ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

آهان داشتم میگفتم

اون پست تکمیلی

1. یکی از استادامون چون خیلی منابع امتحانش حجیم بود (3تاکتاب قطور) واسه همین بچه ها اعتراض کردن البته طبق معمول من اعتراضی نداشتم :)))))) خیلی بیخیالم!!! دیگه استاد پیشنهاد دادن که فصل های کتابارو بین بچه ها تقسیم کنن و هر کسی 1 الی 2 فصل رو خلاصه کنه... من طول ترم 2 بار ارائه کردم... یکی از فصل هارو شریکی با یکی ازبچه ها.. و یه فصل دیگه رو تنهایی... خوب داستان چیه؟؟ اون فصلی که تنهایی ارائه کردم رو که خودمم تنهایی خلاصه کردم ...ولی اون فصلی که با اون هم کلاسیم شریک بودم رو باید 2 نفری خلاصه میکردیم دیگه.. ولی خیلی جالب بود بهم پیام داد که من الان مسافرتم!!!!!! میشه لطف کنی بجای منم خلاصه انجام بدی و جبران میکنم و از این حرفا!! ... کلا آدم خوشگذرونیه...کلاس ما خوشگذرون زیاد داره خوشگذرونی های آنچنانی :))) مثبتشون انگار منم و یکی دونفر دیگه..

البته اصلا مشکلی نبود بهرحال یه مقدار باهاش دوست بودم تو عالم اون یکم دوستی اینکارا چیزی نیس ... فقط چون تو اون 1 هفته فرجه باید اینکارو تحویل استاد میدادیم و منم کلی پروژه کلاسی دیگه داشتم و وقت واسه حتی خوندن جزوه و کتابا نداشتم یکم بی میل بودم که بجاش انجام بدم... ولی بهرحال بازم انجام دادم... درصورتیکه میتونستم بگم وقتی خودت از مسافرت برگشتی واسه استاد بنویس و بفرستش.. ولی گفتم ولش کن...

حالا بازم تا اینجای کار اوکیه و مشکلی نیست... چی جالب شد؟؟؟ وقتی تو گروه بچه ها داشتن درمورد درس این استاد صحبت میکردن که اون هم کلاسیم برگشت گفت : وااای اصلا معلوم نیس چیه این درسه و من وقتی داشتم فصل رو خلاصه(!) میکردم اصلا نمیفهمیدم چی میگه و اینا!!!!!!!!!!!!!!! من چشام گرد شده بود که تو دلم گفتم تو خلاصه کردی؟؟؟؟ ولی گفتم ولش کن...

من خودم آدمی ام که به هیچ عنوان دوس ندارم کارمو گردن کسی بندازم...چون آدم مغروری ام و به هیچ عنوان خودمو کوچیک نمیکنم تا به کسی رو بزنم.. خیلی بدم میاد از این حرکت ولی حتی اگه 1 درصد مجبور شم اینکارو بکنم دیگه لاقل قدردان اون شخص هستم... چرا بعضیا عزت نفس ندارن کلا؟؟!!! موندم بعضیا تحت چه شرایطی بزرگ میشن که فک میکنن خیلی زرنگن! واقعا نمیدونم این رفتارارو باید به خانواده تعمیم داد به ذات آدم تعمیم داد به چی تعمیم داد؟؟؟؟؟؟؟ جدی سواله برام

حالا من که اصلا برام اهمیتی نداره چون این شخص هیچ جوره تو کلاس به پای من نمیرسه و نگران حقم نیستم...جالبه سر جلسه امتحان صندلیش کنار من بود قبل امتحان هی میگفت توروخدا بهم برسون و اینا.. سرجلسه ام هی باهام حرف میزد زیاد بهش محل ندادم ... عوضش یکی دیگه از بچه ها یه سوال ازم پرسید منم با کمال سخاوت جوابو بهش گفتم :)))))) آخه اون یکی خیلی آدم خوبیه :))

اون روزم تو گروه یکی از پسرا داشت یه مقاله معرفی میکرد گفت بچه ها خوبه واسه فلان درس بخونیدش ..که همین دختره برگشت با خنده گفت : حالا که شما انقد مهربونی واسه من ایمیلشم بکن اینم ایمیلم ×××× !!! اون مهربون اولشو واسه سرکار گذاشتن و هندونه گذاشتن گفت دیگه نه؟؟ :)))))))) پسره ام گفت تو گوگل اسمشو بزنید همون اولین مقاله میارتش :))))

متاسفانه اینارو میگم ها ... ولی پاش که بیفته بازم واسه آدمای قدرنشناس کار انجام میدم ... درست بشو نیستم .. میدونم!!!



2. حوصله توضیح مورد دوم رو ندارم دیگه :)))) فقط تا این حد بگم که بازم تو مایه های مورد 1 .. آخه چندبار بگم نکن؟؟؟ توام مث بقیه باش بابا جان ... ااا



3. درسای من تقریبا همشون بصورت پی دی اف و اسلاید هستن و عملا ما هیچ کتاب و جزوه کتبی نداریم... منم عمده مشکلم با این قضیه اس.. اصلا نمیتونم از رو لپ تاپ بخونم :((( واسه همین هر ترم میرم اسلاید و پی دی اف ها ور پیرینت میگیرم :((((( خیلی سخته اینجوری...

میگم این تبلت و آی پد و اینجور مسائل چطورین؟؟؟ من دنبال یه چیزی ام که کوچیک باشه با یه صفحه تخت مثل همون تبلت که بشه مثل کتاب از روش خوند ولی چی؟؟؟ اینکه بتونم با یه قلمی چیزی قسمتای مهم رو هایلایت کنم یا زیرشون خط بکشم که موقع مرور کردن راحت باشم... دقیقا مثل وقتی که از رو کتاب درس میخونی و زیر مطالب خط میکشی دیگه .. اونجوری... الان آیا همچین چیزی هست تو بازار؟؟؟؟


پ.ن:

درخواست کمک و راهنمایی از دوست به هیچ عنوان با زرنگ بازی و انداختن مسئولیت خود به گردن دیگران قاطی نشه هاااا... من بشدت دوستای خوبمو دوس دارم و با میل قلبی خودم و بدون هیچ چشمداشتی هرکاری براشون میکنم... دوستای واقعی :) تازه خوشحال هم میشم بتونم کمکی بکنم... جدی میگم کمک کردن حالمو خوب میکنه.


شاداب :)
۱۷ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

به به

میبینم که اولین امتحانمو امروز دادم و ... بله

آره دیگه

چطوری بود؟؟ آهان هیچی رفرنس امتحان یک کتاب با تعداد 750 صفحه ناقابل بود به زبان انگلیسی !

اینکه چقد وقت داشتیم واسه امتحان بخونیم فدای سر استاد و تمرینا و مقالاتی که پشت هم میداد... مهم نیس
کاش لاقل درست حسابی سوال میداد! چیزای مهم و بدرد بخورو ول کرده بود نمیدونم از منابع ماخذ رفته بود سوال پیدا کرده بود نمیدونم از کجا والا :)))
دارم میگم همه سر جلسه همدیگه رو نگاه میکردیم...وقتی میگم ینی واقعا نگاه میکردیم... صدای همه در اومده بود... بچه ها گفتن به استاد زنگ بزنید بیاد ..زنگ زدن استاد گفت نمیام :)))))))))))))))))))))))))) کلا استاد باحالیه نه؟؟ ببینیش خودت میفهمی... با اون لبخند همیشگی و نگاه عاقل اندر سفیهش :))))
اتفاقا منو اون پسر درسخونه کلاسمون و اون دختر درسخونه دقیقا صندلیامون بغل هم بود و همگی داشتیم به هم نگاه میکردیم :))))))))))) بخاطرهمینم به خودم امیدوار شدم..
دوتا گرایش باهم امتحان دادیم درسمون مشترک بود... بچه های اون یکی گرایش هم بدتر از ما :)))) یکی از پسرا که بشدت از بچه های فعال و زرنگه اون یکی کلاسه ودر طول ترم مدام درحال کنفرانس دادن و ارائه و بلبل زبونیه :)) و رتبه خیلی خوبی هم داشته دیدم که 5 دیقه بعد پاشو برگه شو داد رفت!!!! نمیدونم دیگه حرکتش اعتراضی بود چی بود :)) ولی میدونم قطعا چیزی ننوشت :))
خلاصه که با این حال تونستم یکککک چیزایی بنویسم و از این بعدشو دیگه امیدم به خداست :)))))))
نا سلامتی این پروفسور پن راهنمای پایان نامم قراره باشه ها...حسابی آبروم میره جلوش :))) .. اصلا با این گندی که من زدم فک کنم بزنه زیرش که بشه استاد راهنمای من :))) ... خیلی حال میکنه وقتی بهش میگی پروفسور :))) اون لبخند کمرنگ همیشگیش، پر رنگ تر میشه :))) خدا بگم چیکارش نکنه خودشیفته :))) ولی از حق نگذریم درخور خودشیفتگیم هم هست.. به عبارتی بهش میاد :))

به جرات میتونم بگم اولین امتحانی بود که این مدلیشو داشتم تجربه میکردم :)))) اون نگاه کردنامون سرجلسه به همدیگه و برگه های خالیمون خیلی هیجان انگیز بود :)))))) آخه تاحالا اتفاق نیفتاده بود:)))
فک نکن الان دارم میخندم خیلی خوشحالماااا... گفتم که حالم وخیم میشه میخندم :))))
خلاصه خدا بخیر کنه
همچنان التماس دعا :))


شاداب :)
۱۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

فقط میتونم بگم بعضیا خیلی باحالن :)))))))))))

خلاصه درس ی.ف +گروه ا.ک

--------

یه فکری واسه پی دی اف بکن

.

.

فقط نوشتم یادم نره دو هفته دیگه بعداز امتحانام میام تکمیل میکنم..

التماس دعا :))


شاداب :)
۰۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یادم نمیاد آخرین باری که شب یلدا تو خونمون بودم کی بوده :) سالهاست این شب رو تو خوابگاه بودم و قسمت نبوده خونه باشم

البته راستشو بگم این شب زیادم واسم شب خاص و ویژه ای نیس :))) درحالت عادی حس خاصی بهش ندارم... ولی میدونی فقط کافیه یکم شرایط متفاوت باشه ، اون وقت عادی ترین چیزهام واست مهم و خواستنی میشن!!!

همینکه جو و حال و هوای شب یلدا رو همه جا میبینم یجوریه...

البته خیلی از بچه ها میرن میوه میخرن و جشن میگیرن واسه خودشون .. اونقدرام بد نیس خوابگاه :)) .. ولی میدونی من حال ندارم ولش کن :)) یلدایی که تو خونه نباشه میخوام هیچ جای دیگم نباشه :))

من که تمام امشب رو رو تختم میشینم و پای لپ تاپ کارای گزارش دوم پروژه ام رو انجام میدم :)))))))))))))))))

دلت واسه خودت بسوزه :D


پی نوشت:

اوه هم اتاق خودمون مهمونی گرفتن هم اتاق بغلی که از دوستامونن :)))))) آدم دلش میخواد پاشه برقصه :)))) ولی حیف کلی کار دارم همینجوری فیض میبرم :))))


شاداب :)
۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر


1. اصلا معنی اینجور جملات رو متوجه نمیشم!! برام جذابیتی که ندارن هیچ، حتی بنظرم مهمل میان !! با عرض پوزش!!

معنی حرف های نزده ات را بهتر از خودت بفهمد!!!!!!!!!!!!!!

اولا حرفی که نزده شده رو چطور ممکنه کسی بفهمه؟؟؟ لطفا به جنبه شناخت و اینجور مسائل فکر نکنید... قبول کن بی معنیه...

تازه میگه بهتر از "خودت" بفهمد!!! این یکی دیگه شاهکاره!!!!!!!!! مگه میشه کسی آدمو بهتر از خودش بفهمه؟؟؟؟؟

هرجوری به قضیه نگاه میکنم قابل باور نیست و هرکی ام گفت من اینو تجربه کردم داره اغراق میکنه و به هیچ وجه قابل قبول نیست.

تمام



:)))))


2. یکی از استادامون به مدت چند هفته رفت فرانسه جالبه ما باید تقاصشو پس بدیم :(( .. میگه 6 دی باید بیایید سر کلاس هرکی ام نیاد دابل غیبتشو حساب میکنم.. درحالیکه امتحانمون 12-13 دی شروع میشه :(( استادش کلا یکم بدقلقه ولی من باهاش اوکی ام ولی بازم میترسم 20 ام رو تحت شعاع قرار بده این غیبت :))... و من میخواستم برم خونه درس بخونم فرجه ها :(( الان کی برم کی برگردم؟؟؟ بابا میگه بیا واسه 6 ام بیلیط رفت و برگشت برات میگیرم.. نمیدونم چیکار کنم :/



شاداب :)
۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

اولین برف امسال ... هی روزگار... من عاشق برفم.. زمستون هوای سرد... اصلا تابستونو دوس ندارم...

همیشه دلم میخواست تو روز برفی با کسی که دوسش دارم باشم.. هیچ کار خاصی ام نکنیم فقط بریم تو برف قدم بزنیم یا یه چایی بخوریم تو هوای سرد..یه همچین بچه قانعی ام من والا :))) ... ولی فعلا که نیمه گور به گور شده ام پیداش نیس معلوم نیس الان داره چیکار میکنه :))))))))


اصلا نیمه گمشده به اسفل السافلین :)))) یه دخترم پیدا نمیشه پایه باشه بریم یکم حالمون عوض شه :)))

عکس اول پشت ساختمون 1 که ما باشیم هست... عکس دوم و سوم مربوط میشه به زمین چمن خوابگاه.. ببین چه باحال شده.. البته نمیدونم چرا زیاد تو عکس هوا مشخص نیس خیلی خوبه هوا...

حیف دیر عکس گرفتم.. بارون اومد یکم برفا آب شد... خدا میدونه ولنجک الان چه خبره :( یکی از تلخیای اینکه دیگه بهشتی درس نمیخونم همین قضیه است... بهشتی دوستت دارمممممم منو ببخش :))





برج میلادو ببین یخ زده حسابی..




اینجاهم جلوی ساختمون ماست.. اون ساختمون روبرویی هم ساختمون 4 هستش.


خوب دیگه همینااا...

یه وبلاگایی یه پستایی آدم میخونه اونقدر قشنگ از لحظاتشون میگن ولی خوب آدم فقط مجبوره نگا کنه :))) عشقشون پایدار :)


بعدا نوشت:

پیرو پست قبل بند 1 همچنان معتقدم درش رو باید گل بگیرن... یکشنبه طبق قرار ملاقاتی که از پروفسور "ا" گرفتم رفتم باهاش صحبت کردم و ایشون که بشدت کلاس کاریشون بالاست و هرکسیو قبول نمیکنن :)) بنده رو در اون حد دونستن که قبول بفرمایند استاد راهنمای من بشن برای پایان نامه :)

هورا :دی .. البته درجریان هستم که پوستم حتما کنده خواهد شد :)

ولی از اونجاییکه من تمام تابستونم رو صرف یک طرح پژوهشی با یکی از اساتیدم کردم و همه وقایع رو لحظه لحظه اینجا ثبت کردم و الان فهمیدم که پرفسور مربوطه که میخوام پایان نامه باهاش وردارم هیچ استادی رو بجز یکی دونفر قبول ندارن و فرمودن حق هیچ همکاری با هیچ استادی بغیر از خودش رو ندارم!!!!! و اینجوری شد که الان باید اون استادم و اون طرح چند میلیونی که براش چندماه زحمت کشیدم رو ول کنم به امون خدا... چه تابستونی رو من حروم کردم آخ...  فک کن که فردا با اون استادم قرار دارم و نمیدونم چه جوابی برای قطع همکاری بدم؟؟ :(((((( دعا کن برای مصاحبه دکترا جزو اساتید نباشه یا ترم بعد باهاش کلاس نداشته باشیم :(( یا مثلا داور پایان نامم نشه :((( بدبخت میشم..همین..

حالا متوجه شدی چرا میگم درش رو گل بگیرن؟؟؟؟؟؟؟ قبل از هر حرکتی باید یه نفر بیاد روابط حسنه و غیرحسنه اساتید رو واسه دانشجوی فلک زده تعریف بکنه .. هه...

مورد دومی که معتقدم درش باید گل گرفته شه اینه که الان 3 روزه که ساختمون 1 خوابگاه که ما باشیم اینترنتش قطعه.. و تو این برف و سرما باید لپ تاپ کول کنی ببری ساختمون 4 بلکه اینترنتش بگیره کاراتو بکنی!!!

حالا بازم بگو اینجا خوبه


شاداب :)
۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

1. ینی درب دانشگاهی رو که دانشجو توش قربانی خصومت شخصی بین اساتید میشه رو باید گل گرفت...

تمام.


2. دیروز زنگ زدم خونه و با مامانم داشتم صحبت میکردم البته همیشه صدام رو اسپیکره و پدرم هم میشنید... تمام مدت که مامانم صحبت میکرد من یواشکی گریه میکردم!!!!!! بعد گوشی رو از خودم دور میکردم دماغمو میگرفتم بعد دوباره حرف میزدم.. و ادعا میکردم صدام بخاطر سرما گرفته... وسط حرفاش میخندیدم درحالیکه اشکام داشت میومد!!!!!!!!!!!! یکساعت به همین منوال گذشت تا اینکه مامانم داشت راجع به یه موضوع حرف میزد که یهو من خیلی بی ربط به موضوع با صدای بلند زدم زیر گریه!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم مامان دیگه نمیتونم تحمل کنم!!!!!!!!!!!!!! مامانم شوکه شده بود!!!!!!!!!!!!!!!!! هچوقت عجز نشون نداده بودم جلوشون.... گفتن چی شده دخترم و کلی نگران شدن... بهشون اطمینان دادم که هیچ اتفاقی نیفتاده فقط چون تاحالا بهشون نگفته بودم براشون تازگی داره... گفتم دیگه خسته شدم از خوابگاه از دوریشون... گفتم میخوام پیشم باشن... بهم دلداری دادن که به زودی میان پیشم میمونن... فقط منتظرن که یکی از ملکامون به فروش برسه... پدرم گفت به زودی اونقدر بهت پول میدم که هرکاری خواستی باهاش بکن!! ولی من مشکلم پول نیست :( ده دقیقه بعد از مکالمه مون هم پدرم برام پول ریخت درحالیکه گفته بودم هنوز پول دارم و احتیاجی ندارم... بهرحال پدرم هم روش مخصوص خودشو داره...

یک ساعت بعدش هم پدرم زنگ زد و گفت تو خوابگاه با کسی مشکل داری؟ گفتم نه.. گفت اساتید چطورین؟؟ گفتم همشون دوسم دارن و روم حساب میکنن. گفت همکلاسیات چی؟؟ گفتم همشون دوس دارن بامن همگروه باشن و کار گروهی بکنن.. طبق همیشه پدرم گفت تو باعث افتخار منی ... من به وجود تو افتخار میکنم... و یکسری حرفهای دیگه

مادرم گفت بیرون برو بگرد با دوستات... گفتم ولی من هیچ جا نمیرم... فقط مسیر دانشکده ــ خوابگاه...خوابگاه ــ دانشکده... همین.... گفت با دوستات تو خوابگاه یکم صمیمی تر شو باهاشون برو بیرون... با آرزو دوست قدیمیت برو بیرون.. تلفنی حرف بزنین و ....

گفتم چشم مادر...

و احتمالا تا دو سه هفته دیگه برم یه سر به خونه بزنم احتمالا دیگه فرجه هامون شروع میشه :)

الان حالم کاملا خوبه :) و بهترهم میشه :)


3. انسان با امید زنده است... حتی اگه اون امید فقط یه امید واهی باشه..........


4. همین الان خیلی اتفاقی چشمم به عنوان وبلاگم افتاد و روش مکث کردم... ماراتن تا موفقیت..... خیلی وقت بود باخودم زمزمه اش نکرده بودم...

ماراتن تا موفقیت...




شاداب :)
۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

نمیدونم چرا یهو یادم به اون پسری افتاد که چندماه پیش تو دانشکده مون فوت کرده بود و عکسشو بزرگ زده بودن تو حیاط دانشکده....

خدا بیامرز جزو دانشجوهای ممتاز بود... لبخندشو چهره شو تو عکس نمیتونم فراموش کنم.....

میگفتن خودکشی کرده بود.......میگفتن هیشکی فکرشو نمیکرد خودکشی کنه.... میگفتن همه اطرافیانش شوک شدن.. میگن همه چی خوب بوده....

ینی تو دلش چی بوده که به این درجه از استیصال رسیده؟؟ ینی تمام مدت پنهانش کرده بوده؟؟؟ سخته...


دلم میخواد بخوابم.....



شاداب :)
۰۹ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بعد از کلی گذر روزها درحالیکه تکالیف سنگین هی باعث عقب افتادن قرارم با استادم توی یکی از طرح ها میشد وقتی بعد از اینهمه ماجرا بالاخره یه روز فیکس شد و من بالاخره به اتاق استادم تشریف فرما شدم :دی و درحالیکه قرار بود چیزی به اسم پروپوزال توی دستام باشه تا استادم برای تصویب بفرستتش درحالی قدم به اتاق استاد گذاشتم و باخیال راحت روی صندلی چرم خوشگل اتاقش نشستم که وقتی کیفم رو باز کردم دیدم پروپوزال رو فراموش کردم باخودم بیارم!!!!!!!

موندم چطوری تاحالا منو نکشته استادم!!!!!!!!

و جالب تر اینکه من چطوریم؟؟؟؟؟

وقتی عصبانی میشم یا استرس بهم وارد میشه میخندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خنده هیستریک نه هاااا.. خنده خیلی خوشحالانه !!!!!!!! جوریکه دوستم ناراحت شد گفت حالا چرا میخندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اطرافیان فک میکنن واقعا خوشحالم در اون لحظه!!!!!!!!!!!!!!!!!!



شاداب :)
۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

از ضرب المثل معروف "بخشش از بزرگان است" متنفرم :) بنظرم این جمله ، یه جمله ی بشدت مضحک بی معنی و مبتذل هستش...



شاداب :)
۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۳:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳ نظر