ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

چند پست قبل نوشتم که امتحان دکتر پن چقدر افتضاح بود و همه سر جلسه به هم نگاه میکردن... خوب امروز صبح فهمیدیم نمره درسش رو زدن.. جالبه تایید نهایی رو هم زده! ینی حتی 1 ثانیه هم اعتراضشو باز نذاشت... هه. نمرم رو دیدم .. جا خوردم.. تو عمرم همچین نمره ای نداشتم... دکتر پن رو قبل از اینکه بره سرکلاسش اتفاقی تو حیاط دیدم .. حالم بد بود.. بد.. گفت بعداز کلاس بیا اتاقم.. از ساعت 10 که دیدمش تا ساعت 12 تو یکی از کلاسای خالی نشستم گریه کردم... به زمین و زمان شکایت کردم.. خودمو سرزنش کردم.. از دکتر پن متنفر شدم... از خدا طلبکار شدم گفتم تنهام گذاشتی تلاشامو ندیدی برو دیگه نمیخوامت .. اعتماد به نفسم نابود شده بود.. گفتم دیگه دکتر پن نمیذاره باهاش پایان نامه وردارم.. گفتم از چشمش افتادم.. گفتم پروژه هاش منو همکاری نمیده.. گند زدم.. شدم یه دانشجوی مسخره...بعداز کلاس رفتم اتاقش..گفت نمرت خوب شده که.. گفتم چه خوبی استاد؟؟؟

- صبر کن ببینم اصلا نمره برگت چند شده... اوه خیلی خوب شدی که! از 6 نمره 4 شدی و این ینی بالاترین نمره توی کلاس شما بودی..  (دکتر پن تنها نمره برگه براش ملاکه با اون امتحان فضایی و مسخرش بایدم 4 از نظرش خیلی خوب باشه) بقیه کوئیزهای کلاسی و Case study هاتو هم کامل شدی... اممممم پس چرا نمره کلیت این شده؟ صبر کن ببینم.. آهان نمره کار گروهیت از 4 نمره 1 شدی

+ چی؟؟؟؟؟؟؟ 1 شدم؟؟؟؟؟؟ کار گروهی که تمام ترم رو واسش زحمت کشیدم؟؟؟ که اون 1 هفته فرجه ناقابلمو هم به کل به همین اختصاص دادم؟؟؟ که بجای اون دوتا همگروهی خوشگذرون لعنتیم هم جبران مافات کردم؟؟؟؟؟ که اون شب تا ساعت 6 صبح پای لپ تاپ نشستم؟؟؟؟ که تهش 3 نمرم رو الکی مفت از دست بدم؟؟؟؟؟؟ خدای من.... فکر میکردم خانوم "پر" (همون TA لعنتیت که خودتم رتبه شو زیاد قبول نداری) انقد بفهمه که من تنها کار کردم.. و جالبه این TA برگشت گفت من همه اینارو لحاظ میکنم و شما حقت نبود توهمچین گروهی باشی دانشجوی ممتازی هستی .. حرفاش کشک بود؟؟؟؟ (البته کلمات لعنتی و خوشگذرون و کشک(!) رو تو دلم گفتم!!)

- پس چرا نیومدین بگین؟؟؟؟

+ چون فکرمیکردم بهتون بازخورد میده!!!!! ایشون TA هستن ایشون باید گزارش بدن!!!

خیلی سعی کردم جلوی دکتر پن گریه نکنم... ولی اینجا که رسید نتونستم جلوی خودمو بگیرم... اشکام اومد... خدایا من به کی بگم دردم نمره نیست که مسخرم نکنه؟؟؟؟؟؟؟ به کی بگم که از این میسوزم که بابت کم کاریه بقیه هم باید مکافات بکشم؟؟؟ ..دکتر گفت نمره برگه برام مهمه که شما بالاترین شدی نگران نباش...  TA اصلی دکتر پن که رتبه 1 دکتراست و دکتر پن بشدت قبولش داره و همیشه تو اتاق دکتره هم کلی دلداریم داد و گفت ببین دکترفقط نمره برگه واسش مهمه که توام نفر اول کلاس شدی..دیگه چرا ناراحتی؟؟؟ غصه نخور.. همین که ذهنیتش بهت مثبته ینی همه چی اوکیه بعدا به این روزات میخندی... گفت من خودم یبار نمره درس دکتر پن رو 16 شدم! و تو عمرم همچین نمره ای نداشتم و هارهار خندید.... برگشت به دکتر پن گفت نمره ایشونو تغییر بدید حیفه بخاطر همگروهاش اینجوری بشه.. دکتر گفت من نمره ای که تو سایت ثبت کرده باشم رو تغییر نمیدم باید زودتر میومدی میگفتی :| موندم این TA اصلی دکتر پن با اینهمه رزومه درخشان انقد ندیدبدید بازی درنیاورد واسه اون یکی کلاس! بعد این TA ما که از نظر همه چی پایین تره چرا انقد جوگیر شده!! تو راه برگشت به خوابگاه نمیدونستم گریه کنم که چرا باید باهمچین آدمای جای خالی همگروه اجباری بشم و بجای 3 نفر یه تنه کار کنم و آخرش این بشه؟؟؟ یا خوشحال باشم که نمره برگه ام رو بالاترین شدم و دکتر پن هم همینو میخواد؟؟؟؟ سردرد گرفتم!

نتیجه اخلاقی:

1. هیچوقت با یه نادان همگروه نشو! ایضا هیچوقت به یک TA ندید بدیده TA شدن اعتماد نکن!

2. عجله نکن و زود خدارو قضاوت نکن .. خداجون میدونم که دوسم داری و حواست بهم هست .. این بارها بهم ثابت شده ولی اونقدر کم تحملم که تا یه چیزی میشه سریع بهت شکایت میکنم!! از دستم ناراحت نشو , بیشتر از قبل مواظبم باش و منو ببخش...
دوسم هم داشته باش...

شاداب :)
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

مامان بابا خوابن... من تنها تو آشپزخونه نشستم و لیوان چایی روبرومه و دوتا دستامو به موازات لیوان روی میز گذاشتم و به روبرو خیره شدم.. آرامش عجیبی دارم درحالیکه فردا بیلیط دارم و باید برگردم...

دورتر:

دارم به این فکرمیکنم که پدربزرگ مادریم اون سالها که تهران درس میخوند اگه هرگز برنمیگشت الان مامان من و بالطبع من وجود داشتم؟؟ اگه وجود داشتم الان مجبور نبودم بیلیط بگیرم و دور شم نه؟؟

نزدیکتر:

1. اگه پدرم وقتی خلبانی قبول شد و هنوز مجرد بود میرفت تهران و این رشته رو میخوند ممکن بود آیا هرگز با مادرم آشنا بشه؟؟ و بالطبع من وجود داشته باشم؟؟؟

2. اگه پدرم اون وقتی که دانشجو بود و با مامانم هم ازدواج کرده بود و من هم 1 سالم بود بعداز اتمام درسش هرگز برنمیگشتیم الان من بازم درحال بیلیط گرفتن بودم یانه؟؟

بعدتر:

من...

1. دکترامو همین ایران بخونم و همین جا هم به شغلی شرافتمندانه (!) مشغول بشوم و بقول دکتر پن ایران نعمت واسه ماها فراوونه! پول ریخته تواین کشور (پربیراه هم نمیگه البته هاااا بعدا یه پست جداگانه توضیحشو میدم) و همین جا هم ازدواج بکنم و بچه هامو(!) بزرگ بکنم!!!

2. بدون اینکه ازدواج کنم خارج شم و برم دکترامو اون ور بخونم و بعداز اتمام درس اون ور موندگار شم و حالا یا ازدواجی هم بکنم یا نکنم اونش دیگه مشخص نمیکنه!

3. بدون اینکه ازدواج بکنم پاشم برم دکترامو اون ور بخونم ولی بعداز درسم برگردم ایران و بعد ازدواج بکنم.

4. ازدواج بکنم و همراه با همسر پاشم برم خارج! و بعداز اتمام درسم هم موندگار بشیم..

5. ازدواج بکنم و همراه با همسر پاشم برم خارج! ولی بعداز اتمام درس و چندسال کار و زندگی اون ور دوباره به آغوش میهن برگردیم!

میبینی؟؟؟ زندگی خیلی پیچیده است و پر از اما و اگر و احتمالاته... نمیدونی یه تصمیم تو چه پیامدهایی ممکنه داشته باشه و چطور زندگیت رو تحت شعاع قرار میدن و چه مسیرهایی رو برای همیشه و سالیان دور تغییر خواهد داد.. بچه من هم بعدها چطوری به این احتمالات نگاه مبکنه؟!! من نمیخوام فقط درست تصمیم بگیرم، بلکه میخوام تصمیم درستی بگیرم!

+دوستان عزیزی که کامنت خصوصی همراه با سوال و بدون آدرس میذارید؟! من اینجوری نمیتونم جواب بدم و شرمنده میشم!! فعلا علی الحساب این پست رو نوشتم بعدتر مفصل تر مینویسم... خوب؟!!!!


شاداب :)
۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

هریک از ما با تعدادی کبریت در وجودمان متولد میشویم.. اما خودمان قادر نیستیم آن کبریت ها را روشن کنیم. محتاج شعله شمعی هستیم تا آن را بیافروزد و اکسیژنی که آن را ماندگار کند.. شمع میتواند پیام، کلام، موسیقی یا حتی یک صدا باشد.. اکسیژن میتواند نفس کسی باشد که دوستش داریم.. لحظه ای میرسد که این ترکیب شگفت کبریت وجود مارا شعله ور میکند.. و آن شعله با گرمایی خوشایند وجود مارا فرا میگیرد.. این آتش برافروخته غذای روح ماست و آن را زنده نگه میدارد..

کبریت های ما اگر به موقع برافروخته نشوند، نم میکشند.. دیگر هرگز روشن نمی شوند. و روحمان از سرما و گرسنگی میمیرد.

یادم نمیاد از کی بود.. ولی بنظرم قشنگ بود.. همونطوری که شاعر میفرماید:


Everybody needs inspiration

Everybody needs a song

A beautiful melody
When the night's so long

Cause there is no guarantee

That this life is easy

Yeah when my world is falling apart

When there's no light to break up the dark

That's when I, I, I look at you

خوب دیگه آخراش عشقولانه میشه :))


عکس پایین رو هفته پیش گرفتم.. هوا به قدری خوب بود روح آدم تازه میشد.



پی نوشت:

خیلی زشته آدم لپ تاپ یه نفر رو قرض بگیره بعد تمام تنظیماتش رو بهم بریزه :||| چندهفته پیش به دوستم قرض دادم بماند که وقتی بهم برگردوند کلی چیزاش بهم ریخته بود ولی خوب قابل تحمل بود.. الان خیرسرم میخواستم از بیکاری یه 2 تا فیلم ببینم.. فیلما رو باز میکنم میبینم رنگ و زاویه تصویر کلا کج معوج شده !! نمیدونم چیکار به این کامپیوتر بدبخت داشته :)))))) 

آخه آدم وسیله شخصی رو به کسی قرض میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


شاداب :)
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

رفتم تو سایت برا تمدید خوابگاه... همون اتاق قبلیم میمونم.. ولی خداروشکر اون هم اتاقی پرحرفم بود؟ اون احتمال خیلی زیاد اتاقشو جابجا میکنه..  این خانوم پرحرف با یکی از بچه های اتاق خیلی صمیمی بود.. دراین حد که باهم شام درست میکردن میخوردن..  سر یه جریانی باهاش دعواش شد :)))) کلا این هم اتاقی پرحرف ما ید طولایی در دعوا و مشاجره و بحث با افراد داشت :))) و کسی ام که باهمه بحثش میشه قطع به یقین ایراد از خودشه... خلاصه دعواش شد الانم جمع کرده بره :))) خداکنه پشیمون نشه.. من از همین تریبون از هم اتاقیم تشکر میکنم که تسهیلات جابجایی این دوستمون رو فراهم کرد :))))

الان تو سایت دارم اتاقارو میبینم اسم همه بچه هارو نشون میده و رشته هاشونو.. خیلی جالبه.. نشستم دارم رشته های مردم رو میخونم :)))


مهندسی برق مخابرات شبکه... جلوش اسم دوستمو میبینم که اتاق 200 و خورده ای زندگانی میکنه :))))))


انرژی معماری - مدیریت پروژه مهندسی نفت و گاز - مهندسی پزشکی بیومواد - حقوق جزا و جرم شناسی - مهندسی مکانیک تبدیل انرژی - علوم و فناوری نانو نانو شیمی - مطالعات آمریکای لاتین - مطالعات شبه قاره هند - مهندسی کامپیوتر معماری کامپیوتر - هواشناسی - مهندسی مواد شناسایی و انتخاب مواد مهندسی - مدیریت کسب و کار MBA سازمان های پروژه محور - مهندسی اکتشاف نفت - مهندسی عمران مهندسی زلزله


حالا اینارو داشته باش :)) مسخره نمیکنمااا..فقط بنظرم بامزه و جدید بودن :))

زبانشناسی رایانشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ علم اطلاعات و دانش شناسی(مدیریت اطلاعات) ؟؟؟؟ تاریخ مطالعات قفقاز و آسیای مرکزی؟؟؟ رفتار حرکتی رشد حرکتی؟؟؟؟؟ مدیریت در سوانح طبیعی؟؟؟؟ علم سنجی؟؟؟؟؟؟؟؟ برنامه ریزی آمایش سرزمین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بانکداری اسلامی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این مورد آخر رو مگه داریم اصلا همچین چیزی؟ :)))))  :دی


چه رشته هایی هست و ما خبر نداشتیم.. مثلا فک کن ازت بپرسن

-رشتت چیه؟؟

-برنامه ریزی آمایش سرزمین میخونم :))

-چی؟؟؟

- هیچی برنامه ریزی آمایش سرزمین

-آهان

:))


بنظرمن هواشناسی جذابه..


این حجم از رشته های مختلف آدم رو به فکر فرو میبره...تازه من فقط یه کوچولوشو نوشتم.. ولی چرا اونجوری که "باید" کاری نمیتونیم بکنیم؟؟؟ چرا مقالات و پایان نامه ها باید گوشه کتابخونه ها خاک بخورن؟؟ چرا فقط میاییم یه تحلیل آماری سرسری انجام میدیم و تموم میشه میره پی کارش؟؟ پس کی قراره از اینا استفاده بشه؟؟؟؟ هووم؟؟


شاداب :)
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

یک هو یک حسی بر من مستولی شد مبنی بر کنار گذاشتن وبلاگ نویسی...

ولی احتمالا یک حس موقت است..

گاهی دوست دارم جایی بروم که هیچ آشنایی نبینم.. نه که نزدیکانم را دوست نداشته باشم نه...هیچ غم و غصه ای هم وجود ندارد فقط دوست دارم میان یک مشت آدم غریبه زندگی کنم درعین حال هیچ تلاشی در راستای آشنایی و نزدیک شدن با آنها انجام ندهم..

شاید تا بحال اولین قدم ها را هم برداشته باشم.. مثلا همین که دیگر مثل سابق با کسی در خوابگاه گرم نگرفته ام و اجازه ورود به حریم خصوصی ام را نداده ام یا مثلا با همکلاسی هایم تیریپ رفاقت صمیمانه برنداشته ام خودش گواه این مسئله است..

ولی من آدمه این کار نیستم..

من یا راه نمیدهم یا وقتی راه میدهم شورش را درمیاورم... فداکاری بیش از حد.. توجه زیاد ... اینها عذاب آور هستند.. و وای از آن روزی که کسی به این حریم من بتواند راه پیدا کند...

و اینگونه میشود که ترجیح میدهم به نظر آدم مغرور و بی احساسی بیایم تا اینکه با هرکسی صمیمانه رفتار کنم...

و بازهم وای از آن روزی که آن کسی را که راه داده بودم از چشمم بیفتد آن وقت حتی آسمان به زمین بیاید دیگر نظرم به سمت او برنخواهد گشت...

من حد وسط ندارم....

پاشنه آشیل من!! چیزی که هیچ کس از آن باخبر نیست.. 


شاداب :)
۰۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر




1. آیا درسته که بری یه مزون تو گلپاد N تومن بدی بابت یه بلوز مشکی ساده آستین بلند یقه اسکی که یک مقداری از ناحیه شکم کوتاهه؟؟؟ :))))) بنظرت بهترنبود یه چیز دیگه میخریدی؟؟؟ :)))))))))))) یا حتی پولتو خرج نمیکردی !! آخه چرا کوتاهه‌ :))) تهاجم فرهنگیو ملاحظه میکنی؟؟؟  :)) ولی مزونه خیلی لباساش خوشگله.. عالیه اصلا.. کاش کلی پول داشته باشم هممممه لباساشو بخرم :)) حیف پول ندارم .. خدا دیده منو :))))


2. بالاخره موفق شدم بیام خونه :)))


3. بگو نونت نبود آبت نبود؟؟ این فعالیت اضافه چی بود به استاد گفتی بهت بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اومدی خونه استراحت کنی یا بازم کار انجام بدی؟؟؟؟  الان چند روزه اصلا حسش نیست انجامش بدم.. خواهر زادمم اینجاست اصلا نمیشه جلوش لپ تاپ روشن کرد :)))) میاد میشینه رو کیبورد لپ تاپم :))))))))))))


4. اون روز یه شماره ناشناس بهم زنگ زد از فلان شهر .. تعجب کردم ورداشتم یه دختر بود.. صداشو نشناختم... حالمو پرسید و وقتی تعجبمو دید گفت که ... هستم!!! باورم نمیشد بعداز اینهمه سال به یادم بود.. دوست دوران دبیرستانم که فلان شهر قبول شد... لیاقتش بالاتر از دانشگاه فلان بود.. همون فلانجا هم با یه نفر آشنا شد و بعداز مدتی ازدواج کردن... بگذریم

 بهم گفت که بیا فلان شهر خونه م و اینها..
نمیدونم چی میخوام بنویسم.. خودمم نمیدونم چه حس و حالی دارم کلا.. ترم 3 ام تا یکی دوهفته دیگه شروع میشه.. دلم نمیخواد درحال حاضر برم... هر روز به بهترین شکل ممکن توخونه میگذره :)) دلم نمیخواد فیلمای لپ تاپمو ببینم... حتی نمیخوام فلان شهر برم... دلم هیچ کاری نمیخواد... همینجوری خوش میگذره :))


بعدا نوشت:
خیلی وبلاگم روزانه نویسی شده :||||| .. نه خوشم نیومد... یه کاری بکنم

شاداب :)
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

چندجا تو زندگیم به شدت دچار عذاب وجدان شدم :(

یکیش این بود که حدود 6 سال پیشا بود یه بنده خدایی که یه مریض با کلی باندپیچی صندلی عقبش نشسته بود آدرس بیمارستانو ازم پرسید نمیدونم چرا فک کردم بیمارستان کلی بالاتره!!! بعدکه باکلی خوشرویی آدرس رو دادم یهو دیدم پشت سرم انتهای خیابون بیمارستانه بود :( عذاب وجدانی که اون لحظه گرفتم هنوزم ولم نمیکنه .. همیشه میگم خداکنه زیاد پشت سرم فحش نداده باشن :(

دومیش هم دیروز اتفاق افتاد... یه پیرمرد رو دیدم تو خیابون که عروسک بندانگشتی میفروخت :( دلم سوخت رفتم گفت 6 تومن .. اون لحظه یه 10 تومنی و یه 2 تومنی تو جیبم بود.. گفتم عروسک لازم ندارم شما این 2 تومن رو ازمن قبول کن .. بهش برخورد گفت نمخوام :( پشتش رو بهم کرد و رفت.. هنگ بودم یک دقیقه ولی دیگه دور شده بود... اه ای کاش ازش میخریدم :( چی میشد... حتی به معتادام که نباید پول داد من پول میدم پس دیروز چم شد که دلم اومد اونکارو بکنم؟؟؟ ای خدا.. از فکرم بیرون نمیره :( عذاب وجدان ولم نمیکنه.. خدایا دیگه توهمچین موقعیت هایی شرمندم نکن.. 

آه حسرت..


شاداب :)
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

امروز ساعت 2 با دکتر پن قرار داشتم.. بعد ساعت 1:36 دقیقه مسیج داده که ساعت 4 میرسم شرمندتم!!!!

هیچی دیگه الان تو دانشکده بیکار نشستم.. 

پاشم برم کتابخونه ببینم اون کتابه رو پیدا میکنم یانه

اوه راستی یکی از نمره هامون اومد من 19 شدم.. درحالیکه باید 20میشدم :)) اومدم گفتم برم اتاق استاد مین همینکه در آسانسور باز شد دیدم پسر درسخونه همکلاسیمم دم در اتاق استاده :)))) اه هرجا میری این هست.. مثل این فیلما هست خیلی ریلکس یهو برمیگردن که مثلا طرف نبینتشون برگشتم گفتم تا در آسانسور بازه برم توش دوباره :))) بعد گفتم ولش کن .. هیچی دیگه منو دید.. کلی سوال پیچ کرد.. گفتم هیچی چیزی نیس.. گفت چند شدین؟؟ گفتم اول شما؟؟ گفت 19 .. دلم خنک شد ازمن بیشتر نشده :))) گفتم منم 19.. گفت پروژه مونو کامل داده ها بخاطر برگه بوده حتما.. (پروژه مونو باهم بودیم) .. ولی آخه من برگمم خوب بود!!!!! واقعا علم و دانش منو بببین چطوری زیرسوال میبرنااااا :))))))) خوب باباجان استاد مین جان من که ترم پیش 20 شدم دیگه منو میشناسی چقد زحمت کشیدم.. ولش کن... 

الان اتاقش کسی هست.. منتظرم 


بعدا نوشت:

همین الان رسیدم خوابگاه  :|||| ساعت 7:30 .. پوووف تازه باید شامم بپزم الان...

رفتم اونجا دکتر پن میگه که چطور تونستی 40 تا مقاله پیدا کنی و بعدش میخنده :|||||| سرکارم گذاشته خدایی هاااا... میگم استاد چه کنم دیگه موضوع مرتبط هرچی بود گرفتم... گفت نع فقط عینا اون کلمات رو میخوام... خودم میدونم چه موضوعی بهت دادم دیگه.. اگه تونستی 5 تا مقاله اونجوری پیدا کنی هنر کردی :||||| 

عه عه عه میبینی چه سرکارم گذاشته بود؟؟؟ چقد الکی الکی نشستم Abstract یه 60-70 تا مقاله رو خوندم تا از توش 40 تا دربیاد!!! ... میشناسمش دیگه.. الان گفته بذار بهش بگم 40 تا که بره هی بگرده ندونه چی بیاره بعد من حال کنم بگم به به عجب موضوع سختی دادم :||||||| یکم سادیسته :))))))))) ولی بدبخت شدم فک کنم .. انگار موضوع، موضوعه به اصطلاح شاخی میباشد :|||| دیگه دامی بود که خودم با دست خودم پهن کردم :)))))) هیچی رفتم سایت دانشکده به زور تونستم فعلا 3 تا به درد بخور پیدا کنم... البته تا از نظر اوشون به درد بخور چی بااااشه :||||| الان هزارتا ایراد رو اینم میذاره... من برم یکم سرمو بکوبم به دیوار... ولی احساس میکنم یکم آبروم رفت :))))))

فردا بازم برم پیشش ...



شاداب :)
۲۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


                                                                



1. امتحانام 22 ام تموم شد... ولی هنوز یه سری کار دارم باچندتا از استادا

امروز به دکتر پن sms دادم که وقت ملاقات میخوام! واسه اینکه یادم نره که بهش مسیج بدم دیشب اومدم عکس تلگرامشو ورداشتم گذاشتم بک گراند گوشیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم صبح ببینمش یادم بیفته!!!!! حالا هرکی ببینه فک میکنه عشقمه :))))))))))) البته سنش که یه 40 سالی داره ولی درکل.. الانم گوشیم صفحش روشنه و داره بهم نگاه میکنه :))))) ورش دارم دیگه...

یکشنبه بهم وقت داده.. واسه پایان نامه... اون سری بهم گفتش که 40 تا مقاله راجب فلان موضوع بیار تا بررسی کنم... الانم دارم سرچ میکنم فعلا 12 تا شده (آیکن دهن کج)



2. دیشب ساعت 3 نصف شب دیدم رو گوشیم این پیام اومد که :

Dr. asri just joined imo

وای انقد خندیدم :)))... این استاد "ص.ر.ی" که میگم تمام اپلیکیشن های ارتباطی رو داره :))) حالا حدود 50-60 سالش هستا.. طفلک فقط ایمو نداشت که به حول و قوه الهی دیشب ساعت 3 نصف شب نصب کرد :)))))))))) بامزه


3. دیروز قرار بود دوستمو بعد از چندماه ببینم، واسه تولدشم یه کادو گرفتم که چند وقته منتظرم سرم خلوت شه ببینمش بهش بدم.. ولی الکی گفتم که حالم مساعد نیست!! و نمیتونم بیام... الکی گفتم ... زندگی بدون معنی خاصی میگذره :)



شاداب :)
۲۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

1. خوشحالم که به زودی خانواده مو میبینم.. امتحانات رو به اتمامه... آخ چه حالی بکنم من :))) حرف زدن با خواهرم و مامانم تو آشپزخونه :) قربون خواهر زادم رفتن.. غذای خوشمزه.. خونه ی گرممون.. خواب راحت ... وای که اگه صدسالم بگذره لذت این چیزا واسم کمرنگ نمیشن ... حتی چایی که اونجا میخورم یه چیز دیگست... تو خوابگاه صدتا چایی ام بخورم نمیچسبه...


2. اون روز اون پسر درسخونه کلاسمون که باهم تو یکی از گروه های درسی هم گروه هستیم، تو تلگرام اومد تو صفحه چت من یه حرفی زد که من یکم جا خوردم !!! راستی موندم این واسه چی اینهمه درس میخونه :)))) اقامت کانادا داره .. باباجان پاشو برو دیگه :))))))))) ولی درکل خیلی باشخصیت و مودبانه صحبت میکنه کلا... و سرش تو کار و درس خودشه فقط... حالا بماند که چی گفت دقیقا... ولی من تا اون لحظه بجز بحث کارای گروهی و درسی و حالت خیلی رسمی هیچ صحبتی باهاش نداشتم... دیدم یهو یه چیزی درباره من بهم گفت :))))))))))))) مونده بودم چی بگم!!!!! حالا حرف خیلی خاصی ام نبود ولی خوب غیرمنتظره بود!!! شایدم حرف خاصی بود؟؟!نمیدونم.. بود؟؟ نبود؟؟


3. دوس دارم برم یه جایی که بشه بلند بلند گریه کرد!!! خل شدم؟؟؟ کجا خوبه؟؟ دیشب داشتم به بام فک میکردم.. گفتم مثلا اخرهفته برم بام .. سوار تله سی بشم .. دوتا صندلی عقبی و جلویی رو هم بخرم که کسی سوار نشه و بعد با خیال راحت طول مسیر گریه کنم!!!!!!!!!!!!! امکانات کوه رفتن هم ندارم که پاشم برم کوهی جایی.. درضمن تنها هم هستم جای خلوت نمیتونم برم :خط صاف .. پس همون توچال از بقیه بهتره :خط صاف


4. همیشه دوس داشتم با یه آدم خیلی باهوش ازدواج کنم :))))

هنوزم دوس دارم... مثلا خیلی المپیادی های ریاضی رو دوس داشتم :)))))) آدمای خنگ کلافم میکنن ... البته دوس دارم از من باهوش تر باشه... جوری که من حس خوبی بگیرم وقتی اونهمه هوش سرشارشو میبینم :)))))))))) درضمن من یه آدم خیلی وفادار دوس دارم... خیلی وفادار... خیلی خیلی وفادار!!! فقط باهوش و باتحصیلات و خیلی وفادار :خط صاف... پولم نمیخوام :))))) باهوووووووووش وفادااار :))))))))))))))))))))))) این دوتا فاکتور به اندازه کافی هیجان انگیز هستن برای من...

بنظرمن وفاداری تو خون و ذات یک نفر میتونه باشه... به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیست...کسی که وفاداری بطور ذاتی براش وجود داره همیشه وفادار خواهد ماند.. تمام :)))



+ این همه احساسات متناقض در یک پست :))) ... فشار امتحاناته :دی ... چیزی نیس خوب میشم :دی


شاداب :)
۲۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر