ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۷۷ مطلب با موضوع «انتقاد دارم!» ثبت شده است

همیشه از _ فراری بودم...

وقتی اولین ایمیلم رو ساختم نمیدونستم که میشه بجای آندرلاین از چیز دیگه ام استفاده کرد!..یا اصلا هیچی استفاده نکرد!... فکرمیکردم باید حتما آندرلاین بذارم :||| ... بدین صورت اولین ایمیلم با _ در وسطش رقم خورد..

اما امروزه دیگه هرچه تمام تر سعی میکنم که این علامت رو در زندگیم حذف کنم.. مثلا اکانت اینستاگرامم بجای _ اومدم نقطه گذاشتم که البته دوس داشتم هیچی نباشه که نشد دیگه...

حالا مقدمات بخاطر این بود که بگم الان میخواستم یکی از وبلاگ های موردعلاقه ام رو بخونم اما آدرسش توی هیستوری گوشیم نبود واسه همین باید به صورت دستی از اول تایپش میکردم، اما من امشب موفق نشدم که اون وبلاگ رو بخونم... چون درحین تایپ آدرسش یادم اومد که وسط آدرسش یه آندرلاین داره! فلذا بیخیالش شدم :))) ولی بجاش اومدم تو وبلاگم هزارخط در این باره قلم فرسایی کردم :p

آندرلاین نذارید باباجان، نذارید :))


خدانگهدار :p


شاداب :)
۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلی کم مینویسم و خودمم شرمنده ام از شما دوستانی که لطف میکنید و هر روز به اینجا سر میزنید... میخواستم یه پست فضایی بذارم ولی اصلا شرایط پیش نمیاد بشینم باخیال راحت کاری بکنم... این پست توی پیش نویس ها بود گفتم بذارم فعلا...


رفته بودم مسواک بزنم دیدم رو دیوار دستشویی این کاغذ چسبونده شده!!!... خیلیا تو خوابگاه از ابن کارا میکنن، مثلا یکی اصلاح ابرو و غیره انجام میده، یکی لوازم آرایش میفروشه، یکی ترجمه انجام میده، و خیلی چیزای دیگه... ولی اینا ایرادی نداره ، چون خب شاید کسی نیازمالی داره همچین کارایی رو تو خوابگاه انجام بده یه پولی بگیره... فقط متن من رو سورپرایز کرد!!!!!!!

این عکسارو روتوش کنن که بذارن تو اینستا و تلگرام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!... تغییر سایز و مدل بینی؟؟؟؟؟؟ تغییر رنگ چشم و مو؟؟؟؟؟؟ سفید و مرتب کردن دندان ها؟؟؟؟؟؟؟
خب ببخشید این که کلا شد یه آدمِ دیگه!!!!
:))))))))
بعد به صورت کاملا طبیعی رو هم خوب اومد :))

عکس زیبا نمخوام از خودم داشته باشم!!!... خودم به این خوشگلی!!! والا!!!
ولی بنظرم کسی خوشگلم نباشه نباید از اینکارا کنه... خیلی بی معنیه!
اصلا میدونی چیه؟؟ دقت کردین وقتی کسی مهربون و خوش اخلاقه خود به خود خوشگل هم دیده میشه؟؟ حتی اگه قیافه متوسط و رو به پایینی هم داشته باشه... حالا یکی شاه پریون هم باشه بداخلاق که باشه زشت به نظر میاد.. من که اینجوری فکر میکنم...

حالا خندیدم ولی این پست بیشتر گریه داره تا خنده :| ... اصلا خوشم نمیاد بچه ام تو این فرهنگ بزرگ شه .. اصلا ...



شاداب :)
۲۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۵ مخالفین ۰

تواین مدت یه چندجا مصاحبه رفتم و از قضا وقتی قبول میشدم هم نمیرفتم.. قبلنا فقط وقتی دعوتم میکردن به خودم زحمت نمیدادم وقت خودم و اونارو بگیرم و اذیت و آزارم در همین حد بود :)) .. این سری پیشرفته تر شدم :)).. ینی میرفتم و وقتی میگفتن اوکیه بیا قرارداد ببند میگفتم نمیام :||||||||||||||

البته هم آقام ناراضی بود بخاطر دلایل منطقی و هم پدرم که کلا... درنتیجه دیدم چه کاریه :)) .. فلذا فعلا برنامه شغلی تدارک ندیدم :||||

من یه مدلی ام که وقتی بدونم چیزی مهمه برام و نتیجه اش برام مهمه در موردش صحبت نمیکنم مگر اینکه موعدش فرا برسه.. بعد یه کاریو نمیکنم نمیکنم نمیکنم اما وقتی تصمیم بگیرم انجام بدم دیگه جدی انجام میدم :|
مثلا الانا وقتم یکم تلف شده اما اوکیه! جبران میشه
در این راستا یادم نیس کی اینجوری میگفت که: ما ایرانیا کاری که 50 سال دیگه قراره انجام بدیم رو الان میگیم، برعکسش مثلا انگلیسیا (فک کنم) کاری رو که 50 سال پیش کردن رو الان میگن :)) ... من در دسته دوم قرار میگیرم...


شاداب :)
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

هرکاری کردم عنوان مناسبی پیدا کردم بس که درباره همه چی حرف زدم :دی


یکی از دوستان یه پستی نوشتن دوس داشتم منم یه چیزی دربارش بنویسم:


عشق تغییرات هورمونی نیست.. البته چرا.. در بیشتر موارد هست.. اما اون اسمش عشق نیست.. اون اسمش همون تغییرات هورمونیه.. راستش اصلا نمیدونم عشق دقیقا به چی میگن.. به احساسی که یهویی و بدون منطق به وجود میاد؟؟ یا احساسی که یواش یواش و با شناخت تو وجود آدم ریشه میدوئونه؟؟ من اسم دومی رو عشق میذارم.. عشق باید همراه با آگاهی باشه تا اسمش بشه عشق.. شایدم اینی که من میگم اسمش دوست داشتن هست؟؟ خلاصه هرچی که هست من این مدلی رو فقط میپسندم... و این رو هم باید بگم خوشبختانه هیییییییچ اعتقادی به عشقایی مثل لیلی و مجنون و اینجور چیزا ندارم.. مزخرف هستن!.. با احترام :|

بعضیا ممکنه بگن عشقی که به وصال برسه عشق نیست و میشه همون وصال خالی؟ که بعداز یه مدت میبینی همچین آش دهن سوزی نبوده؟؟ اینارو من نمیگم.. اول ذکر یه نکته لازمه: چرا از اول باید اونهمه پارادوکس باشه بین شخصیت واقعی اون آدم و کسی که به اشتباه تو ذهنمون عاشقش شدیم؟؟

اگه عشق نافرجام باشه اون وقت معشوق واقعی از چیزی که تو ذهنمونه رفته رفته فاصله میگیره و جذاب تر و خواستنی تر میشه؟؟؟؟ من اینو جدن درک نمیکنم!!... خب اگه اینجوری باشه که پس هرررررکسی میتونه جای اون معشوق قرار بگیره... نه؟؟؟... چون اصن مهم نیس که معشوق چی هست و کی هست، هرکی باشه ما بای دیفالت یه شخصیت مشخصی براش درنظر میگیریم ...نه؟؟؟

اگه اینا علائم عشق هست، پس من عشق رو چیز بیخودی میدونم!

در مورد آش دهن سوز هم یه توضیح مختصر بدم... هیچکدوم از ما آدما آش دهن سوزی نیستیم!!.. چون آدمیم!.. به قول اون روانشناسه تو فیلم good will hunting که میگه:


people call these things imperfections, but they're not, thats the good stuff. and then we get to choose who we let in to our weird little worlds.


چرا طلاق تو نسل جدید انقد زیاد شده؟؟ چون همه توهم فانتزی میزنن!! .. یکم با واقعیتا باید روبرو شد.. فک میکنن زندگی متاهلی ینی همه چی قشنگ و لذتبخش و فلانه.. نه زندگی مشترک خیلی سخته خیلییییی... دائما نیاز به رسیدگی و مراقبت داره.. صبوری لازم داره گذشت و فداکاری میخواد... چندوقت پیش یادم نیس تو کدوم وبلاگ یه مطلبی خوندم که فک کنم فداکاری رو نکوهش کرده بود و گفته بود شخصا خودش حاضر به انجام اینکار نیست و اصلا هم جزو دوست داشتن محسوب نمیشه!!... قیافه من: :|

میدونی دقیقا این حرفایی که باب شده مثل چی میمونه؟؟... مثل حرفای دکتر فردمنش یا دکتر فرزانه یادم نمیاد کدومشون اینو گفت (پوکرفیس به توان n ) که اون روز که رفته بودم شریف تو اون چیز مربوط به اپلای حرف میزدن، که البته آقای بنده سرکلاس رفته بودن اون ساعت درنتیجه خودم واسه خودم رفتم اینارو گوش کردم :|||||||||... آره میگفتن که تو امریکا کار همه چیز آدماست، کار خوب نداشته باشی هیچی، میگفتن زن و شوهرهایی بودن که باهم مهاجرت کردن اونجا، خیلی هم همدیگه رو دوست داشتن اما مثلا کم کم شغلشون اونارو جدا کرده چون نیاز به پیشرفت داشتن هر دوشون، چون تو امریکا شغل حرف اول رو میزنه... خب مام کم کم داریم اینجوری میشیم، همه دکترا میخونیم و به فکر کار و درآمد خوب هستیم و کم کم رفتیم توی حریم امنی که خودمون براخودمون ساختیم و دوس نداریم آرامشمون با ورود یک نفر دیگه به هم بریزه..

خب میخوام صدسال همچین پیشرفتی نداشته باشه آدم!!!!!.. خانواده رو ازت بگیره که چی بشه.. فردیت خیلی زیاد شده.. خب معلومه اینجا فداکاری قشنگه!.. کی میگه فداکاری ضرره؟؟ خب بله.. هرچیزی قیمتی داره واسه خودش.. شدیم آدمای ماشینی ای که همه چی رو چرتکه میندازیم.. خب گندش بزنن انسان قرن 21 رو که اینجوری شده!!... اگه این فداکاری اسمش عقب افتادگی از خودت و پیشرفتت و علایق و خواسته هات هست(که بنظرمن نیست و میشه جورای دیگه ام به خودت بها بدی و خودتو رشد بدی و خودتو هم دوست داشته باشی) خب اوکی، پس من یک زن متحجر سنتی هستم!!

و احساس بدی به خودم و کارم ندارم.. خیلی ام راضیم.. اصلا دلم میخواد زندگیم این شکلی باشه!!.. البته ابدا نمیگم که فداکاری یکطرفه باشه، نه.. خب یه جاهایی لازمه زن فداکاری کنه یه جاهایی مرد.. اصلا چرا همش حساب کتاب کنیم!! من از رویه ای که تو زندگیامون پیش گرفتیم خوشم نمیاد.. من نگرانم.. من همون خانواده های سنتی رو دوس دارم که توش پدر ستون خانواده بود و ارج و منزلتی داشت.. و مادر نماد مهربانی بود... ما توهمچین جوی و باهمچین پدرمادرهایی بزرگ شدیم که الان این شدیم! نسلای بعد میخوان چی بشن؟؟؟


متاسفانه باید بگم من به تقسیم و برابری وظایف اعتقاد ندارم!!!!

میدونم با پیشرفت تکنولوژی و تغییر لایف استایل این تغییرات فرهنگی و خانوادگی هم اجتناب ناپذیرن.. ولی کاش خودمون هم بهش دامن نزنیم... من نه به مردسالاری اعتقاد دارم و نه زن سالاری... من نه زن ستیزم و نه از فمینیسم خوشم میاد... من حتی از محاسبه برابری حقوق زن و مرد هم بیزارم... من فقط از این محاسبات بدم میاد... من دوست دارم مهربون باشیم.. دوست دارم خانواده معنی اصیل خودش رو از دست نده..

همین.

از چی شروع کردم به چی ختم شد :|||||||||


پی نوشت:

هزارتا درس و کار و بار دارم اومدم اینجا رفتم بالا منبر :)).. نگام کن تورو خدا :دی .. پاشو برو سر درس و مشقت :))


شاداب :)
۰۳ دی ۹۵ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲ نظر
اون: تصمیم گرفتم که برم :)))

من: باهم اپلای کنید؟

اون: نه تنهایی :)))

من: :|||||||

اون: خیلی با شخصیت بود... هرچند که تو ونک تو سرمای صفر درجه یکساعت منو کاشت ^ــــ^ ... بابا برقی :))

من: گفتی با شخصیت بود؟؟؟؟ :||

اون: انقدرم از شریف میگفت...

من: پوکر فیس 

اون: چرا یه پسر خوب پیدا نمیشه ....... :(




بهش گفته بود خیابونای تهران رو بلدی؟؟ (سوالارو داشته باش ، وااای :))) ) ... جواب داده بود نه... پرسیده بود اینجا کدوم خیابونه؟؟ جواب داده بود نمیدونم (حالا انگار لس آنجلسه :)) ) ... پرسیده بود فلان جا رو رفتی؟؟ گفته بود نه... گیم آو ترونزو دیدی؟؟... نه ...پرسیده بود کسی دور و برت تاحالا خرید انلاین نکرده؟ جواب داده بود ، چرا اما برام مهم نبوده بپرسم از کدوم سایت... بهش گفته بود پس چی برات مهمه چیکار میکنی !!!... جواب داده بود: :( ... بهش گفته بود چقد قدت بلنده (:|) ... جواب داده بود: :( ..

در شرف گریه کردن بوده...
حالا درسته این دوست مام از دنیا و مافیها کلا بیخبره انگار :)) اما خب دلیل نمیشه کسی اونجوری برخورد کنه :دی


پی نوشت:

وقتی یه واسطه اومد گفت فلان آقا ازت خوشش اومده، سریع خوشحال نشو... ازدواج آخرین مرحله نیست، اتفاقا مرحله اوله، نباید به صرف یه خواستگار تحصیل کرده با شغل خوب دیگه فک کنی همه چی تمومه...

این آقا هم تو بهترین دانشگاه تحصیل کرده بود هم شغل و درآمد خیلی خوبی داشت... اما شعورم داشت؟؟ به درد زندگی میخورد؟؟ این دوست ما یک ساعت هم نتونست تحملش کنه!!!!... بعد یه عمر میرفت باهاش زندگی میکرد؟؟؟... حالا نمیخوام رو چیزی مانور بدم و دچار خطای کلیشه بشم... این آقا فقط یک نمونه بود یه این نحو، یه کسی دیگه با شرایط دیگه به نحوی دیگه رفتارای بد ازخودش نشون میده... باز خوبه این دوستمون تو همون جلسه اول به این نتیجه رسید که این آقا به دردش نمیخوره... خیلیا همینو هم ندید میگیرن و بخاطر آپشن های مثبت ظاهری طرف، باهاش ازدواج میکنن... فکر میکنن ازدواج باشه همه چی حله...

نخیر آقا.. نخیر خانوم... ازدواج اول ماجراست... نه آخرش...


شاداب :)
۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ نظر


در یخچال رو باز کردم... چشمم به بطری نوشابه افتاد... جلب توجه میکرد.. چون ما هیچوقت نوشابه نمیخوریم...

روش نوشته بود: در لحظه زندگی کن!

پورخند زدم و در یخچال رو بستم...

شاید فقط یه شعار تبلیغاتی ساده بنظر بیاد... اما از مخرب ترین و مبتذل ترین شعارهاست... شعاری که توو گوشت و خون انسان مدرن ریشه دوونده و به بازی گرفتتش...

علمی که همه جوره در اختیار صنعت قرار گرفته و سقوط آزاد انسان مسخ شده، پوچ، بی بند و بار و اسیر مصرف گرایی تو دنیای امپریالیسم...


ایششششش (آیکن پشت چشم نازک کردن)

خودم هم کم تاثیر نگرفتم :|


شاداب :)
۲۷ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بعضی وقتا پیش اومده که با یه مطلبی توی یه وبلاگی مخالف بودم و از قضا براش کامنت هم نمیذاشتم تا بخوام مخالفت نظرم رو شفاف بیان بکنم... فلذا برای اختصار ، دستم رفته به سمت منفی زدن برای اون پست... اما دوباره پشیمون شدم...

با خودم گفتم "توچه میدونی این آدم با دیدن منفی تو چه حالی ممکنه بشه؟"... منفی ای که دلیلش هم ممکنه برای طرف روشن نباشه... شاید بنظر مضحک بیاد اما از همین ذره هم میترسم... ممکنه این سوال پیش بیاد که خب کسی بخش مثبت و منفی پستهاشو باز گذاشته یعنی اینکه تحمل دیدن منفی هارو هم داشته حتما...

اما من میگم این دلیل خوبی نیست... اصلا چه کاریه؟؟؟ ... آدما یا میتونن با زبان خوب و مهربان مخالفتشون رو اعلام کنن یا اینکه درصورت محیا نبودن این شرایط از اظهارنظر نامفهوم منصرف بشن!... باوربفرمایید خود آدم هم اینجوری راحت تره!

امروز داشتم فکر میکردم چقد آماده ام؟؟ و تو سالهای عمرم کند و کاو میکردم که ببینم آیا کسی بوده که حقی ازش به گردنم اومده باشه؟؟... جواب واضحی پیدا نکردم... ولی قطعا چیزای کوچولوی زیادی انجام دادم.. که ازهمون هام میترسم... میترسم توهمین دنیا هم گریبانمو بگیره... و بدتر تو اون دنیا... یعنی همیشه ترجیح دادم بقیه زیر دین من برن، اما خودم هیچوقت زیر دین کسی نرم... چه مالی چه معنوی..

بعد واقعا درک نمیکنم کسایی رو که از شکستن دل بقیه چه با حرف چه با عمل، دریغ نمیکنن...

چه راحت بعضی ها اینکارارو میکنن، این حرفارو میزنن و چه راحت تر شبا باخیال راحت میخوابن و فرداشون رو شروع میکنن...


شاداب :)
۲۶ آبان ۹۵ ، ۰۱:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه سندرومی هست به نام "فرستادن رزومه برای شرکتای درست درمون بدون منظور و هدف مشخص :| " ... این چه نوع سندرومی هست؟... الان میگم...

به اینصورت که شما رزومه تون رو برای اون خواص میفرستین، و سپس بهتون زنگ میزنن، اما شما هیچوقت به اون شرکت نمیرین تا ریختشونو ببینین حتی!

از علائمی که سندروم رو تقویت میکنه اینه که همه شون بلااستثنا بهتون زنگ میزنن و شمام بلااستثنا همه رو نمیرید :)

چیز خاصی نیس .. یه جور تفریحه :)))


دیشب inception رو دیدم... خیلی وقت بود تو هاردم داشتمش و واسه خودم متاسفم که چرا زودتر ندیدمش :دی... این فیلم رو به جرات به همه توصیه میکنم... صحنه ام اصلا نداره...از همون دقایق اولیه فیلم متوجه میشی با یه اثر حرفه ای طرف هستی... گذشته از اینکه خود اسم نولان برای فیلم برند ایجاد کرده..

اصلا نمیتونم بگم کدوم صحنه اش عالی بود.. چون همه اش عالی بود.. عالی عالی...

فقط درمورد تو رویا بودن دیکاپریو دوس دارم بگم... بنظرم زنش تو واقعیت بود و خودش گمراه شده بود.. طفلک...

مثلا در مورد اون totem اش.. آخر فیلم اون فرفره میخواد یجورایی بیننده رو سرکار بذاره... درحالیکه اصلا اون ملاک نیس که... کل داستان داره میگه ماهنوزم تو رویاییم... کلی دلیل خوب براش هست... چرا حالا؟؟؟ چون توتم ها وقتی که بقیه از کاربردشون باخبر بشن یا لمسشون کنن خاصیتشون رو برای مرزبندی بین رویا و واقعیت از دست میدن... و نه تنها اون دختره از چرخش همیشگی توتم دی کاپریو تو رویا باخبر بود که حتی زن دیکپاریو هم میدونست!!!!

یه دلیل دیگه چی میتونه باشه؟ اینکه وقتی سایتو میمیره قائدتا نمیتونه یهویی جامپ کنه به هواپیما چون تو برزخه.. درنتیجه با مردنش فقط یک لایه میاد بالا... و چون لایه های اون کوهستان برفی و اینها نابود شدن درنتیجه میاد تو رویایی که تو هواپیما بوده... ینی درواقع هنوز دی کاپریو تو رویای سایتوئه!!!!!

یا مثلا اونجایی که پدربزرگه برمیگرده به دی کاپریو میگه: به واقعیت برگرد... وووویییییییی .. تمام فیلم دنبال نخود سیاه بودیم.. خیلی دردناکه که اینجوری گول بخوریییییی :))

یا مثلا اونجایی که دی کاپریو میگه که رویاها از وسط شروع میشن... خود فیلم هم از وسط یهو شروع میشه :دی

حالا مورد جالب تر چیه؟؟؟؟؟ اون آهنگی که تو ون قراره شروع بشه تا همزمان باهاش رویا تموم شه؟؟؟ خب؟؟... همون آهنگم انتهای فیلم پخش میشه!!!!!!!!!!!... خب من دیگه حرفی ندارم!!!!!!!! .. یعنی کلهم اجمعین ما بیننده ها تو رویا بودیم و با تموم شدن فیلم بهتره بیدار شیم :))))

خود نولان داره میگه بیچاره ها من همین الانشم به ذهن شما نفوذ کردم (کاری که همه فیلما میکنن) و این ایده رو (واقعی بودن سکانس آخر) رو به ذهنتون تلقین کردم!!!!!!!!!!!!!! کجای کارین؟؟؟؟؟ شمام گول خوردین مثل فیشر  :)))))))


حتی از منظر قرآن هم این فیلم جای نقد و بررسی داشته :)

بعد چی برامن جالب بود؟؟... اینکه برای خروج از رویا و رفتن به واقعیت باید میمردی... یجورایی انگار داره همین زندگی دنیوی رو میگه که رویایی بیش نیس و با مردن ازش وارد واقعیت میشی (همون اون دنیا در واقع)


شاداب :)
۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

این مطلبی که نوشتم مربوط به چند وقت پیشه که داشتم میرفتم خونه...


سوار که شدم و نشستم رو صندلی، از قضا یه آقای حدودا 28-9 ساله هم کنار من بود... خیلی سعی میکرد با سوالای بی مورد و نگاهای چندش آور توجهم رو جلب کنه اما من فقط صورتم رو میکردم سمت پنجره ... تا اینکه خداروشکر یه دختر با آرایش فراوان اومد و منو نجات داد... صندلیش وسط صندلی من و اون اقا بود.. آقا که نا امید شده بود ، حالا خوشحال شد و به سوژه جدید امیدوار شد... خیلی سعی کرده بود مثل جنتلمن ها لباس بپوشه اما رفتارش در کسری از ثانیه کت شلوارش رو زیر سوال میبرد...

شروع کردن به حرف زدن و انگار دخترخانم هم از صحبت بدش نمیومد و با کمال میل و خیلی کامل و جامع جواب سوالای پسر رو میداد..  خوب من خیلی سعی میکردم گوش نکنم که چی میگن و واقعا برام جذابیتی نداشت و همش از پنجره پایینو نگا میکردم ... اما شنیدن حرفاشون اجتناب ناپذیر بود... دیگه آخراش همچین گردنم درد گرفته بود که وقتی پیاده شدم کلا صورتم اون وری بود :))) .. نمیتونستم مستقیم جلومو ببینیم.. فقط میتونستم سمت چپ رو ببینم :))) .. اما خوب ارزشش رو داشت :|

یه دختر تقریبا 27-8 ساله... از شوهرش جدا شده بود.. یه پسر بچه داشت... تو تهران خونه داشت و 200 - 300 تومن از پول مهریه اش رو گذاشته بود بانک و با سودش گذران زندگی میکرد...

چه شکار خوبی... جوون.. مطلقه.. با یه پول حاضر آماده تو بانک

پسر احساس کارگزار بورس بودن بهش دست داده بود و معتقد بود خانوم نباید پولش رو بذاره بانک و باید باهاش یه ملکی چیزی بخره یه کاری بکنه و این فرشته آسمانی بشدت تمایل خودش رو برای کمک به خانوم ابراز میکرد و درنهایت شماره اش رو هم به همین بهانه برای همراهیش توی سرمایه گذاری(!) داد...

تمام اون 1ساعت و خورده ای رو داشتم به این فکر میکردم یعنی چی؟؟؟؟ هرجوری به قضیه نگاه میکردم اصن درک نمیکردم!!!!!!!

بعدکه رسیدیم و پیاده شدم احساس کردم یه نفر داره دنبالم میاد و سرعتشو زیاد میکنه تا بهم برسه... دختره بود.. خودشو رسوند بهم و خودش یهو گفت : دیدی چقد پررو بود آقاهه؟؟؟؟؟ :||||||||||

من پوکر فیس شده بودم... میخواستم بگم پس اون من بودم لابد که اونهمه حرف زدم باهاش؟؟... اما بجاش دلسوزانه گفتم: سعی کنید زندگی خصوصی تون رو برای هرکسی تعریف نکنید، بیشتر مراقب باشید!

چی جواب داد؟؟

بلند خندید و گفت اره باباااااااا حواسم هست من خودم گُرررگ ام!!!!!


قیافه ام شبیه اون نینی تو یه گیف شد که اولش داره میخنده بعد یهو میترسه :)))

باخودم گفتم اینا دیگه کی بودن!!!!

و پا به فرار گذاشتم!!!!!



پ.ن:

گیف پیشنهادی آقامون :))

http://s8.picofile.com/d/8273335092/3885714b-2b65-4af4-9de6-235e8d8894b9/_.mp4


شاداب :)
۱۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

جدیدن توی هر وبلاگی که میرم میبینم قسمتی از نامه منتشر شده فروغ به ابراهیم گلستان رو نوشتن....

راستش یکمی ازش رو خوندم خوشم اومد.. واقعا قشنگ و عاشقانه بود.. اما بنظرم اصلا اخلاقی نیست که نامه خصوصی کسی رو دست به دست چرخوند همه جا!!.. حتی اگر اون آدم دیگه در قید حیات نباشه بازهم درست نیست... تعجب میکنم که داعیه فرهنگ هم داریم و همیشه به رفتارای بقیه معترضیم، اما حواسمون به خودمون نیست!

از طرفی چی جالب تره؟.. اینکه یک نامه شخصی که نه حکم شعر رو داره و نه هیچی، و صرفا احساسات قلبی یک نفر به یک نفر دیگه بوده رو برای عشقشون کپی میکنن و به عشق خودشون نسبت میدن!!!!!.... تاحالا ندیده بودم حرفای عاشقانه کسی رو هم بشه قرقره کرد :) ... شعر جریانش فرق میکنه.. شعر خیلی متفاوته...

لذا با اینکه باخوندن چند خطش بنظرم قشنگ بود، اما خودم اگر بخوام برای عشقم چیزی بنویسم ترجیح میدم احساسات قلبی خودم باشه که منحصر به خودم و خودش باشه... و نه کپی پیست از نامه شخصی دیگران... :)


پی نوشت:

الان هم رفتم تو اینترنت سرچ کردم و دیدم که خانواده اش هم راضی نیستن که نامه اش همه جا منتشر شده... فک میکنم همین راضی نبودن خودش دلیل کافی باشه برای خاتمه این جریان.

جایی هم ببینم دیگه نمیخونم.


شاداب :)
۰۷ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر