ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

یه دختر عمه دارم که همسن خودمه و اونم ارشدش در حال اتمامه... از بچگی خیلی باهم دوست بودیم و هنوزم باهم خیلی خوبیم.. اون روز که همو دیدیم داشتیم صحبت میکردیم گفت که به هیچ عنوان قصد ندارم ادامه بدم... یکم جا خوردم... چون تا وقت پیش همش میگفت باید بخونیم و توام حتما بخون و باهم دکتر شیم و ازین دست حرفهای همینجوریانه... و حالا انتظار نداشتم اینو ازش بشنوم.. خصوصا که خیلی باهوشه و همیشه شاگرد خیلی ممتاز و با انگیزه ای بوده... اینارو نمیگم که گفته باشم باید دکترا بخونه ولی انتظار داشتم برای منصرف شدنش دلیل خوبی برام بیاره ولی منو از خودش نا امید کرد.. گفت:

- که چی بشه؟ اینهمه درس بخونم خودمو پیر و فرسوده کنم که چی؟؟ حتی از ارشد خوندن هم پشیمونم... آخرش که چی؟؟ باید بشینیم بچه بزرگ کنیم.. وقتی زندگی آدمای دور و برم رو میبینم.... ازدواج و بچه و اون مسائل روتین... اصلا بیا دوتایی اپلای کنیم بریم!!


انتظار نداشتم اینجوری توجیه کنه تصمیمش رو... نتیجه گیری آخرش هم که نابودم کرد... یعنی ما درس میخونیم تا به چه چیز ویژه ای دست پیدا کنیم؟؟؟ و آه از وظایف زناشویی و بچه داری ... و ای وای که چرا ما اینجا هستیم ... پس چی بهتر از مهاجرت...

اولا که من اصلا متوجه نمیشم که آدمه به درد بخوری شدن، چه منافاتی با بچه بزرگ کردن داره؟؟!! حتی معتقدم اونقدر خانواده در معنای عمومی و کلی ش ، مهم هست که بخاطرش حتی اگه لازم باشه موقعیتت رو کنار بذاری و احساس بازنده بودن هم بهت دست نده!! .. در رابطه با این موضوع حتما باید یه مطلب بنویسم ... درثانی ینی مهاجرت انقدر الکیه که میتونی فکر کنی همین که دلت از دور و برت بگیره پاشی بری و به همه چی پشت پا بزنی و فکر کنی آسمون اون ور یه رنگ دیگه است!

اعتراف میکنم که خودمم یه زمانی خیلی توجیه بچگانه ای برای اپلای داشتم... پدربزرگ مرحومم درس بزرگی بهم داده که من به تازگی بهش پی بردم... سال 1316 دکترای داروسازی دانشگاه تهران میخونده، و بعدش پدرش میخواسته بفرستتش اروپا که ادامه بده ولی من هیچوقت نمیدونستم که بخاطر مسائل حکومت داری و منطقه ای بوده که ازهمچین موقعیت شخصی مهمی منصرف شده و به شهر خودش خدمت کرده.. و یکی از کمترین کارهاش احداث اولین مدرسه بوده... و خیلی کارهای دیگه که هنوزم به عنوان یه انسان فرهیخته ازش یاد میشه... و عوضش من چی؟؟ اول از همه باید به خودم بگم... و من چی؟؟؟ میخوام یه بزدل باشم؟؟؟ یه بزدل که میخواد فرار بکنه؟!

توی تجدید نظر من چندنفر تاثیر زیادی گذاشتن.." میم. پ " که اولین تلنگرو بهم زد... "دکتر پن" و "پدربزرگم"

دخترعمه من یکی از هزاران جوون با این طرز تفکره.. جالبه که نمیخواد دکتری بخونه ولی بخاطر مهاجرت حاضره اینکار رو بکنه!!!.. این نشون میده جوونا دچار بحران هستن.. اینکه خودشونم نمیدونن دنبال چی هستن و سعی میکنن هر کس و هر چیزی رو مقصر بدونن برای شونه خالی کردن از وظایف خودشون... البته این عادت همه ی ماهاست... کانون کنترل بیرونی داریم!!... شکست هامون تقصیر بقیه است... و جالب تر که موفقیت هامون در انحصار خودمونه... بطور منصفانه نمیتونیم مسائلی که تو کشور تاثیرگذار هستن رو هم نادیده بگیریم.. ولی so what ؟؟؟ توجیه خوبی نیست برای اینکه فکر کنیم وظیفه از ما ساقطه... و وای به حال مردمی که دنبال قهرمان میگردن...

درس خوندن تو جامعه ما یه درده.. دردی که عمرمون رو تلف میکنه و موهامون رو سفید... و نه ابزاری برای یادگیری علم و درنهایت اهرمی برای بهبود شرایط... بله... تو جامعه ای که از واژه "فارغ" از تحصیل استفاده میکنن نشون میده که تحصیلات یه درده که با تموم شدنش راحت میشیم! ...

گرچه در شرایط فعلی بنظر من هم تاوقتی از مدرک کارشناسی به نحو احسن عبور نکردیم و بعد از اون احساس نیاز جدی نکردیم ورود به مقطع بالاتر ظلم به جامعه است.. نیاز ما مدرک نیست.... بله... تو جامعه ای که مسئولینش از افتتاح هزاران هزار دانشگاه و پذیرش فرمالیته و خروار خروار دانشجو با افتخار صحبت میکنن چه انتظاری میشه داشت؟؟؟
ولی پس چرا مردم فکر نمیکنن؟؟؟؟؟

آخ... تحمل اینها سنگینه برای من... حس میکنم از پسش برنمیام... هنوز خیلی چیزها نمیدونم.. و خیلی کارها نکردم.. هنوزم جهان بینیم دچار مشکله.. ولی باید خودم رو قوی بکنم... باید یاد بگیرم...


۹۵/۰۱/۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰
شاداب :)

نظرات  (۵)

در درجه اول قوی باش، قووووووی :)
پاسخ:
قطعا اگه در اینجا مشکل فقط قوی بودنه من بود خوب میشد !

من می خوام یک آدم بی دغدغه باشم ؛ به دور از همه ی عناوین .

× کاش همین تفکرت را " که خانواده را به موقعیت حرفه ایت ترجیح می دهی" یک چهارم مردم این شهر داشتند .

پاسخ:
بی دغدغه بودن سخته...

+ چون آدمای خودخواهی شدیم و متوجه نیستیم که خانواده است که از خوده بچه گرفته تا جامعه رو تحت شعاع قرار میده... و کی میگه که این کار کمیه؟؟؟
من اگه بعدا احیانا ببینم که موقعیتی که میگی، ممکنه به یه سری چیزای خانوادگی صدمه بزنه رهاش میکنم!.. بله.. اگه لازم باشه اینکار رو میکنم... ولی هیچوقت از علایقم دست نمیکشم.. بطور غیر رسمی دنبالشون میکنم...
تنها توجیه مناسب برای تحصیلات تکمیلی تو این مملکت، رفتن ازشه، 
ارشد و بگیری بری، وگر نه عمرتو تلف کردی، چه ارد چه دکتری، 
مگر اینکه زیرشاخه های تجربی و در واقع وزارت بهداشت باشی که بحثش فرق میکنه، هنوز وزارت بهداشت از گزند یه سری چیزا در امان مونده، 
مثلاً هنوز دانشگاه دارغوز آباد سفلی نمیتونه مدرک پزشکی و دندون پزشکی و داروسازی بده! و محدود به چند شعبه دانشگاه آزاده!
البته گفدم اگه دوستان به وزارت بهداشتم دس درازی نکنن!
پاسخ:
رفتن راحت ترین راهه ولی بهترین راه نیست... روی صحبت من با اونایی نیست که تو دانشگاهای درجه چند اروپا و آمریکا پذیرش میگیرن چون بود و نبود این افراد به چرخه مملکت آسیب جدی نمیزنه! ... رفتنه آدمای به درد بخور ناراحت کنندست... که تعدادشون کم هم نیست...
آدمای به درد بخوری که لیاقت وطن داشتن رو ندارن :)
بله تحصیلات تکمیلی زیاد به درد ما نمیخوره... چون ما هنوز یه مصرف کننده ی صحیح دانش هم نیستیم چه برسه به تولیدکننده (توی اکثر رشته ها)
رشته های پزشکی و دارو و دندون هم آسیب دیدن....  همون به اصطلاح بین الملل ها (که الان به پردیس خودگردان تغییر نام دادن) که تو سالهای اخیر ظرفیتشون رو خیلی بالا بردن...
جالبه که دانشگاهای خوبمون هر سال از ظرفیت روزانه ها میکاهند و بر پولی ها می افزایند :) .. البته من نمیگم ظرفیت روزانه هارو هم زیاد کنن.. نه... من که میگم ظرفیت رو همه جوره کم کنن...
جوابت به کامنت بد مست رُ خوندم و یادم افتاد دوستم میگفت یکی از اقوامشون رفته انگلیس ژنتیک خونده ُ وقتی برگشته مدرکشُ قبول نداشته ایران، و رفته دوباره کنکور داده ُ الان داره دامغان درس میخونه !!!
دیگه حرفی ندارم من !
پاسخ:
اون بنده خدا حالا که قصد برگشتن داشته قبلش یه سرچ تو سایت وزارت علوم میکرد و لااقل لیست دانشگاهای مورد قبول رو چک میکرد بعد به آب میزد !!
درود بر پدر بزرگ شما. ادم دوس داشتنی بودن قطعا. توو این اوضاع واقعا نمیدونم رفتن خوبه یا موندن. ولی میدونم رفتن دل میخواد. اینکه بتونی سالی نهایت یبار خانوادتو ببینی دل میخواد. بودن با کسایی که حتی نمیشه به زبان مادریت باهاشون صحبت کنی. باید دید در ازای از دست دادن خیلی چیزا چه چیز گرانبهایی رو بدست میاری که مهاجرت کنی
پاسخ:
سپاسگزارم :)... بله مصاحبت باهاشون برای هرکسی لذت بخش بود.. از دست دادن ایشون یکی از غم انگیزترین اتفاقات زندگیم بود.. 
این اوضاع رو ما باید درست بکنیم که دیگه اسمش این اوضاع نباشه :)... رفتن دل میخواد درست .. ولی موندن و فداکاری برای نسل های آینده دل بزرگتری میخواد... 
بله باید دید چه چیزهایی رو از دست میدی و در ازاش چه چیزهایی به دست میاری.. و این بین جنبه معنوی خودش به تنهایی میتونه مادیات رو تحت تاثیر قرار بده..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">