ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

1. هوا چقدر گرم شده و من چقدر از آفتاب بیزارم.. جاهای آفتابی غمگینم میکنه ، مثلا گندمزارهای طلایی که تو مسیر جاده های بین شهرها هستن با اینکه قشنگن اما غمگینن، گرمن، مرده ن.. و تازشم منو یاد مسیر رفتن به مسابقات کشوری که دربچگی شرکت کردم میندازن! .. کما اینکه در بچگی به آفتاب آلرژی داشتم و ظهرها میرفتم تو آفتاب خون دماغ میشدم...

اصلا من باید انگلیس به دنیا می اومدم !


2. بوک مارک های لپ تاپم رو دوشم سنگینی میکنن.. دلم میخواد از دست همشون راحت شم :/

3. این دهکده آبی پارس الان سالیان متمادیه که داره واسم مسیج میفرسته :)) ... شماها جای من پاشید برید گناه داره ..


4. بابام میگه دخترم الان که خونه ای جایی نمیری ناخوناتو کوتاه کن .. قیافه من :|||| .. نمیدونم چرا هیشکی هنوز به این اعتقاد نرسیده که ناخونای من مثل سیبیل گربه است واسم :|||.. تعادل بدنمو باهاشون حفظ میکنم :)) نه صرفا واسه زیبایی و لاک زدن..


شاداب :)
۰۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۴ موافقین ۳ مخالفین ۰

حس یه بچه 5 ساله رو دارم..

وقتی که بهش میگن santa وجود نداره...


شاداب :)
۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰

1. وبلاگی بدون پست انتخاباتی ام آرزوست (خیره به سقف)

2. با زر یه نوعی از پاستیل رو کشف کرده بودیم به اسم یوگولو ... یوگولو خیلی خوشمزه بود.. فرق داشت.. مثل بقیه پاستیلا نبود.. دوتیکه بود که اگه سعی میکردی میتونستی به دوقسمت تقسیمش کنی... دیگه هیچوقت یوگولو پیدا نکردم...

3. مامان داره میره جمکران...

4. کشف کردم که غذا خوردنای من تابع عوامل مختلفی هست که گرسنگی فقط یکی از اونهاست!

5. دختری که توی شماره چهارم این پست درباره اش نوشتم امسال رتبه 1 کنکور دکتراشون شد :)) .. آخرشم نفهمیدم اسمش چی بود خیلی بهم ارادت داشت بنده خدا، دختر خوبی بود .. انشاءالله موفق باشه :دی


شاداب :)
۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۲۸ موافقین ۴ مخالفین ۰
"انبساط کیهانی خود، دو عملکرد ساده و عادلانه دارد: انبساط بزرگ می تواند تا ابد نیز ادامه داشته باشد یا سرانجام میتواند از انبساط بیشتر باز ایستد و سپس دوباره منقبض شود و درنهایت به چگالی فوق العاده زیاد و دمای بسیار بالا فروپاشیده گردد. چنانچه منقبض گردد برای مدت زمان طولانی نخواهد چرخید و هنوز ده ها بیلیون سال از "پاشیدگی بزرگ" میگذرد. وضعیت نهایی با حالت اولیه تفاوت بسیار زیادی خواهد داشت که این به خاطر رشد ساختاری در خلال تکامل کیهانی می باشد. حالت نهایی مثل حالت اولیه نرم و هموار و ساده نخواهد بود. بلکه ناهموار و درهم برهم و بی نظم و پراز آشوب و پیچیدگی است."
پاراگراف بالا از کتاب انفجار بزرگ نوشته Craig Hogan هستش...

بیگ بنگ که میدونید چیه دیگه... خلاصه که جهان درحال حاضر هنوز در حال انبساطه... اما بعداز این انفجار و انبساط در پاراگراف بالا دوحالت برای ادامه جهان درنظر گرفته شده... حالا اینارو ببینید که من تو قرآن پیدا کردم و الان که دارم مینویسم موهای تنم سیخه

آیه 30 سوره انبیا نوشته: " آیا کسانى که کفر ورزیدند ندانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختیم و....آخر آیه" (خب اینجا داره به همون بیگ بنگ اشاره میکنه احتمالا)
تو آیه 47 سوره الذاریات نوشته: "و آسمان را که با قدرت خود بناکردیم و همانا ما آن را توسعه می دهیم" (اینجام به همون انبساط کیهانی داره اشاره میکنه...)
آیه 104 سوره انبیا میگه:"روزی که آسمان را همچون طومار درهم می‏پیچیم ، ( سپس ) همانگونه که آفرینش را آغاز کردیم آنرا بازمى‏گردانیم ، این وعده ‏اى است که ما داده ‏ایم و قطعا آن را انجام خواهیم داد" .(اینم داره به همون پدیده انقباض اشاره میکنه احتمالا.. اینکه بعداز توقف انبساط ، همه چی سرد میشه و دوباره منقبض میشه...)


درکل خیلی باحاله... کم کم دارم میفهمم زندگی یعنی چی ...

شاداب :)
۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

الان دلم پفک نمیخواد.. میدونم معمولا میگن دلم فلان چیزو میخواد اما یهو نمیدونم چرا نخواستنی اومد، اونم پفک... میدونی چند وقته نخوردم؟؟؟ از وقتی که افتادم تو پروسه ترک کردن خیلی به ندرت و بافاصله میخورم.. نمیدونم الان دلم چی میخواد.. هرچی هست درحال حاضر شیرین نباشه لطفا...

ینی تو بهشت هرچی بخوام واسم میارن؟؟؟؟ چه خوش میگذره (خندان خیره به افق) ... بهشت پر خوراکیای خوشمزه است.. تازه رودخونه هاشم از عسل و شیر وایناست... اون روز داشتم فکرمیکردم کاش مثلا همه چی تو اطرافمون کارتونی بود.. ینی 3 بعدی نبودیم.. یا حداقل سه بعدی بودیم ولی صاف و صوف بودیم !!... کوه ها و آسفالت خیابونا و چمن روی زمین و پوست آدما و خلاصه همه چی صاف بود، وقتی بهشون نزدیک میشدیم زبری و خورده خورده هاشون رو نمیدیدیم... دوس دارم وقتی رفتم بهشت درخواست کنم واسم همه چیو این مدلی کنن :)))


اینم اون نهرهایی که میگفتم :d .. آیه 15 سوره محمد

"داستان بهشتی که به متقیان وعده دادند این است که در آن باغ بهشت نهرهایی از آب زلال دگرگون ناشدنی است و نهرها از شیر بی آنکه هرگز طعمش تغییر کند و نهرها از شراب ناب که نوشندگان را به حد کمال لذّت بخشد و نهرها از عسل مصفّی و تمام انواع میوه‌ها بر آنان مهیّاست و (فوق همه لذّات) مغفرت و لطف پروردگارشان، و ....تا آخر آیه..."


شاداب :)
۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰

-

so, that's your idea of success?


+

I think being the greatest musician of the 20th century is anybody's idea of success


-

Dying broke and drunk and full of heroin at the age of 34 is not my idea of success


+

i'd rather die drunk , broke at 34 and have people at the dinner table talk about me than live to be rich and sober at 90 and nobody remember who i was


*از فیلم Whiplash..


شاداب :)
۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰

من قبلنا عمو پورنگ زیاد میدیدم :)) ... دلیل جذابیتش هم بجز آهنگ خوندناش، دختربچه و پسربچه هایی بود که تو برنامه نشسته بودن .. درسته پسربچه ها خیلی بانمک بودن، اما هدف اصلیم درواقع همون دختربچه ها بودن :d.. همیشه میشستم موهاشونو و چهره هاشونو نگاه میکردم، آخه خیلی خوشگل موهاشونو میبستن و جینگیلی زیاد بهشون آویزون بود و خلاصه خیلی گوگولی بودن.. اما از وقتی که بچه هارو مجبور کردن تو برنامه ها روسری! سر کنن دیگه اشتیاقم واسه دیدنشون ته کشید :| .. چقد من پلیدم :)))) ... آخه واقعا یه دخترکوچولوی ناز که همش 4 سالشه چرا باید موهای درخشان و خوشگلشو از من قایم کنه؟ :d


شاداب :)
۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۳ مخالفین ۰

همیشه از _ فراری بودم...

وقتی اولین ایمیلم رو ساختم نمیدونستم که میشه بجای آندرلاین از چیز دیگه ام استفاده کرد!..یا اصلا هیچی استفاده نکرد!... فکرمیکردم باید حتما آندرلاین بذارم :||| ... بدین صورت اولین ایمیلم با _ در وسطش رقم خورد..

اما امروزه دیگه هرچه تمام تر سعی میکنم که این علامت رو در زندگیم حذف کنم.. مثلا اکانت اینستاگرامم بجای _ اومدم نقطه گذاشتم که البته دوس داشتم هیچی نباشه که نشد دیگه...

حالا مقدمات بخاطر این بود که بگم الان میخواستم یکی از وبلاگ های موردعلاقه ام رو بخونم اما آدرسش توی هیستوری گوشیم نبود واسه همین باید به صورت دستی از اول تایپش میکردم، اما من امشب موفق نشدم که اون وبلاگ رو بخونم... چون درحین تایپ آدرسش یادم اومد که وسط آدرسش یه آندرلاین داره! فلذا بیخیالش شدم :))) ولی بجاش اومدم تو وبلاگم هزارخط در این باره قلم فرسایی کردم :p

آندرلاین نذارید باباجان، نذارید :))


خدانگهدار :p


شاداب :)
۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

حالم بده.. حالم بده

دیدی یه وقتایی دوس داری بلند بلند از حرص گریه کنی... حس میکنی خون توی رگ هات داغ داغه.. آیییییی دردم گرفت خوووون ددددددداااااااغ :(((((

سرگردونم... بلاتکلیفم... میترسم... میدونی جیه؟؟ تاهمین چند وقت پبش فکر میکردم بلاتکلیفی یه روزی تموم میشه و جاش رو به ثبات میده تو زندگی.. اما نه... نه .. نه .. هرچی چیزای بیشتری به دست میارم از اون طرف احساس میکنم ماموریت ام ناتمام تره... آدم تا آخر عمر بلاتکلیفه.. تا آخر عمر شرایطش استیبل نمیشه... تا آخر عمر باید بدوئه بدوئه بددددوئه... البته اگه قرار باشه انسان بودنو واسه خودش درست معنی کنه.. وگرنه که خیلیام هستن که زود راضی میشن و میشینن و منتظر گذشتن سالها میشن... اصلا نمیگم روش زندگی اونا بده، نه، اتفاقا شایدم پیش خودشون حس کنن خیلیم خوش میگذره و خوشبختن!! که صدالبته همینم کافیه، مهم هم نظر خود شخصه!... اما من نمیتونم اینجوری باشم.. نه که تا الانش نبودم اما اینو میدونم که حداقل for the rest of my life نمیخوام اینجوری باشم...

جونمم درساش زیاده... سرش شلوغه.. الان وقت نداره به جیغ جیغم گوش کنه.. البته طفلی گوش میکنه اما میفهمم چشمش به صفحه لپ تاپشه که کاراشو بکنه ، تمرکز نداره چی میگم :)))) . درکش میکنم :(.... من و اون نداریم... هرچی واسه اونه، واسه منم هست...

بعد میدونی چی جالبه؟ اینکه با رز حرف میزدم اون اصلا حس نمیکرد من مثلا بلاتکلیفم، میگفت برعکس گزینه های زیادی پیش رومه... ولی نمیدونم چرا من نمیتونم به این سادگی بهش نگاه کنم...

ای بابا ای باباااااا.. چی بگم خوااااااهر؟؟


شاداب :)
۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۵ موافقین ۳ مخالفین ۰

دیروز وقتی برگشتم و از در حیاط اومدم توو، دیدم نینی جلوی در خونه وایساده و داره نگام میکنه... وقتی رسیدم بهش لپای نرمشو بوسیدم ، با چشای درشت و معصومش بهم نگاه کرد گفت کجا رفتی؟؟ ... 


تمام دیشب حالم بد بود :(( ... نمیدونم چرا... وقتی یاد قد کوچولوش توی چارچوب در میفتم که با اشتیاق اومده بود دم در تا ببینه کی اومده، وای جیگرمو آتیش میزد... دیشب دوس داشتم زار زار گریه کنم .. دیوونه هم نشدم :|.. داشتم فکر میکردم این که خواهر زاده ام هست و اینجوری قلبم واسش میزنه، فردا پس فردا با بچه خودم چی؟؟ ... تاقبل از اومدن خواهر زادم اصلا خودم رو جزو "دوستداران بچه" محسوب نمیکردم!!.. اما الان... دارم فکر میکنم نینی خوشگلم ، موجودی که ترکیبی از گوشت و خون من و گوشت و خون عزیزترینم هست رو چطور میپرستم بعد، چطور جونم واسش درنره ، چطور خار تو پاش بره و قلب من از جاش کنده نشه... 


خلاصه نگران خودمم ... میترسم خیلی خودمو اذیت کنم بعدها... خدا رحم کنه :|



درعین حال هم هییییچ دوست ندارم بشم مصداق مطلب زیر:

یا ما والدین خوبى هستیم؟"


کافى است نگاهى به عکس پروفایلها و صفحات مجازى کنیم؛ سارینا خندید، سارینا غذا خورد، سارینا خوابید، سارینا جیش کرد، سارینا گفت مامان، و سارینا و ساریناها...


 ما با بچه هایمان شبیه ملکه ها و ستاره هاى هالیوودى رفتار میکنیم، از بدو تولد دوربین به دست هر حرکتش را ثبت میکنیم، همان حرکت ها و رفتارهایى که قرنهاست نسل بشر انجام داده و رشد طبیعى یک انسان است حالا همگى شده  اند  رفتارهاى حیرت انگیزى که شایسته تقدیر و دیده شدن هست.. ما میخواستیم والدین خوبى باشیم... پس تمام هم و غممان شد کشف بهترینها... بهترین مدرسه، معلم، تغذیه، کلاسهاى فوق العاده ى به درد نخور...


گروهى از ما به همین هم اکتفا نکرد و رنج هجرت  را هم تحمل کردیم که بچه هایمان  در بهترین باشند، گمان نکنید بعد از مهاجرت آرام شدیم که حالا کشف هاى جدید داشتیم، خداى من چه کسى میداند مدرسه اى که جان لنون میرفته بهتر است یا مدرسه سلین دیون؟! فرانسوى بخواند یا انگلیسى؟ پیانو بنوازد یا ویالون ؟ عده دیگرى حتى از ما هم بیشتر بچه هایشان را دوست داشتند انقدر که گفتند " دنیا به اندازه کافى براى بچه ى ما زیبا نیست پس نمى آوریمش" واو... چقدر مسئول و عاشق!... 


هفته گذشته باید جواب ایمیلى را میدادم مبنى بر این فاجعه که چرا پسرم در خواب جیش کرده!  آخر میدانید باید تحقیق شود که اعلى حضرت تحت فشار یا استرسى نبوده باشند! جیش عصرانه اصلا موضوع ساده اى نیست!  چند روز پیش بین همه این عکس ها و فیلمها از مامان امیر على و دویست گرم اضافه وزن  پریناز و حساسیت فصلىِ " همه ى زندگیم" عکسى برایم آمد از یک پسربچه که به دوربین زل زده بود، نمیدانم حتى عکس ، واقعى است یا نه ؟ کجاى این مملکت است ،؟پسرى که دست نداشت و پدرش با بطرى آب معدنى برایش دست ساخته بود! باورتان میشود پسرى که باید کلاس پنجم میبود تازه با دستش که یک بطرى آب بود تمرین نوشتن میکرد، تصویر آن نگاه از جلوى چشمم نمیرفت ، حالم از خودم به هم میخورد... از خودم که دیروز سه بار بابت سردى هوا از پسرم معذرت خواسته بودم ! بله ، بابت سردى هوا ! 

راستش هر چقدر به بچه خودم و هم نسلانش نگاه میکنم به جز نسلى نازپروده که کیفهایشان را هم مادر و پدرانشان حمل میکنند و همیشه گویى یک غول چراغ جادو براى خواسته هایشان دارند چیزى نمیبینم ... راستش ما به طور اغراق آمیزى مادرى/ پدرى میکنیم چون به طور غم انگیزى کودکى نداشتیم و در واقع هر دو سر بازنده ایم... ما همه کار میکنیم و همیشه هم عذاب وجدان داریم که آیا مادر- پدر خوبى بوده ایم؟ با همه این دویدن ها و هزینه ها من یکى که چیزى جز نسلى ضعیف و لوس نمیبینم...و والدینى  با حسرت و رویاهاى از دست رفته..."


واقعا دوست ندارم مدل این بابای مامانای جدید بشم.. اعلام برائت میکنم ازشون

برنامه داریم که بچه مون آدم مفیدی بشه، مفید در معنای عامیانه اش هم نه.. نه که فقط تو ناز و نعمت و محبت غرقش کنیم، نه که فقط یه مهندس یا پزشک معمولی بشه، کاری که خیلیا میکنن... میخوام بعدها که بهش نگاه میکنم به خودم افتخار کنم... چون میدونم میتونه... :)


شاداب :)
۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰