهان murat mor... جدید خونده همین دیروز... نمیفهمم چی به چیه.. ولی همیشه دوس داشتم آهنگای ترکی رو.. از بچگی :-p


شاداب :)
۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر