ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

The Kite Runner

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۰۰ ب.ظ

الان فیلم The kite runner (بادبادک باز) رو دیدم.. هنوز بغض دارم.. از اول تا آخر فیلم چشام اشکی بود مونیتورو به زور میدیدم..

تا نیمه های فیلم از دست امیر عصبانی بودم.. از اینکه یه بزدل ترسو بود، حسن رو فقط بخاطر عذاب وجدان و بزدلی خودش از اونجا دور کرد... ولی در آخر خوشحال شدم که امیر کار درست رو انجام داد و جبران کرد..

ولی به قول اون مدیر یتیم خونه تو افغانستان که میگفت تو شاید فقط بتونی یه دونه بچه رو نجات بدی، هنوزم بچه های زیادی هستن که داستانشون اینجا ادامه خواهد داشت...

راست میگفت...

چرا؟؟ چرا باید این دنیا اینجوری باشه؟؟؟ .. قلبم به درد اومده از اینکه راحت میخوابیم میخوریم میپوشیم، و هیچ ایده ای از یک ثانیه از زندگی همچون آدمایی نداریم...

امروز گریه میکنیم ولی فردا برامون تموم میشه این داستان..

برای سهراب ها ولی نه.. یه داستانه که هر روز اتفاق میفته.. یه داستان واقعی تکراری...

 

۹۹/۰۳/۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
شاداب :)

نظرات  (۴)

یکی از بهترین کتابایی که خوندم، بادبادک باز بوده. فکر کنم دو سال پیش خوندمش و هنوز تأثیری که روم گذاشت، از بین نرفته. نمیدونستم فیلمش هم ساخته شده، اما حتماً میبینمش به زودی.

پاسخ:
کتابش میگن از فیلمش قشنگ تره حتی.. اصولا کتابا از فیلمایی که از روشون ساخته میشن قشنگ ترن.. ولی نمیدونم من با فیلم خیلی بیشتر ارتباط برقرار میکنم، احساساتم بیشتر بروز پیدا میکنه با دیدن
البته تا حالا یه فیلمی که کتابش هم نوشته شده نخوندم که مقایسه کنم ببینم تاثیر کدومش بیشتره روم
آره ببینش خیلی قشنگ بود.. من هنوز سرم درد میکنه

حسن،به فنا رفت!!یعنی واقعا جسارتی که بهش ظلم میشه رو میشه تو حسن دید...

هرچقدر اون شخص ادم قوی بوده باشه،یه خروار عامل بیرونی هستن که گند میزنن به شخصیت و زندگیش!!از نژاد پرستی دائمی،تا ترس و بزدلی رفیقی که براش مایه میذاشت...

این دست از بچه ها و ادم ها همه جا هستن...و ماها،همین ما هم گاهی حواسمون نیست باهاشون چطور باید رفتار کنیم...سهراب هم دلم رو میسوزونه...ولی دلسوزیمون به هیچ جا نمیرسه...به قول تو فردا یادمون میره..

از بابای امیر متنفرم:///ادا فیلسوفا رو درمیاورد:///بچه تو نگه میداشتی:///

ولی زیباترین،چیزی که کل داستانش دوست داشتم،تاثیری شدیدی بود که حسن رو امیر میذاشت،نه فقط واسه عذاب وجدانش...انگار رو کل زندگیش تاثیر های همه جانبه و قوی داشت،حتی نویسنده شدنش هم یه جورایی میشه به داستان سرایی های حسن تو بچگیشون ربط داد...

کلا جالب بود..

پاسخ:
چقد قیافه حسن معصوم و گوگولی و طفلک بود.. خیلی دلم براش میسوخت :((((( کوچولو...
آره عوامل بیرونی خیلی قوی تر از اراده آدم هان..
از این زاویه به بابای امیر نگا نکرده بودم.. راس میگی.. ولی بازم بنظرم نمیتونست حسن رو نگه داره، اگه میخواست به زور متوسل شه و بگه پسر خودمه جایی نبرش، بابای حسن خیلی دلشکسته میشد و همین امیدشو هم از دست میداد تو زندگیش.. از طرفی هم ممکن بود حسن از بابای واقعیش بدش بیاد وقتی حقیقتو میفهمید.. خلاصه خیلی پیچ در پیچ بود..
دقیقا همه کارایی که امیر بعدا کرد بخاطر تاثیر حسن تو بچگی بود.. همین که شجاع شد و نخواست دیگه تو فراموشی زندگی کنه... حسن درونش بالاخره بیدار شد..
فقط من نفهمیدم چرا اون مردا پاهاشونو میفروختن واسه پول درآوردن! یعنی چی؟ اونیکه پارو میخره چیکار باهاش میکنه؟؟؟

کلا بابای امیر رو زیادی خوب نشون داده بود!!خیلی ادم انگلی بود به نظرم://

یکم حماسی بود داستانش کلا،یهویی شجاع میشه ‌و میره به جنگ تن به تن با اون یارو وحشیه...

هوووم،سالن تشریح،با پا خیلی کارا میکنن:پی،البته پیوند هم میزنن!!راستش یادم نمیاد کجاش بود،ولی میخواست شرایط اون دورانو نشون بده احتمالا!!مثل کلیه الان...ولی جای رسیدگی داره!!

پاسخ:
آره خب همین که با زن خدمتکارش رابطه داشته بهرحال نشون میده همچین آدم درست حسابی نبوده ولی خب بخاطر دست به خیر بودنش این چیزاشو کمرنگ تر نشون دادن
آره.. خیلی یهویی متحول میشه.. اولش حتی حاضر نبود بره کابل سهرابو بیاره، بعد یهو سر جونش ریسک میکنه.. درکل از امیر خوشم نیومد :دی

من در دوران آموزشی خدمت سربازی آن را خواندم. سر پست بودم و یادم هست افسر نگهبان دو نصفه شب آمد و اسم شب را پرسید. من چنان غرق خواندن کتاب بودم که تنها با شنیدن صدای پایش کتاب را بستم و چپاندن توی اورکت نظامی ام و با قاطعیت به اشتباه رمز شب را به صورت من درآوردی و اشتباه گفتم که افسر نگهبان رفت و نفر قبلی را به دلیل این که اسم شب را اشتباه به من گفته بود برد برای تنبیه بالای برجک تا صبح فردا گذاشت یکسره پست دیدبانی بدهد. وای چه شبی بود ان شب. هنوز باورم نمی شود از ساعت نه شب تا هفت صبح فردا آن را یک کله خوانده باشم.

پاسخ:
واقعا قشنگ بود...
دقیقا وقتی یه کتابی خیلی آدمو جذب کنه میشینه همشو میخونه نان استاپ
چه جالب نمیدونستم اسم شب دارین تو سربازی! مثل تو فیلماست
بدبخت اون نفر قبلی :)) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">