ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

دیروز که داشتم برمیگشتم تهران ده دیقه مونده به پرواز تازه رسیدم فرودگاه :دی.. دیگه ته هواپیما نشستم جات خالی.. بعد انقد صدای موتور بلند بود که من هندزفری گذاشته بودم، با صدای بلند هم داشتم با اهنگ میخوندم کسی نمیشنید... چقدم هواپیماش داغون بود.. هزار بار تکون وحشتناک خورد.. لندینگ هم افتضاح.. با نشیمن گاه همچین خودشو کوبوند رو باند فرودگاه نزدیک بود بچسبیم به سقف.. وسط راه که عرضه نداشت بکشتمون، فک کن در اثر لندینگ کتلت میشدیم.. خیلی مرگ خنده داری میشد

اعصابم خورده :(((((( از شنبه ها و یکشنبه ها نفرت دارم.. بدترین روزامه.. اون ور هم تعطیله خیلی رو مخم میره..

الانم لحظه شماری میکنم از سرکار تعطیل شم برم خونه بخوابم.. نه که خسته باشم.. از بس که ناراحتم.. که به هیچی فکر نکنم...

کاش حداقل میشد یه مسافرت خارجی رفت الان.. یکم از درد این دلم کم میشد... یه جایی که هیچ هم زبونی نباشه...

 

شاداب :)
۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹ نظر

یککککک دونه موخوره تو موهام دیدم گرخیدم ... من هیییچوقت موهام موخوره نداشته حتی وقتی تا پایین کمرم بوده.. دیگه هی تو موهام دونه دونه گشتم ببینم بازم موخوره هست که خداروشکر هیچی نبود.. ولی همین یه دونه منو سکته داد.. اون همکار خسیسم (دیگه چیکار کنم هرکسی تو این وبلاگ یه لقبی میگیره :)) ) از بس از موهام تعریف کرد اینجوری شدا.. هی گفت چقد موهات خوبه چقد صافه چقد زود بلند میشن..

دارم میرم خونمون آخ جون.. نگین کرونا و اینا، بابا خب چیکار کنم همینجوری ادامه پیدا کنه پس تا سال دیگه نباید خانوادمو ببینم.. حالا روبوسی نمیکنیم باشه.. برم کباب کوبیده اعلا گوشت خالص تازه بخولم، قرمه سبزی، وای وای وای وای.... بییییمیرم برات، خدا وکیلی صد تومن میدم این غذاهارو بخورم :دی

میگم غذای فریز شده چقد بدمزست اه اه.. من تو عمرم غذای فریز شده نخوردم تو خونمون.. مامانم هیچ وقت غذا فریز نمیکرد.. ولی خودم این چند وقته که همش آشپزی میکنم یکی دو بار غذا خیلی زیاد درست کردم موند دیگه گذاشتم فریزر بعدا بخورم، اه بعد که گرمش میکنی چقد بدمزست.. دیگه فریز نمیکنم.. سالم هم نیست اینجوری

ببین فرودگاه یه چیز فاجعه بود..  فاجعههههه...  انگار دنیای دیگه ای بود..  میتونم بگم ۷۰ درصد ماسک نزده بودن...  یارو با بچه کوچیک هم اومده بعد بچه هه داره دستاشو به چشاشو همه جاش میماله!!!!!! 

 

 

بعدا نوشت:

یه جاده بین شهری تو استانمون هست از زمانی که من بچه بودم و یادم میاد یعنی حدود سال ۱۳۸۳ تا الان هنوز درستش نکردن :))  یعنی باید یه قسمتی از جاده رو اسفالت کنن،  فک کن جاده بین شهری یه تیکه حدود ۵۰۰ متری خاکی باشه!!!!!  و از همون موقع یادمه همیشه هم درحال کندن و ایناش بودن،  دم و دستگاه ریختن پاش که ینی مثلاااااا داریم درستش میکنیم بودجه بدین :)) ...بیماری لاعلاج هم داشت تا حالا خوب شده بود.. خیلی حرفه ۱۶ سال ها.....

نابودی هررررچی دزده. 

 

 

شاداب :)
۲۷ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

1. رسیدم دم شرکت از اسنپ که پیاده شدم یادم اومد کیلیدامو باز خونه جا گذاشتم، روبروی ساختمون شرکت همینجوری که یه پامو میکوبیدم زمین و به آسمون نگا میکردم میگفتم نههههه.. دیگه نمیدونم نظر ماشینایی که رد میشدن چی بود :دی.. مهم نیس که، مهم اینه که الان باید باز 100 هزارتومن بدم که فقط بیان ده ثانیه یه چیز بذارن وسط در باز شه.. دیگه اندفعه چندتا کیلید میزنم در اقصی نقاط شهر قایم میکنم برا روز مبادا

 

2. داشتم دنبال یه چیزی میگشتم بعد تو یه پیجی دیدم یکی مثلا مشکلشو مطرح کرده بود گفته بود دوست پسرم بهم محل نمیده، بعد ملت هم مثلا راهنماییش میکردن، اینم اسکرین شاتای چتاشو با پسره گذاشته بود، بعد تو مکالمات به هم کلی گفته بودن فداتشم قربونت برم عشقم.. دختره ناراحت بود چرا دیر جوابشو داده.. بعد آخرش دیدم نوشته باهاش دو سه روزه دوست شدم ولی چون قبلا یکی بهم خیانت کرده الان حساس شدم :||| آقا من اسپیچلسم.. چطوری ممکنه به کسی که سه روزه باهاش آشنا شدی بگی عشقم؟!!! بعد حساسم بشی روش :|

 

3. دیروز یکی از همکارای خارجیم گفت یه سوالی دارم، تو ایران پدرمادر حق تصمیم گیری واسه دختر دارن؟ گفتم چطور؟ بعد خبر رومینا رو واسم فرستاده میپرسه نمیدونم این خبر واقعیه یانه..

انقد اعصابم خورد شد.. آبرو واسمون تو دنیا نمونده با این کارا.. دیگه توجیه کردم که روانی بوده طرف و همچین چیزی در حالت عادی اتفاق نمیفته و همه ایران ناراحت شدن و اینا.. چی بگم دیگه والا! اونم گفت درسته که دخترش اشتباه کرده ولی نباید باهاش اینکارو میکرد.. گفتم باشه حالا تو نمیخواد نظر بدی دیگه :دی خودمون میدونیم.. البته بجز اون «باشه» دیگه بقیه شو تو دلم گفتم :دی

 

4. پروازا باز کنسل شدن .. معلوم نیس تاکی... تیر ماه قرار بود پروازا باز شن که باز عقب افتادن.. ای خداااااا :(((((( انقد اعصابم خورده.. امروز کلا روز گندی بود از اولش.. زنگ زدم میپرسم چرااااا، میگه قانونه دیگه، بهمون اجازه نمیدن.. میگم ایران نمیذاره یا کشور مبدا؟؟ میگه ایران!!!!! گفتم حالا چه قانون مدار شدن واسه من!!!!! دوماه اول کرونا که خوب همه رو راه میدادن والا!!! حالا که کل دنیا اوضاعش از ما بهتره ما راهشون نمیدیم؟؟؟برعکسن؟؟؟ بعد خودمون همه جارو باز کردیم فقط پروازا مشکل داره! جالبه..

چندماهه منتظر مدیرعاملم :((((((( خونم داغ شده :(((.. دیگه نمیتونم بازم دو سه ماه دیگه صبر کنم :(((.. الان خبرشو به مدیرعامل هم دادم اونم دچار شوک شد.. خدایا یه راهی پیدا شه :((

 

شاداب :)
۱۹ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

اینجا زیاد مخاطب نداره و اگرم داره تعداد کسایی که نظرشونو کامنت میکنن کمه ولی بهرحال این سوال رو میپرسم:

 

اگه شما باشین با کدوم یکی از دو مورد زیر ازدواج میکنین؟

 

1. کسی که خیلی خیلی دوسش دارین و بهترین حس هارو باهاش دارین ولی توی رابطه باهاش خیلی مطیع هستین و یه جورایی خود به خود در موضع ضعیف تری قرار میگیرین؟ 

2. کسی که تقریبا توی رابطه باهاش تو موضع برابر قرار دارین ولی به اندازه مورد 1 بهش علاقه مند نیستین، صرفا یه علاقه اولیه و متوسط معقول دارین نسبت بهش؟

 

شرایط دو نفر رو هم تقریبا مشابه در نظر بگیرین.. تحصیل و پول و ظاهر و اخلاق و اینها.. و هردو به شما علاقه دارن

 

شاداب :)
۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ نظر

الان فیلم The kite runner (بادبادک باز) رو دیدم.. هنوز بغض دارم.. از اول تا آخر فیلم چشام اشکی بود مونیتورو به زور میدیدم..

تا نیمه های فیلم از دست امیر عصبانی بودم.. از اینکه یه بزدل ترسو بود، حسن رو فقط بخاطر عذاب وجدان و بزدلی خودش از اونجا دور کرد... ولی در آخر خوشحال شدم که امیر کار درست رو انجام داد و جبران کرد..

ولی به قول اون مدیر یتیم خونه تو افغانستان که میگفت تو شاید فقط بتونی یه دونه بچه رو نجات بدی، هنوزم بچه های زیادی هستن که داستانشون اینجا ادامه خواهد داشت...

راست میگفت...

چرا؟؟ چرا باید این دنیا اینجوری باشه؟؟؟ .. قلبم به درد اومده از اینکه راحت میخوابیم میخوریم میپوشیم، و هیچ ایده ای از یک ثانیه از زندگی همچون آدمایی نداریم...

امروز گریه میکنیم ولی فردا برامون تموم میشه این داستان..

برای سهراب ها ولی نه.. یه داستانه که هر روز اتفاق میفته.. یه داستان واقعی تکراری...

 

شاداب :)
۱۴ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

1. من زیاد نمیخوابما ولی نمیدونم چرا تاحالا چند نفر بهم گفتن خیلی عاشق خوابم :دی.. البته بگم مثلا روز تعطیل بیکاری حدودا 8 ساعت میخوابم، چیکار کنم خب دانشمندان خودشون گفتن :دی.. روزای کاری هم 5 الی 6 ساعت نهایت میخوابم.. فقط مشکل اینه 6 صبح نمیتونم بیدار شم اسمم بد در رفته، اصلا زیر ساعتِ 7 راه نداره بیدار شم مگه اینکه مجبور باشم.. تقصیر من چیه همه افراد زندگی من ساعت 6 صبح بیدار میشن؟! بعد من میشم خوابالووو؟؟ والا

 

2. انقد بدم میاد اینایی که تو دیجی کالا نظراتشون اینجوریه: هنوز استفاده نکردم تازه به دستم رسیده (خب نابغه صبرکن هروقت استفاده کردی نظرتو بگو الان چه کمکی کردی با این نظرت؟!).. یا مثلا مینویسن خوب بود (خب زهر! یعنی چی خوب بود، چرا خوب بود، چهارتا توضیح بده مثال بزن از خودت بگو بیشتر آشنا شیم :دی منظورم اینه بفهمیم خودش چطوریه و محصول رو اون چطور جواب داده، مثلا چیزای پوستی یا آرایشی)

 

3.انتظار خیلی چیز بدیه... ازش متنفرم و همیشه هم سرم میاد.. همیشه همیشه برهه هایی از زندگیم در حال انتظار بودم، انتظار معمولی هم نه، انتظار کشنده به معنای واقعی.. شایدم بخشیش تقصیر خودمه، مثلا ممکنه کسی دیگه جای من باشه اصلا منتظر نمونه و سریع ول کنه همه چیو، ولی من متاسفانه صبر میکنم، خیلی صبر میکنم.. من که درست نمیشم ولی چطوری حداقل این پروسه رو میشه قابل تحمل تر کرد؟؟؟ مشغول شدن و سرگرمی و اینا هم جواب نمیده در مورد من، متاسفانه مغزم بیشتر از حد معمول فعاله و بالاخره اون گوشه موشه ها باز یه جایی واسه فکر کردن به اینکه چقد منتظرم پیدا میکنه.. چیکار میشه کرد که زمان انتظار رو قابل تحمل تر کرد؟؟؟

 

شاداب :)
۱۲ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

یه چیز جالب درمورد چینی ها و ایرانی ها بگم:

تو ایران مثلا اگه دختری اهل چیز خاصی نباشه مثلا سیگار نکشه، تتو نداشته باشه، سلیطه و بد اخلاق نباشه، به چشم نمیاد.. و خیلی معمولی تلقی میشه.. نمیگم کسی دوسش نداره، منظورم اینه کسی بابت این ویژگی هاش دوسش نداره، شاید به خاطر چیزای دیگش دوسش داشته باشن.. به اصطلاح کسی بابت این ویژگی ها cherish ش نمیکنه :))

ولی پسرای چینی خیلی میستایند همچین دختری رو.. کیس ایده آله واسشون واقعا.. همین که مثلا موقع عصبانیت داد نزنی و وحشی نشی خیلی گوگولی و زن زندگی هستی تو چشمشون، یا مثلا این که سیگار نکشی و تتو نداشته باشی خیلی دختر نجیبی هستی، اینکه حرفای زشت نزنی خیلی خوبی، مهربون و خوش اخلاقم باشی که نور علی نوره واسشون :))

 

 

+ حالا نمیخوام بگم کسی که تتو میکنه آدم بدیه یا چی.. فقط من خودم شخصا برا خودم دوس ندارم.

شاداب :)
۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

آقا من نخوام با تو بگو بخند کنم کیو باید ببینم؟

حسابدارو میگم.. الان میگین هدفش یادگیری سازش با افراد مختلفه و لزوما از تو خوشش نمیاد و فلان... خب به جهنم :دی.. نه که من خیلی ازش خوشم میاد.. صد درصد ازمن خوشش نمیاد.. مهم اینه انقد به دردش میخورم که حاضره با وجود تنفرش بازم بیاد موس موس :دی.. ولی دلیل این آدم حتی یادگیری سازش هم نیست.. دلیلش ترسه فقط.. ترسی که ازمن داره چون میدونه رئیسم به حرف من خیلی گوش میکنه و من روش تاثیر میذارم.. درحالیکه برعکس این قضیه من هیچ نیازی به اون ندارم و صد سال هم باهاش حرف نزنم اصلا برام مهم نیست.. درنتیجه همین که نیازمند منه کافیه.. که البته هیچ علاقه ای ندارم چه از سر ترس چه علاقه بخواد بامن بگو بخند کنه.. باورکن کلا حرف نزنه راحت ترم.. من هی محلش نمیدم اون هی میاد سر بحث باز میکنه بامن.. خیلی خیلی بی حوصله جوابشو میدم.. درحدی که مصر تر میشه باهام بیشتر بگو بخند کنه..

من حدود یکسالی میشه که از طرف مدیرعامل خارجی به عنوان کسی که حق امضاء اونو داره انتخاب شدم.. ینی فک کن بجز من دوتا مدیر ایرانی دیگه هم هستن (اون مدیر ایرانی و اون ایرانی عقده ای) بعد مدیرعامل منو به عنوان فرد معتمد به عنوان نمایندش انتخاب کرده.. تحقیر بیشتر از این؟ ینی مفت خور تر از این دو نفر ندیدم من تا حالا.. قبلا وقتایی که مدیرعامل ایران نبود من به جاش امضاء هارو میزدم.. و الانم که شیش ماهه مدیرعامل نتونسته بیاد ایران بخاطر کرونا و پرواز نیست، شیش ماهه من دارم حقوق این بی مصرفارو امضا میکنم، هزینه گمرک رو تایید میکنم، نامه هارو امضا میزنم، هزینه های سایت پروژه و نگهبان ها و اجاره خونه ها و تنخواه و هزینه های وکیل ها و غیره رو... باید دست و پامو ماچ کنن بعد تازه پررو هم هستن..

دیروز حسابدار برگه نصف نیمه خالی آورده میگه امضا کن، تو دلم گفتم بیا برو بابا... گفتم برو اینو کامل کن بعد بیار من اینجوری تایید نمیکنم.. بعد اونم حالت مظلوم گرفته بود به خودش میگفت خب با مدیرعامل چک کن، من دروغ نمیگم این واسه فلان هزینه اس.. گفتم اینا به من ربطی نداره، کامل کن بیار.. انتظار داشت 10 تا امضارو همینجوری رو هوا بزنم.. آخرسر انقد پرروییش عصبانیم کرده بود که اصن تحمل نداشتم قیافشو نگا کنم، بعد دوباره موقعی که داشت میرفت من نگاش نکردم اون صدام زد، برگشتم نگاش کردم، گفت خدافظ شاداب! (آیکن خیره به سقف)

اون اوایل که اومده بودم شرکت خیلی naive بودم و اصلا نمیدونستم نباید رو بدم به اینجور آدما.. واسه همینم قبلا خیلی پررو بود.. مثلا اگه همچین چیزی دوسال پیش اتفاق میفتاد میومد با صدای بلند و عصبانی و حالت دستوری میگفت امضا کن، انگار مثلا رئیس من باشه.. ولی الان من خودم یه گرگی شدم که دیگه هرکی بخواد حرف بیخود بزنه حسابشو میرسم :))) اون صاف و ساده بودن جواب نداد، ولی دارم میبینم این مدل خیلی جواب میده.. و راضی ام .. کل حق و حقوقم رو مطالبه کردم.. هیشکی دیگه جرئت نمیکنه توقع بیجا ازم داشته باشه، ولی همچنان بعضی پررویی ها مثل مورد دیروز ادامه داره..

شاداب :)
۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

جدیدا فک کنم آلرژی فصلی پیدا کردم، بعضی وقتا صبحا همش عطسه میکنم، بعد ساعت 11-12 به بعد خوب میشم دیگه! ینی ببین ما تو این تهران چیا رو تجربه نکردیم.. سر درد و آلرژی و... با همه اینا بیگانه بودم یه زمانی.. بعد چند وقت پیش داشتم تو اینترنت میگشتم ببینم چیکار میشه کرد براش.. و از اونجایی که من کلا قرص خور نیستم مگر اینکه درحال مرگ باشم، دیگه دنبال یه راه حل غیر قرصی میگشتم.. من تو عمرم شاید بگم یکبار یا دوبار مثلا استامینوفن خوردم، یا ژلوفن فقط یکی دوبار دندونم شدید درد میکرد خوردم.. قرص سرماخوردگی هم که شوخی نکن :)) عمرا

بعد یه کامنت دیدم یکی تجربه شو نوشته بود و خداوند خیرش دهد، منم گفتم اینجا بنویسم شاید به درد کسی خورد.. چارش فقط آب نمک یا سرم شستشوعه، به همین راحتی.. حالا سرم شستشو رو هم میشه از داروخونه تهیه کرد، هم میشه خودت یه کم نمک با یه لیوان آب قاطی کنی.. و من چون بازم طبیعی بیشتر دوس، اومدم یه لیوان یکبار مصرف آوردم آب و نمک ریختم حل کردم بعد بینی مو کردم توش :))))))))) (البته فک کنم آدم یه سرنگ بگیره خیلی راحت تره) بعد اب رو کشیدم بالا، بعد بینی مو گرفتم و سرمو بالا کردم تا نریزه، و به این صورت از مجرای بینی وارد حلقم شد :))))) حالا اگه کسی چندشش میشه میتونه فقط تو بینی نگهش داره، ولی من حس بهتری بهم دست میده اگه از بینی بدمش داخل و از دهن بریزمش بیرون :دی کامل مسیر رو طی میکنه :دی

و باورت میشه خوب شدم؟؟؟ تا قبلش داشتم هر نیم ساعت 2-3 بار پشت سرهم عطسه میکردم، تا اینکارو کردم حتی یه دونه عطسه هم نکردم بعدش دیگه.. و وقتی اینکارو میکنم خیلی جالبه تا مدتها دیگه این آلرژی سراغم نمیاد! و بعداز چند هفته باز اینجوری بشم همینکارو دوباره میکنم خوب میشم.. 

درکل نمک خیلی خوبه، دوسش دارم..

ولی خب اینم بگم.. اصلا نباید زیاده روی بشه تو این کار، چون مخاط بینی آسیب میبینه و خیلی بد میشه.. هر از گاهی انجام دادنش خوبه.. حالا آدم هرچیو تو اینترنت ببینه نباید انجام بده، ولی خب چون همه میدونیم غرغره نمک مفیده، گفتم شاید غرغره نمک بینی هم ضرری نداشته باشه :دی

 

پی نوشت: 

از اونجایی که دکتر مهربان خیلی مهربان هستن :دی فرمودن که سرم شستشو بهتره به دلیل اینکه مثل نمک ید نداره و غلظت دقیقی هم داره و مخاط رو تجریک نمیکنه

شاداب :)
۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۸ نظر

الان داشتم بعداز چندیدن ماه وبلاگ یکی از وبلاگ نویسای قدیمی رو میخوندم و فهمیدم من چقد خودسانسوری میکنم اینجا.. وحشتناک.. و چقدر بده.. کاش میتونستم منم خیلی راحت خیلی چیزارو بنویسم.. که البته دو دلیل داره.. یکیش اینه که کلا آدمی نیستم که خیلی بتونم در مورد لایه های زیرین و پنهان زندگیم برای افرادی که نمیشناسم حرف بزنم یکیش هم اینه اینجا دیگه مثل سابق خیلی هم ناشناس نیستم و بعضی ها ممکنه اینجارو بخونن

یه بار یه بنده خدایی کامنت گذاشت که مطالبم با لحنی بچگانه و سطحی بیان میشن.. دیدم راست میگه.. من انگار وسط وبلاگ نشستم دارم با دوستای خودمونیم راحت حرف میزنم چرت و پرت میگم، با همون لحن که با دوستام حرف میزنم.. چون من فیلسوف و نویسنده نیستم، تحلیلگر مسائل اجتماعی هم نیستم برخلاف بقیه.. سعی هم نمیکنم باشم.. من فقط یه آدم معمولیم که میخوام حرفامو بنویسم اینجا.. حرفای دلمو.. که متاسفانه ظاهرا تو همون هم شکست خوردم.. بخاطر همین نوشته هام منجر میشن به پست های شوخی و خنده و به ظاهر دغدغه های سطحی.. چون نمیتونم از درگیری های عمیقم به خوبی بنویسم.. بلد نیستم.. جملات تو ذهنم شنا میکنن و یه جا آروم نمیگیرن تا مرتبشون کنم.. و چون این پروسه خیلی طول میکشه و خستم میکنه رهاش میکنم.. اگه زیادی تلاش کنم بیرون بریزمشون نتیجه اش میشه همون پستای شوخی خنده که درگیری ذهنیم رو به مسخره ترین شکل بیان کردن..

ولی دوس داشتم هرچی دلم میخواست مینوشتم اینجا.. کاش یه هویت مجازی واسه خودم تشکیل نمیدادم که الان از همون هویت مجازی هم بترسم.. کاش بی هویت میموندم..

یه اتفاقایی داره برام میفته که ممکنه زندگیم رو برای همیشه تغییر بده.. یه استپ خیلی خیلی بزرگ.. ولی خیلی ترسیدم.. خیلی ترسیدم.. با اینکه هنوز هیچی نشده وممکنه یکم هم طول بکشه کلا.. ولی من ترسو ام.. شاید به خودی خود قضیه چیز خوبی باشه، شایدم نباشه..اصلا نمیدونم.. ولی اگه هم هست این احساس سر درگمی اون خوب بودنش رو حنثی کرده...

میبینی؟؟ در مورد همین هم حتی میترسم بنویسم...

 

شاداب :)
۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر