ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۶۲ مطلب با موضوع «همینجوری!» ثبت شده است

دارم لپ تاپم رو مرتب میکنم.. احتمالا بعداز ده سال بخوام عوضش کنم.. بعداز سالهااااا دارم عکسایی رو مرور میکنم که یادم میاد چقد احمق و بچه بودم.. عجیب غریب اصلا.. و هیچ از خود اون زمانم خوشم نیومد.. لازم بود.. ولی خوشم نیومد.. لازم بود چون باید یکسری اتفاق ها بیفته تا تو تبدیل به آدم امروز بشی، و خوشم نیومد چون حاضر نیستم دیگه اونجوری باشم.. 

احساسات مختلفی رو این روزها تجربه میکنم.. شادی..ترس.. غم.. هیجان.. دلتنگی..

 

شاداب :)
۱۶ آذر ۰۱ ، ۱۲:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

1. میدونی.. یه زمانی فکرمیکنی با صمیمی ترین دوستت جدایی ناپذیرترین آدما هستین.. فکر میکنی خیلی ندار هستین باهم، فکرمیکنی هرجا بری یا هرکار بکنی "باید" اونم باشه.. بالاخره وقتی 13 سال دوست باشین همچین احساسی ظبیعیه.. ولی زندگی به این بچگانگی و سادگی نیست که.. خیلی غیرقابل پیش بینی تر از این حرفاست.. یه روز به خودت میای میبینی نمیتونی دیگه هر جا میری اونم باخودت ببری.. نمیتونی باهاش برنامه و پلن بریزی برای بلند مدت.. نمیشه همه کارارو باهم بکنین.. چون زندگی از یه جایی به بعد شمارو جدا میکنه.. و مهمه که اینو بپذیری.. باید پذیرفت.. از هیجاناتت کم کن و زندگی واقعی رو ببین.. هیچی ارزشش بیشتر از زندگی شخصی و خانوادت نیست.. اینو مطمئن باش..

تهش فقط خاتواده است که برات میمونه.. حتی اگه دوست صمیمیت خیلی هم دوست بامعرفتی باشه.. اوکی، دوست بمونین .. ولی اولویتت رو بذار روی زندگی خودت و اهدافت و خانواده...

 

2. خیلی کم تمرین کرده بودم این هفته و خداروشکر استادم عصبانی نبود دعوام نکرد :دی.. خیلی فاوریز سختههههه... یادش بخیر خدا بیامرزه پدر بیر رو .. استادم میگفت در بدترین حالت باید یکساله تمومش کنی.. میگفت اگه از یکسال بیشتر بشه دیگه قبولت نمیکنم واسه کلاس.. و من تونستم تو 5-6 ماه بیر رو تموم کنم جون :دی ... خلاصه استادم خیلی جذبه داره :دی.. میگفت یه شاگردی داشته قبلا جای دیگه کلاس میرفته بعد هنوز بعداز 6 سال بیر رو تموم نکرده بود (اموجی نگرانی) و کلی شاکی بود که بقیه استادا الکی کش میدن پول بگیرن فلان..

خلاصه الان تو مرحله خوبی هستم.. فقط از تمرین نکردنم ناراضی ام.. جدی جدی دوس دارم استعفا بدم بشینم فقط پیانو بزنم با خیال اسوده

اون روز به استادم میگفتم خیلی دوس دارم پیانیست بشم.. گفت از همون روزی که نشستی پشت پیانو شما پیانیست شدی.. گفتم شوخی نکن بابا این حرفا چیه شکسته نفسی میفرمایی :D ( البته اینارو تو دلم گفتم :دی) ولی واقعا هنوز جرات نمیکنم به خودم بگم پیانیست.. بنظرت یه 10 سال دیگه خوبه؟

شاداب :)
۱۴ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

خیلی جاها از زندگیم، تو اوج نا امیدی و استیصال، همین که تصمیم گرفتم پرونده یه چیزایی رو ببندم، یهو چیزای بهتر اومده که خودمم نفهمیدم چرا؟

تا اومدم از زندگیم بذارمش کنار، خودشو یواشکی نشون داده...

چرا؟

یعنی خودشه؟

 

شاداب :)
۲۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

اون روز بیرون بودم دوتا پسر اومدن سلام علیک کردن، اولش میخواستم بگم برید گم شید مزاحم نشید :)))))) ولی بعد فهمیدم چطو به من گی ندادن :)))))

پسره اومد گفت که تو اینستاگرام پیج دارن و استایل و قیافه من خیلی کیوت و خوشگله و به درد کلیپ ساختن میخوره و گفت دنبال دختری مثل من میگردن، ازم خواست باهاشون همکاری کنم.. بعد نشست دوساعت افراد معروف توی اینستاگرام رو مثال زد و از درآمد همشونم خبر داشت، پیج خودش 18 هزار فالوئر داشت، میگفت منم برم باهاش همکاری کنم فالوئرها زیادتر بشن پول دربیاریم.. بعد کلی هم سعی میکرد مودب باشه و میگفت یکسری محدودیت ها هم هست مثلا تماس فیزیکی ممنوعه تو کلیپ، روسری حتما باید داشته باشی، و اینکه یه گروه بودن که میگفت کسی دنبال دوست شدن با اون یکی نیست و همه به فکر کار هستیم.. خلاصه خیلی پرفشنال بودن :))))) پیجشونو همونجا باز کردم دیدم... فکر کن شاداب تو اینستا از این کلیپا بازی کنه :)))))))))))))))))))))))

گفتم من راستش دوس دارم زندگیم پرایوت باشه و علاقه ای به معروف شدن ندارم.. میگفت نه خب میتونی درکنارش یه پیچ پرایوت شخصی هم داشته باشی (آیکن با دست زدن بر روی پیشانی) میگفتم نه خب کلا علاقه ای ندارم تو فضای مجازی دیده بشم... باز حرفشو تکرار کرد... کلا نمیفهمید :))))

ازم خواست فکرامو بکنم... با اصرار میگفت شمارتو بده.. گفتم اگه نظرم عوض شد خودم به پیجتون دایرکت میدم.. گفت پس شماره شو حداقل بگیرم ازش.. گفتم باشه.. بعد وقتی داشتم شماره شو میگرفتم میگفت حالا یه زنگ هم بزنم شماره منم براش بیفته.. گفتم نمیخوام :| گفت آخه ممکنه شما زنگ نزنید، گفتم خب اون وقت معنیش اینه که نظرم عوض نشده دیگه :))))) 

شمارشو سیو هم نکردم :)))) همون رو گوشیم زدم بعدم ازش خارج شدم :)))

خلاصه اگه فردا پس فردا منو تو اینستاگرام درحال بازی در کلیپ های سخیف دیدید تعجب نکنید :))))

 

شاداب :)
۲۴ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

1. بعضی روزا صبح، تو آسانسور ساختمون بوی عطر لانکوم میاد.. خلاصه یکی از همسایه ها لانکوم میزنه :)) خیلی دوسش دارم :(( .. همسایه رو نه، عطره رو:دی.. یه روز میخرمش :((

 

2. جدیدن علاقه ای به زدن ماسک (حتی الامکان) ندارم

 

3. چندوقت بود شلوار جینام بنظرم یکم میچسبید، کمراش هنوز همونجوری بود فقط پایینش یکم تنگ بود انگار.. مثلا شلوار مام استایلم قبلا گشاد بود.. فکر کردم شاید انداختم تو ماشین اینجوری شده.. تا اینکه اون روز یه سارافونی که خیلی وقت بود نپوشیده بودمش رو پوشیدم.. در کمال ناباوری دیدم که یکم میچسبه بهم!! درحالیکه قبلا توش حرکت میکردم این ور اون ور :)))) خیلی نگرانم :(((((( نمیخوام تغییر کنم.. این بدن الان بیشتر از 10 ساله که باهامه :((((( حتی 2-3 کیلو هم منو میترسونه :((((( من چطوری با این روحیه میخوام بعدها بچه دار هم بشم؟؟ احتمالا افسردگی میگیرم بعدش :((((

 

4. موهامو کوتاه کردم تا بالای شونه.. آرایشگره دلش نمیومد قیچی کنه هی میگفت مطمئنیییی؟ گفتم موهام خیلی زود بلند میشه نگران نباش :)) من اونو دلداری میدادم.. کوتاه کردم تا وسط گردن تقریبا، میشه گفت یک سوم پایین گردن.. میگن شبیه ناتالی پورتمن تو فیلم Léon: The Professional شدم.. یه چیزی در حد 15 ساله اینا :| ولی درکل همه معتقدن خیلی گوگولی شدم.. حالا میخوام یه ماه دیگه برم هایلایت کنم یکم از 15 سالگی فاصله بگیرم :)) فردا بچه دبیرستانیا میان سراغم چه وضعشه

 

5. رفته یه هدفون 14 میلیونی خریده.. آیا منطقیه یا قابلیت ناسزا داره؟؟ (آیکن اسپیچلس)

 

6. امروز صبح تو راه شرکت دیدم دم یه صرافی اوه چه صف طویلی از گوسفندان ایجاد شده :)

 

شاداب :)
۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

دیروز یکی از بزرگ ترین تجربه های زندگیمو داشتم.. خودم وسایلمو جمع کردم، خودم باربری هماهنگ کردم، خودم از صبح زود به کارگرا و بسته بندی نظارت کردم، خودم تا میدون شوش! رفتم، دوباره خودم تا مقصد دوم رفتم.. و الان حس میکنم یکی از بزرگترین بارها از رو دوشم برداشته شده..

دیروز یکسری از وسایلی که سنگینی میکرد برام رو با کامیون بردم شوش تا از اونجا باربری ببرتشون تا خونه بابام اینا شهرستان.. نمیخواستم ببرمشون خونه جدید، قصد دارم یه سری وسیله رو عوض کنم.. یعنی اول رفتیم شوش بعد از اونجا رفتیم خونه جدید.. یعنی شوش هم رفتم دیگه من :)) اونم با کامیون :)))))))) دفعه اولم بود سوار کامیون میشدم بلد نبودم سوار شم :))) چقدم بلند بود.. ولی تجربه عجیبی بود.. انگار خیابونای تهران از فراز کامیون یه شکل دیگه بود کلا :)) اولش میخواستم با تاکسی برم بعد راننده گفت خب من که دارم میام شمام بیایین، منم گفتم باشه.. خلاصه اگه دیروز یه دختر خوشگیل موشگیل با ماسک دیدین سوار کامیون بود بدونید من بودم :دی.. ولی از صبح ذوب شدم.. فک کن ظهر تازه رسیدیم شوش و اصلا یه وضعی بود.. یه باربری با یه محوطه خیلی بزرگ بود، و همه سیبیل :)) تنها دختر اونجا من بودم ولی خیلی جالب بود کسی بد نگاه نمیکرد.. تازه یه مرده که اونجا نشسته بود نمیدونم کارش چی بود هی تعارف میکرد باهاشون شربت آبلیموی خنک بخورم :))) میگفت نترس کرونایی نیست :)) لیوان یکبار مصرفم هست.. منم با لبخند میگفتم نه مرسی نوش جان، البته لبخندم از پشت ماسک مشخص نبود تازه تو دلم هم میگفتم یعنی از تشنگی شهیدم بشم نمیخورم از اون شربت :))))).. خلاصه mission توی شوش تموم که شد بقیه بار رو که هنوز تو کامیون بود برداشتیم بردیم خونه جدید و اینطور شد که من رستگار شدم.. ولی چقد دلم کباب شد برا کارگرا.. یکیشون دستش خونی شده بود.. اون یکی هم وقتی میدیدم ماشین لباسشویی به اون سنگینی رو گذاشته رو کولش داره از پله ها بالا میاد میخواستم یقه جر بدم بزنم به بیابون! حالم بد شد اصلا..

بعد آز گفت بیا برات غذا درست کردم.. منم با کله رفتم :)) قورمه سبزی بود :(((( خیلی دوسش دارم آزو.. باشه؟؟ همونجور چرکو رفتم غذا خوردم اونجا :)) ساعت 5 .. موندم چطوری با لباسای کامیونی منو اونجا راه داد :)) البته مانتو اینارو همه درآوردم گذاشتم یه گوشه و رفتم دست و پا و صورتمو شستم .. بعد چایی خوردیم و چندساعت خندیدیم، ینی خندیدیم هاااا درحد دل درد، یه قسمتاییش دیگه داشتم بیهوش میشدم رو زمین ولو شدم نمیتونستم نفس بکشم.. فقط وقتایی که با آزم اینجوری میخندیم، خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم.. بعد دیگه نصف شب برگشتم خونه خودم .. هی میگفت شبه دیگه بمون همینجا گفتم نه بابا حموم نکردم میمیرم خوابم نمیبره.. 

ولی چقد اسباب کشی سخخخخخته.. مخصوصا برا امثال من که از وقتی به دنیا اومدن تو خونه بابا بودن و همیشه صاحبخونه بودن و هیچوقت زجر اجاره نشینی رو نچشیدن..یعنی واقعا حاضر نیستم دیگه هیچوقت اجاره نشین باشم، به جان خودم شوهر آیندم خونه نداشته باشه اصلا باهاش علوسی نمیکنم:دی.. و هم اینکه خرج داره.. مخصوصا که منم دوتا مقصد داشتم.. الان تا آخر ماه فقط شپشه که تو جیبمه دیگه.. چیز خاص دیگه ای برای عرضه کردن ندارم :دی

شاداب :)
۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

1. یه عالمه لباس در اقصی نقاط خونه پیدا میشه.. لباسایی که تواین چندماه خریدم.. بی رویه واقعا خریدم، چون هیچ نیازی بهشون نداشتم.. توهمین چندماه فقط 6 تا کفش و بالای 15 تا لباس.. وقتی اینجوری خرید میکنم یعنی حالم خوب نیست.. خواستار شفای عاجل ام وگرنه در آینده ای نزدیک باید تو کوچه بخوابم

 

2. بنظرم آهنگای چینی فوق العاده ن.. خیییلی خوبن.. من قبلا زیاد علاقه نداشتم.. ولی الان هرچی بیشتر میگذره بیشتر عاشقشون میشم... البته خب خیلی به خواننده هم بستگی داره.. من یه چندتا خواننده رو بیشتر دوس دارم

 

3. راستی اخر این ماه از خونه ام پا میشم.. از اون محله داغون راحت میشم .. حالا دفعه اولمه ولی چقد از اسباب کشی بدم اومد.. خیلی رومخه.. بعد چقدم گرونه واقعا.. چه خبره.. ولی دارم میرم یه جای بهتر آخ جون :دی محله و منطقه بهتر، خونه بهتر.. فک کنم کم کم باید به این زنگ بزنم :دی

 

4. رابطه سالم میدونی به چی میگن.. به رابطه ای که توش احترام متقابل هست، انتظارات همو تا جایی که بشه برآورده کنن، حداقل تلاششون رو کرده باشن.. همدیگه رو خوشحال کنن، صحبت کنن، بتونن باهم مشکلاتشونو حل کنن، از ناراحتی همدیگه ناراحت شن سعی کنن به هم کمک کنن، مادی معنوی هرجوری.. بدونی یکی هست که میتونی حرفاتو بهش بزنی.. نمیگه به من چه.. درکل رابطه سالم یعنی رابطه ای که توش همه چی خیلی smooth جلو بره.. دغدغه نداشته باشی که بگی ای بابا حالا با این ارتباط هم یه مشکل به مشکلاتم اضافه شد.. رابطه سالم رابطه اییه که بتونه حتی یه اپسیلون حال تورو بهتر کنه.. البته این جدای از اینه که بگیم درد دلهای طرف رو نخواییم بشنویم چون خودمون هم مشکلات داریم.. این دوتا موضوع جداهستن ازهم

 

شاداب :)
۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

یه اپلیکیشنی هست که توش با همکارای خارجیم ارتباط داریم، یه قابلیت داره همونجا که مثلا میتونی قدم هایی که طی روز برمیداری رو ثبت کنه، بعد من و خیلی از همکارام توش هستیم.. بعد ملت مثلا روزی بالای 15000 قدم میرن بعد من 400 تا هم نمیشه :))))))) جالبه همکارام لایکم هم میکنن :)))))))) چیو لایک میکنن نمیدونم :)) یه نمودار هم میکشه از تعداد قدم ها و تاریخ، نمیدونم چرا من هنوز با اعتماد به نفس توش هستم بعد نمودارم خط صافه کلا :))))) دیشب که کلا صفر قدم بودم :)))))))))))))) البته بگم تنبل نیستمااا، من فقط از اون مدل آدما نیستم که گوشیمو باخودم همه جا ببرم درنتیجه قدم های فراوان و با ارزشم ثبت نمیشن :دی

 

سکانس اول:

یکی دو هفته پیش - هواپیمای ایران ایر

من نشستم روی صندلیم و دلم نمیخواد کوله مو بذارم کابین بالا، نمیخوام کثیف شه، کوله ام کوچیکه تقریبا و ترجیح دادم پیش خودم باشه، دختر مهماندار اومد گفت عزیزم باید بذاریش بالا، گفتم میشه نذاااارم؟ آخه کمربندمو بسته بودم و دستکش هامو درآورده بودم اینجوری باید دوباره دستم میکردمشون.

گفت نه عزیزم میان به من گیر میدن.. دوباره با چشای گربه شرکی نگاش کردم گفتم خب پس میشه شما لطف کنید برام بذاریدش بالا؟ دختر مهماندار با تردید نگام کرد و گفت شما بلند شید من کمکتون میکنم بذاریدش بالا!!! انگار چی بود حالا، یه کوله فسقلی بود دیگه!! دیگه اومد کمربندمو باز کرد برام بعد من پا شدم کوله رو بذارم بالا اونم گوشه کوله مو گرفت کمک کرد مثلا! که بذارتش بالا.. میخواستم بگم زحمت نکش بابا مشکل من همین بود پا نشم که شدم.. یعنی حاضر شد کمربندمو برام باز کنه گوشه کوله مو هم بگیره، ولی من ننشسته باشم و کوله رو بدم دست اون بذاره بالا!!! چقد بعضی دخترا عجیب و دیوونه ان.. حالا خوبه با پررویی هم نگفته بودم، کلی خواهش و لطفا اینا گفتم قبلش

 

 

سکانس دوم: 

امروز - ساختمون بغل شرکت

برق ساختمونمون قطع بود، گوشیم خاموش شده بود، و قرار نبود برق بیاد کل روز، دیگه رفتم ساختمون بغلی یه پریز پیدا کنم بزنمش به شارژ... اول یه پریز پیدا کردم بغل دیوار زدم اونجا.. بعد یه مرده اومد گفت خانوم بیایین اینجا، بعد رفتم دنبالش دیدم یه پریز اون ور تر بود دوتا صندلی و میز هم کنار دیوار بود، گفت اینجا بشین راحت باشی، بعد حتی صندلی رو یکم کشید پایین برام(از اونا بود که یکم بلندن)، و خود صندلی رو هم ورداشت آورد به دیوار نزدیک کرد که گوشیمو میزنم به شارژ دستم بهش برسه.. بعد گفت بیا بشین اینجا راحت..

 

چقد مردا تو این چیزا خوبن.. همیشه لطف دارن، این فقط یه نمونه از رفتارای اینچنینی مردا تو همچین موقعیت هایی بود، ولی دخترا نمیفهمم چرا اینجورین!!!! ازشون خواهش هم بکنی کاری برات نمیکنن.. ولی مردا خودشون تازه داوطلب هم میشن

 

شاداب :)
۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

یککککک دونه موخوره تو موهام دیدم گرخیدم ... من هیییچوقت موهام موخوره نداشته حتی وقتی تا پایین کمرم بوده.. دیگه هی تو موهام دونه دونه گشتم ببینم بازم موخوره هست که خداروشکر هیچی نبود.. ولی همین یه دونه منو سکته داد.. اون همکار خسیسم (دیگه چیکار کنم هرکسی تو این وبلاگ یه لقبی میگیره :)) ) از بس از موهام تعریف کرد اینجوری شدا.. هی گفت چقد موهات خوبه چقد صافه چقد زود بلند میشن..

دارم میرم خونمون آخ جون.. نگین کرونا و اینا، بابا خب چیکار کنم همینجوری ادامه پیدا کنه پس تا سال دیگه نباید خانوادمو ببینم.. حالا روبوسی نمیکنیم باشه.. برم کباب کوبیده اعلا گوشت خالص تازه بخولم، قرمه سبزی، وای وای وای وای.... بییییمیرم برات، خدا وکیلی صد تومن میدم این غذاهارو بخورم :دی

میگم غذای فریز شده چقد بدمزست اه اه.. من تو عمرم غذای فریز شده نخوردم تو خونمون.. مامانم هیچ وقت غذا فریز نمیکرد.. ولی خودم این چند وقته که همش آشپزی میکنم یکی دو بار غذا خیلی زیاد درست کردم موند دیگه گذاشتم فریزر بعدا بخورم، اه بعد که گرمش میکنی چقد بدمزست.. دیگه فریز نمیکنم.. سالم هم نیست اینجوری

ببین فرودگاه یه چیز فاجعه بود..  فاجعههههه...  انگار دنیای دیگه ای بود..  میتونم بگم ۷۰ درصد ماسک نزده بودن...  یارو با بچه کوچیک هم اومده بعد بچه هه داره دستاشو به چشاشو همه جاش میماله!!!!!! 

 

 

بعدا نوشت:

یه جاده بین شهری تو استانمون هست از زمانی که من بچه بودم و یادم میاد یعنی حدود سال ۱۳۸۳ تا الان هنوز درستش نکردن :))  یعنی باید یه قسمتی از جاده رو اسفالت کنن،  فک کن جاده بین شهری یه تیکه حدود ۵۰۰ متری خاکی باشه!!!!!  و از همون موقع یادمه همیشه هم درحال کندن و ایناش بودن،  دم و دستگاه ریختن پاش که ینی مثلاااااا داریم درستش میکنیم بودجه بدین :)) ...بیماری لاعلاج هم داشت تا حالا خوب شده بود.. خیلی حرفه ۱۶ سال ها.....

نابودی هررررچی دزده. 

 

 

شاداب :)
۲۷ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

جدیدا فک کنم آلرژی فصلی پیدا کردم، بعضی وقتا صبحا همش عطسه میکنم، بعد ساعت 11-12 به بعد خوب میشم دیگه! ینی ببین ما تو این تهران چیا رو تجربه نکردیم.. سر درد و آلرژی و... با همه اینا بیگانه بودم یه زمانی.. بعد چند وقت پیش داشتم تو اینترنت میگشتم ببینم چیکار میشه کرد براش.. و از اونجایی که من کلا قرص خور نیستم مگر اینکه درحال مرگ باشم، دیگه دنبال یه راه حل غیر قرصی میگشتم.. من تو عمرم شاید بگم یکبار یا دوبار مثلا استامینوفن خوردم، یا ژلوفن فقط یکی دوبار دندونم شدید درد میکرد خوردم.. قرص سرماخوردگی هم که شوخی نکن :)) عمرا

بعد یه کامنت دیدم یکی تجربه شو نوشته بود و خداوند خیرش دهد، منم گفتم اینجا بنویسم شاید به درد کسی خورد.. چارش فقط آب نمک یا سرم شستشوعه، به همین راحتی.. حالا سرم شستشو رو هم میشه از داروخونه تهیه کرد، هم میشه خودت یه کم نمک با یه لیوان آب قاطی کنی.. و من چون بازم طبیعی بیشتر دوس، اومدم یه لیوان یکبار مصرف آوردم آب و نمک ریختم حل کردم بعد بینی مو کردم توش :))))))))) (البته فک کنم آدم یه سرنگ بگیره خیلی راحت تره) بعد اب رو کشیدم بالا، بعد بینی مو گرفتم و سرمو بالا کردم تا نریزه، و به این صورت از مجرای بینی وارد حلقم شد :))))) حالا اگه کسی چندشش میشه میتونه فقط تو بینی نگهش داره، ولی من حس بهتری بهم دست میده اگه از بینی بدمش داخل و از دهن بریزمش بیرون :دی کامل مسیر رو طی میکنه :دی

و باورت میشه خوب شدم؟؟؟ تا قبلش داشتم هر نیم ساعت 2-3 بار پشت سرهم عطسه میکردم، تا اینکارو کردم حتی یه دونه عطسه هم نکردم بعدش دیگه.. و وقتی اینکارو میکنم خیلی جالبه تا مدتها دیگه این آلرژی سراغم نمیاد! و بعداز چند هفته باز اینجوری بشم همینکارو دوباره میکنم خوب میشم.. 

درکل نمک خیلی خوبه، دوسش دارم..

ولی خب اینم بگم.. اصلا نباید زیاده روی بشه تو این کار، چون مخاط بینی آسیب میبینه و خیلی بد میشه.. هر از گاهی انجام دادنش خوبه.. حالا آدم هرچیو تو اینترنت ببینه نباید انجام بده، ولی خب چون همه میدونیم غرغره نمک مفیده، گفتم شاید غرغره نمک بینی هم ضرری نداشته باشه :دی

 

پی نوشت: 

از اونجایی که دکتر مهربان خیلی مهربان هستن :دی فرمودن که سرم شستشو بهتره به دلیل اینکه مثل نمک ید نداره و غلظت دقیقی هم داره و مخاط رو تجریک نمیکنه

شاداب :)
۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۸ نظر