ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۴۹ مطلب با موضوع «هیچی :(» ثبت شده است

جدیدا اصلا حرفم نمیاد

1.

آهان عه رفتم یه شرکت دیگه مصاحبه :)) یه شرکت نفتی بزرگ.. درواقع تصمیم نداشتم استعفا بدم از اینجا، ولی خیلی impulsive عمل کردم تواین قضیه.. بذار تعریف کنم.. ایرانی عقده ای خیلی وقته کاری باهام نداره و یجورایی باهام دوست شده، دوستی الکی از اینا که میخندن ولی تو دل میخوان سر به تنت نباشه :)) و منم کاریش ندارم جهنم.. تا اینکه اون روز اومد گفت این ماه کسر کار داری!!!!! گفتم من کسرکار ندارم و خلاصه از اون اصرار از من انکار.. و گفتم پس لطفا بشینید حساب کنید دقیقا ببینیم من کجا کسر کار دارم.. تازه حتی من نیم ساعت هم اضافه کار داشتم جالبش این بود .. دیگه دید داره چرت و پرت میگه و حرفش رو هیچ حسابی نیست زد به مسخره بازی و پیچوند و دیگه بحثو ادامه نداد!! حالا هیچ غلطی که نمیتونه بکنه ولی خیلی حرصم گرفت از دستش درحالیکه میبینم خودش شرکت رو کرده هتل شخصیش هروقت بخواد میاد و میره بدون مرخصی پولشم تمام کمال میگیره.. یا حسابدار دزد که خیلی وقتا زود میره ولی کاریش نداره.. خلاصه دیگه رفتم تو قیافه براش.. دو روز محل سگگگگ ندادم بهش تا اینکه خودش اومد موس موس باز و به زور سرشوخی باز کردن و اینا!!! ای باباااا 

حالا همون روز از بس اعصابم بهم ریخت همون لحظه رزومه فرستادم شرکت دیگه.. فرداش بهم زنگ زدن گفتن بیا مصاحبه!! رفتم و خیلی راستش از شرکتش خوشم اومد بسیار بزرگ و درست حسابی و از خود کار هم خیلی خوشم اومد و بنظرم خیلی جای پیشرفت داشت و حقوقش هم از شرکت فعلیم بالاتر بود.. تنها ایرادش این بود که سمت شمال شرق بود و من محل کار فعلیم دقیقا نقطه برعکس اونجاست.. و خب تازه هم خونه عوض کردم به هیچ وجه نمیتونم برم شمال شرق خونه بگیرم در حال حاضر.. اون روز بعداز مصاحبه یک ساعت و نیم تو راه بودم تا رسیدم خونه و چقد ترافیک بود و سررررردرد گرفتم و یکساعتشو که کامل تو تونل بودیم و تونل هم که انقد هوا بده سردرد و حالت تهوع و همه چی میگیری حتی درحالیکه شیشه ها بالاست.. خلاصه این مشکلش یکم منو دلسرد کرد.. از طرفی خب واقعا هم نمیخواستم از شرکت برم فقط هیجانی تصمیم گرفته بودم.. چون شرکت خودمون هم بد نیست، راحته سختگیری توش نیست باهات همه جوره راه میان و آشنایم دیگه و حق آب و گل دارم اینجا.. ولی خب یه حقوق خیلی بالا به شرکت جدید گفتم، گفتم اگه قبول کردن که هیچی نکردن هم مهم نیست.. مدیره مشخص بود از من خوشش اومده و مصاحبم از ساعت 3ونیم تا 5 طول کشید و ازم خواست یه چیزی هم براش آماده کنم بفرستم و منم همون شب براش فرستادم انقد خوشش اومد گفت عالی بود و حتی من ذهنم به چیزایی که فرستادی نرسیده بود و از این حرفا..

حالا دیگه گفتم یه اشاره ای به مدیرعامل خارجی بکنم و بگم من دارم میرم بای بای :)) حتی اگه نرم چون تصمیم قطعی نگرفتم ولی بگم که در جریان باشه.. حالا مدیرعامل از این ور گفت نه نمیذارم بری!!!!!!!! گفتم ببین جات خالی من حتی مصاحبه هم رفتم جای دیگه واقعا تصمیمم جدیه :))) .. گفت نه نمیشه!!!

خلاصه با یکسری وعده وعید گولم زده فعلا

 

2.

پنج شنبه رفتم موهامو لایت کردم وای خیلی خوب شد.. ولی چقددددد متنفر شدم از این سالن... ببین خیلی معروفه و یکی از بهترین سالنهای تهرانه.. یه بازیگر هم اومد اونجا همه رفتن باهاش عکس گرفتن حالا من اصلا نمیدونستم کیه :)))))) محل ندادم من که والا... بعد اینجارو من پیج اینستاگرامشون هم فالو میکردم واقعا باورم شده بود که به قیمت پول حاضر به هرکاری نیستن و خیلی رضایت مشتری مهم تره.. خلاصه فقط واسه موهام رفتم ولی گولم زد که ابروهم انجام بدم، از اون مدلا که خیلی طبیعی ابرو رو پرتر میکنن منم گفتم باشه نمیدونم چرا!!!!! من ابروهام نازک و باریکه تقریبا.. بعد به دختره گفتم توروخدا غیرطبیعی درست نکنی ها، با تاکید فراوان گفتم من ابروی پهن موکتی دوس ندارم :))))) تاکید کردم دخترونهههههههههه باشه پهن نباشه، کادری نباشه، پررنگ نباشه.. دقیقا هم پهن کرد هم کادری هم پررنگ :((((( خلاصه دو روزه دارم گریه میکنم.. همونجا به یارو صاحب سالن هم گفتم راضی نیستم گفت نگران نباش سه چهار روز دیگه بهتر میشه هم نازکتر میشه هم کمرنگ تر!! حالا منتظرم اگه این هفته بهتر نشه برم سالنشون داد بیداد راه بندازم :(((( درکل ولی اگه بعداز یک ماه نرم ترمیم پاک میشه خودش و جاش هم نمیمونه چون تتو ابرو که نیست..

حالا این وسط اکستنشن مژه هم انجام دادم نمیدونم چرا!!!!! حالا من خودم مژه دارم یه متر!!! نمیدونم واقعا چرا خواستم امتحان کنم...حالا اون زیاد غیرطبیعی درنیاورد به حرفم گوش کرد ولی خب چشام شده کاسه خون دو روزه خوب هم نمیشه..قرمز قرمز...

ینی تو عمرم اینجوری به غلط کردن نیفتاده بودم :((((( .. به خدا هیچوقت تا این اندازه عاشق قیافه طبیعی خودم نبودم :(( انقد دلم برا قیافم تنگ شده :((( نمیدونم ملت چطور خوششون میاد.. الان شدم یک عدد داف ایرانی تیپیکال :((((( از همون دافا که اصلا از قیافه هاشون خوشم نمیاد..

اصلا قشنگ نیست اصلا... من صورت طبیعی خودمو میخوام :((( حالا مژه که دو سه هفته دیگه میریزه تموم میشه خوب میشه ولی خب ابرو یکم بیشتر طول میکشه... فکر کن چندین میلیون هزینه کردم که آخرشم از خودم بدم بیاد :(( چند روزه اصلا دوس ندارم برم جلو آینه.. نمیدونم فردا چطور برم شرکت.. میخوام هدبند بزنم :))))))))))))) دلم برا ابروهای نازک خودم تنگ شده :(((( این قیافه غیرطبیعی لذت موهای لایت خوشگلمو هم ازم گرفت :((((( واقعا نمیدونم چطور بعضیا میرن پروتز باسن و سینه و لیپوماتیک و این جراحی های سنگین رو انجام میدن!! من دوتا کار انجام دادم که اونم تا یه ماه دیگه ازبین میرن باز انقد گریه کردم و پشیمون شدم.. اون آدما چطور میتونن برن زیر تیغ همچون جراحی های سنگینی! واقعا برای انجامشون باید انگیزه ت به شدت بالا باشه وگرنه بعدش واقعا حالت بد میشه

 

ببین الان قیافه جدید من شاید بنظر خیلی ها عالی باشه حتی، ولی میخوام بگم واقعا غیرطبیعیه ولی ایرانیا از بس از این قیافه ها دیدن فکر میکنن قشنگه! و من چون اولین بار بود رو صورت شخص خودم پیاده شد این اعمال، فهمیدم چقد غیرطبیعیه!

ولی دوتا چیز بهم ثابت شد اینارو از من نصیحت بشنوید: 1. قیافه طبیعی خیلی خوبههههه :((((((( هیچ چیزی بیش از حد بهش بپردازی قشنگ نمیشه، چه عمل جراحی زیبایی، چه آرایش، هرچی.. همه چی باید یه حدی رو توش نگه داشت.. پولم حروم شد ولی خب تجربه بدی نبود فهمیدم چقد صورت خودمو بیشتر دوس دارم و تا آخر عمر سراغ این کارا نمیرم 2. تبلیغات واقعا جادوی عجیبیه، همه چی تو فضای مجازی ده برابر قشنگه.. من دیگه این بار بهترین و گرونترین سالن رفتم و برام درس عبرت شد دیگه گول نخورم.. واقعا فرق فاحشی بین جایی که زیاد گرون نیست با یه جایی که خیلی گرونه نیست.. واقعا نیست.. ازمن میشنوی نیست.. البته نمیگم بری جای درب داغون موهاتو عین سیم ظرفشویی خراب کنه، ولی میگم اطلاعات کسب کن که درحد معمول خوب باشه کافیه، گول نخور.. همین.. 

 

پ.ن 1: انقد حرف داشتم خودم نمیدونستم؟ :|

پ.ن 2: ایونت اپل رو دیدی یانه؟ :دی

 

 

بعدا نوشت: 

امروز بخاطر اینکه خیلی خوشگل شده بودم ازم ناهار گرفتن :||||||||| راستی ابروم یکم بهتر شده، ولی خودمم یکم کانسیلر زدم دور برشو که یکم از پهن بودن دربیاد.. دیگه به هدبند نیازی نشد خداروشکر :))) چشامم قرمزیش رفت.. درکل کسی تو شرکت بجز موهام متوجه چیز دیگه ای نشد خداروشکر

شاداب :)
۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

فرشته اومدی از دور                چطوره حال و احوالت

 

یکم تن خسته ی راهی           غباره رو پر و بالت

 

فرشته اومدی از دور                ببین از شوق تابیدم

 

می دونستم میای حالا            تورو من خواب میدیدم

 

چه خوبه اومدی پیشم             تو هستی این یه تسکینه

 

چقد آرامشت خوبه                  چقد حرفات شیرینه

 

فرشته آسمون انگار                 خلاصه است تو دو تا بالت

 

تو میگی آخرش یک شب          میان از ماه دنبالت

 

میان میری نمیمونی                تو مال آسمونایی

 

زمین جای قشنگی نیست        برای تو که زیبایی

 

تو میری... آره... میدونم...         نمیگم که بمون پیشم

 

ولی تا لحظه ی رفتن               یه عالم عاشقت میشم

 

+ سالگرد...

 

https://www.youtube.com/watch?v=e8jmDUqiA6g

 

شاداب :)
۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۰

رفتم پیش مشاور-روانشناس

چقد زود گذشت! 45 دقیقه... عملا هیچی نتونستم بگم.. زیاد نمیتونم الان بگم چه نظری دارم از جلسه ای که داشتم.. قرار شده هر هفته همون تایم برم پیشش.. ولی یه جوری از زیر زبونم حرف میکشید که آخرش اومدم بیرون گفتم من چطوری اینارو گفتم! ینی چیزایی بود که میخواستم بگما، نه که نخوام بگم، ولی اون با مهارت یه کاری کرد چیزایی که در اعماق وجودم میدونستم ولی خیلی هم بهشون واقف نبودم رو به زبون بیارم.. حالا یه سه چهار جلسه برم بعد نظر بدم درموردش... یه دونه دیگه بود خیلی معروفه و کارش درسته، دوست داشتم اونو برم ولی تا مهرماه نوبت نداشت (آیکن دهن کج) دیگه منم عجله داشتم گفتم فعلا همینو برم ببینم چطوریه..

بعد میدونی چی درمورد روانشناسا (البته حرفه اییاش) جالبه؟ خیلی زرنگن.. هیچوقت نمیگن تو داری اشتباه میکنی، اصن یجوری نشون میدن که انگار حق باتوعه و طرف تو هستن، ولی به صورت موش موشیانه در طی زمان و با سرعت کم نظرات خودشونو بیان میکنن، ینی نظرات خودشونو بیان نمیکنن، یه کاری میکنن خودت کم کم بیان کنی، یجورایی حرف میذارن تو دهنت :)))) .. پس اگه دیدی روانشناسه یکم تاییدت کرد جو نگیردت فکر کنی حق باتوئه :))))))) و عالم و آدم بدن فقط تو خوبی :))))))) بلکه فعلا داره میپزه تورو :))))

 

امیدوارم این مشاورم خوب باشه.. و بتونم به یه تصمیمی برسم برا زندگیم...

 

شاداب :)
۱۹ تیر ۹۹ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

وای چقد این بستنیای پاستیکل خوبهههه، بستنی یخی پرتقالی که توش پاستیل دارهههه، برم یه ده تا دیگه بخرم... من کلا بستنی های یخی رو به بستنی های شیری و پر شکلات ترجیح میدم، شکلات دوس دارم کلا ولی بستنی یخی بیشتر حال میدهههه... الان در حالیکه داشتم به طرز گوشخراشی ملچ ملوچ میکردم و تو فضا بودم یهو به خودم اومدم ترکیدم از خنده.. ینی خوب شد تو خونه ام و کسی منو در این حالت ندید :))) 

یه چیزی رو در مورد خودم فهمیدم بر حسب تجربه تو این چندسال.. اینکه وقتی استرسم زیاده تنگی نفس میگیرم.. نفسام کامل نیست و چقد رو اعصابه :(( بعداز کلی تلاش بالاخره یکی از دَم و بازدم هام که کامل میشه انقد احساس خوبی داره.. قبلا فکر میکردم مشکل تنفسی پیدا کردم ولی دکتر هم رفتم گفت هیچی نیست و بعداز اونم دقت کردم وقتی فشار روم زیاد میشه این حالت بهم دست میده تا یکی دو روز.. وقتایی که اتفاق خیلی ناراحت کننده ای برام میفته تکلیف روشنه و خودم خبر دارم چرا اینجوری شدم.. ولی جالب اینجاست این چند روز اخیر اتفاق خاصی نیفتاده ولی باز اینجوری شدم و بدنم داره بهم آلارم میده که حالم خوب نیست، حتی اگه خودم هم زیاد بهش واقف نباشم.. نمیدونم چیکار کنم استرس از ناخودآگاهم دور شه :(( امیدوارم زودتر بگذره این یکی دو روز باز

این یکی دو روز کلی از دیجی کالا خرید کردم، آدم نمیشم، فردا یه بسته میرسه دستم، یکیشم دوشنبه.. دیگه خواستم اینجوری سر خودمو گول بمالم خوشحال کنم خودمو

 

یه آقای افغان هست میاد شرکتمونو نظافت میکنه... امروز گفت دیگه از هفته دیگه نمیام، گفتم چرا؟ گفت دارم برمیگردم افغانستان.. ایران دیگه نمی ارزه با این قیمت ها موند.. قبلا یک میلیون تومن ایران 50 هزار افغانستان بود، الان شده 3000 افغانی

خیلی بدبخت شدیم نه؟ باز اون یه افغانستان داره برگرده بهش، ما کجا داریم بریم؟

 

شاداب :)
۱۰ تیر ۹۹ ، ۱۸:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

دیروز که داشتم برمیگشتم تهران ده دیقه مونده به پرواز تازه رسیدم فرودگاه :دی.. دیگه ته هواپیما نشستم جات خالی.. بعد انقد صدای موتور بلند بود که من هندزفری گذاشته بودم، با صدای بلند هم داشتم با اهنگ میخوندم کسی نمیشنید... چقدم هواپیماش داغون بود.. هزار بار تکون وحشتناک خورد.. لندینگ هم افتضاح.. با نشیمن گاه همچین خودشو کوبوند رو باند فرودگاه نزدیک بود بچسبیم به سقف.. وسط راه که عرضه نداشت بکشتمون، فک کن در اثر لندینگ کتلت میشدیم.. خیلی مرگ خنده داری میشد

اعصابم خورده :(((((( از شنبه ها و یکشنبه ها نفرت دارم.. بدترین روزامه.. اون ور هم تعطیله خیلی رو مخم میره..

الانم لحظه شماری میکنم از سرکار تعطیل شم برم خونه بخوابم.. نه که خسته باشم.. از بس که ناراحتم.. که به هیچی فکر نکنم...

کاش حداقل میشد یه مسافرت خارجی رفت الان.. یکم از درد این دلم کم میشد... یه جایی که هیچ هم زبونی نباشه...

 

شاداب :)
۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹ نظر

الان فیلم The kite runner (بادبادک باز) رو دیدم.. هنوز بغض دارم.. از اول تا آخر فیلم چشام اشکی بود مونیتورو به زور میدیدم..

تا نیمه های فیلم از دست امیر عصبانی بودم.. از اینکه یه بزدل ترسو بود، حسن رو فقط بخاطر عذاب وجدان و بزدلی خودش از اونجا دور کرد... ولی در آخر خوشحال شدم که امیر کار درست رو انجام داد و جبران کرد..

ولی به قول اون مدیر یتیم خونه تو افغانستان که میگفت تو شاید فقط بتونی یه دونه بچه رو نجات بدی، هنوزم بچه های زیادی هستن که داستانشون اینجا ادامه خواهد داشت...

راست میگفت...

چرا؟؟ چرا باید این دنیا اینجوری باشه؟؟؟ .. قلبم به درد اومده از اینکه راحت میخوابیم میخوریم میپوشیم، و هیچ ایده ای از یک ثانیه از زندگی همچون آدمایی نداریم...

امروز گریه میکنیم ولی فردا برامون تموم میشه این داستان..

برای سهراب ها ولی نه.. یه داستانه که هر روز اتفاق میفته.. یه داستان واقعی تکراری...

 

شاداب :)
۱۴ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

از ساعت 8 و نیم که یه سوسک بزرگ دیدم وسط خونه :(((( تا الان درگیرش بودم... واقعا تا مرز سکته رفتم..اگه روزی کسی خواست منو بکشه یه سوسک گنده بندازه روم..

اول که دیدم یهو بغل تختمه یه جیغ بنفففففففففش کشیدم، اومدم با دمپایی بزنمش، ولی هیچوقت تو پرتاب اشیا سابقه خوبی نداشتم، به قول جویی اینا تو فرندز که به چندلر میگفتن dropper ، منم همونجوریم.. خلاصه دمپایی خطا رفت و من خودمو لعنت فرستادم بابت فراری دادن سوسک.. رفت بغل میز توالت، و من باز با چلاقی خودم دوباره زدم و فراریش دادم.. این بار رفت پشت میز توالت دیگه.. تمام مدتی که داشتم دمپایی پرتاب میکردم همزمان جیغ میزدم بدجور، به خدا از جیغ خودم داشتم زحله ترک میشدم هر بار، نمیدونم همسایه ها هم شنیدن یا نه.. خلاصه رفت پشت میز توالت و من شروع کردم گریه کردن، بلند بلند هااااا... زار میزدم قشنگ... بعد رفتم با دمپایی بزنم بغل میز شاید از پشتش دربیاد، یهو دیدم وایساده رو میز داره منو نگا میکنه :((((((((((( رو وسایل آرایشم :(((((((((((((((((((((((((((((((((((((( با اون پاها و شاخکای درازش :((((((((((((((( بازم یه جیغ بنفش زدم.. دست و پام عین چی میلرزید...  چیزی نمونده بود بیهوش شم.. نمیتونستم رو پاهام وایسم.. دوباره زدم زیر گریه... 

اومدم این ور اتاق وایسادم یه نیم ساعت زار زدم.. تا خون کم کم به مغزم رسید، گوشیو ورداشتم از اسنپ مارکت هرچی اسپری سوسک کش و پودر و مایع بود سفارش دادم، 20 دیقه تایم بود تا برسه به دستم.. تمام بیست دیقه رو وایسادم و از دور سوسکه رو پاییدم که جایی نره... عین الاغ هی شاخکاشو تکون میداد با اون پاهاش رو وسایلم بود :((((( چقد حرص خوردم... تا اینکه بالاخره رسید سوسک کشا.. اسپری رو برداشتم پا برهنه یواش رفتم جلو، صد و پنجاه بار از دور اسپری کردم روش.. دیگه به سرفه کردن افتادم.. اونم بالاخره جونش دراومد و برعکس شد..آخیش

الان هنوزم رو زمین عه و من قصد ندارم جمعش کنم :((( 

ینی دختری که بخاطر یه سوسک دو ساعت جیغ میزنه زار میزنه پاهاش به رعشه میفته، چرا باید تنها زندگی کنه؟؟ کل فلسفه زندگیمو زیر سوال برد امشب این موجود.

 

شاداب :)
۰۳ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

1.

بعضی وقتا وقتی سوار اسنپ میشم حس بدی به خودم پیدا میکنم، انگار استثمار کردم راننده رو.. بعد یه سوالی ذهنمو مشغول کرده، بعضی از راننده هاش خیلی تیپ و قیافه شون رسمی و یه حالتیه خلاصه.. حالا درکل میدونم هرکی راننده اسنپه لزوما راننده تاکسی نیست و خیلیا صرفا چون مسیرشون میخوره مسافر میزنن و خودشون شغل دیگه ام دارن، ولی آخه مثلا ساعت 9 صبح خب دیگه با اون ظاهر و قیافه که شبیه کارمنداست حداقل، باید سرکار خودش باشه نه؟؟ نه که مسافر بزنه

چندماه پیش داشتم از کلاس برمیگشتم، راننده ازم خواست نقدی بهش پول بدم و اعتباری پرداخت نکنم، گفتم باشه، گفت ببخشید چون تپ سی خیلی دیر پولمونو بهمون میده منم الان رفتم یه داروی مامانمو بخرم (جلد خالی دارو رو از داشبورد ورداشت و بهش اشاره کرد) ولی دیدم هنوز پولو نریخته تپ سی مجبور شدم برگردم الانم دارم مسافر میزنم نقدی کرایه بگیرم برم داروخونه، بعد جلده رو دوباره انداخت رو داشبوردش.. گفتم چقد بود داروهه؟ گفت 50 تومنه.. وقتی خواستم پیاده شم صد تومن بهش دادم.. اولش اصلا قبول نمیکرد گفت اصلا از اون درد و دل منظوری نداشته، آدم متشخص و درست حسابی بود.. ولی خیلی اصرار کردم گفتم خودم دلم میخواد، و نباید حس بدی داشته باشه..

 

2.

اون روز از اسنپ مارکت خرید کردم.. بهرحال در جریانی که جدیدا خودم همش آشپزی میکنم :دی بخاطرهمین نیازم به مواد غذایی بیشتر شده.. از دیجی کالا دیگه سوپرمارکتی نمیخرم چون همشون گندیده ن.. بعد خیلی خریدام زیاد شد ولی چاره ای نبود، به جان خودم باید حداقل یک ماه از اینا بخورما، وگرنه خیلی ناراحت میشم :دی.. 570 هزارتومن شد.. (الان میان میگن چرا مبلغ مینویسی:)) خب به توچه، دوس دارم در آینده وقتی خاطراتمو میخونم یادم بیاد خرج و مخارج چقد بوده).. واقعا هیچ چیز خاصی هم نخریدم.. چندکیلو برنج و یه بسته ماهی بزرگترین مبلغاش بود، بقیش دیگه پیاز و گوجه این چیزا بود! تازه گوشت و مرغ رو هفته پیشش خریده بودم وگرنه هیچی دیگه..

یک کیلو سیب هم تو خریدام بود.. بعد که پیک وسایلمو آورد دم آپارتمان یهو نمیدونم چی شد بهش گفتم این پلاستیک سیب رو بردارین، اون بنده خدام هنگ کرده بود فکر میکرد میخوام پس بدم، گفتم نه بردارین برا خودتون.. دوباره با تردید پرسید برا خودم؟ گفتم بله.. تشکر کرد و رفت..

هیچ چیزی به ذهنم نرسید اون لحظه، سیبارو دیدم گفتم همونو برداره.. البته میگم بقیه خریدام هم خرت و پرت بود و ارزش بذل و بخشش نداشت :دی مثلا بنده خدا اگه غذا نداشته باشه بخوره ترشی میخواد چیکار؟ :دی یا بستنی :دی .. بعدش پشیمون شدم گفتم کاش میگفتم صبر کنه یکم برنج هم براش میریختم تو پلاستیک ببره.. ولی خب گفتم شاید بخواد منتظر بمونه خجالت بکشه..

نمیدونم ولی خجالت کشیدم اونهمه خرید رو برامن آورده بود و از کجا معلوم تو راه تو دلش بهشون نگاه نکرده باشه و حسرت نخورده باشه..

 

3.

پارسال تو اینستاگرام از این کامنتای درخواست کمک دیدم، میبینی که خیلی زیادن، ولی هیچکدوم قلبم و تکون نمیداد تا اینکه این پیامو دیدم.. نمیدونم چی شد رفتم دایرکتش.. احساس میکردم داره راست میگه، یه دختره بود درمورد مادرش نوشته بود که تنهاست و تحت پوشش کمیته است.. بهش پیام دادم.. اسم و فامیل مادرشو داد با کارت ملی و کارت کمیته اش و عکسای خونه ش.. رو کارت کمیته اش اسم و شماره کارت هم داشت.. خیلی دلم سوخت.. یه خانم متولد 1345 .. بنده خدا پیر هم نبودولی عکسشو دیدم با چادر مشکی وایساده بود تو چارچوب هال، صورتش زیاد پیر نبود ولی اونقد خمیده بود که بهش نمیومد 50 و خورده ای سالش باشه.. خانومه گفت کمیته براش ماهی صد تومن میریزه، خرجی نداره.. آدرس هم داد گفت یکیو بفرستم تحقیق کنه.. ولی چون تهران نبود گفتم نمیتونم.. بنا رو براین گذاشتم راست میگه.. براش 200 تومن ریختم و معلوم بود اصلا توقع این مبلغ رو نداشت خیلی تشکر کرد.. اسفندماه یادش افتادم دوباره .. به اینستای دختره پیام دادم حال مادرشو بپرسم، هنوز که هنوزه سین نکرده.. نمیدونم در چه حالن..

همینجوری رفتم رو پروفایلش دیدم بالای پیجش نوشته:

معمولا آدمایی که حال بقیه رو خوب میکنن خودشون کسی رو ندارن که حالشون رو خوب کنه...

 

شاداب :)
۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

وقتی داشتم از خونه میومدم مامانم دوتا خورش قرمه سبزی فریز شده و دو بسته گوشت چرخ شده فریز شده برام گذاشت.. خورش هارو همچین گذاشتم ته فریزر که انگار قرار نیست حالاحالاها بخورمشون، مگه الکیه؟؟ خاصن، نمیشه همینجوری خوردشون.. مثل بچگیا وقتی یه چیز خوشمزه داشتیم و میذاشتیم اون آخر آخر بخوریمش.. اون روز یه بسته از گوشت چرخ شده هارو درآوردم و باهاش ماکارونی درست کردم، چقد خوشمزه شد :(( بعد به مامانم گفتم مامان اون گوشته چقد خوشمزه بود! گوشت چرخ شده هایی که خودم خریدم اصلا همچین مزه ای ندارن..

با مقایسه گوشت خونمون و گوشتی که تهران خریدم در فاصله دو روز، تازه فهمیدم من هیچوقت گوشت نمیخوردم تو تهران!!! معلوم نیس تهران چی میدن دست مردم کلا، خیلیا بی انصاف شدن.. من که اینجا نه میوه آنچنان خوبی پیدا میکنم نه گوشت خیلی خوب نه هیچی.. واقعا شهر خودمون بهشته... 

حالا...

اعصابم از دیشب خورده.. هراز گاهی این حالت سراغم میاد.. هی میشینم به مامان بابام فکر میکنم، بعد بی دلیل عذاب وجدان میگیرم، بعد هی به این فکر میکنم دارن پیر میشن :(( و از زندگی لذتی نبردن.. تازه پدرمادر من جزو افراد لارج حساب میشن، البته برای کل خانواده، نه خودشون..

من آدمی ام که نمیگم از زندگی خیلی لذت میبرم، ولی حداقل نمیذارم هم بهم سخت بگذره، پولم رو برای آسایشم خرج میکنم، نگا میکنم من دوساله دارم کار میکنم پارسال یه مسافرت خارجی رفتم، ولی پدر مادرم سی سال کار کردن ولی یه مسافرت دوتایی نرفتن، خیلی ناراحت میشم اگه دنیارو نبینن.. آخه پولاشونو واسه چی خرج نمیکنن؟؟ میخوان بذارن واسه ماها؟ خب من نمیخوام.. به خدا اگه واسه خودشون خرجش کنن من بیشتر خوشحال میشم.. اینهمه از خود گذشتگی، که دیگه حتی عادت کردن به این سبک زندگی برای کی؟ برای چی؟ مامان من تو خانواده ای بود که از بچگی با خدمتکار بزرگ شد، بعدالان جوری به این سبک زندگی عادت کرده که خودش رو کاملا فراموش کرده.. دلم میخواد من این راهو نرم.. ازدواج هم بکنم بازم خودمو فراموش نکنم، خودمونو فراموش نکنم، اگه بچه ای هم داشته باشم درعین حال که دوسش دارم و براش وقت میذارم ولی یه چیزایی رو هم به خودم اختصاص بدم، به خودمون اختصاص بدم.. باور کن این هیچ مغایرتی با یه والد خوب بودن نداره...

حالا من قبل از اینکه سرکار هم برم تقریبا ولخرج بودم، برای لباس همیشه خرج میکردم، ولی دیگه بعداز سرکار رفتنم hobby های بیشتری برای خودم اضافه کردم.. ولی میبینم پدرمادرم خیلی کم لباس میخرن برا خودشون، یا مسافرت نمیرن(البته مسافرت خانوادگی هرسال میریم، ولی من منظورم مثلا مسافرت دوتاییه)، اعصابم خورد میشه.. بخاطر همین دوس دارم مجبورشون کنم، ماشالا وضعشون خوبه خودشون، ولی دوس دارم من تدارکشو ببینم، که تو عمل انجام شده قرارشون بدم.. همون ماه اول که حقوق گرفتم به مامانم گفتم میخوام بیلیط بگیرم با بابام دوتایی برن کربلا، مامانم خیلی وقته دوس داره بره قبلا هم خودش داشت با خالم میرفت ولی بابام هیچوقت نذاشته، بخاطر پولش نه ها کلا مخالفه ، میخواستم من مجبورشون کنم، که آخرش هم باز بابام مخالفت کرد..

وقتی بچه تر بودم فکر میکردم بچه حق و حقوقی داره، هی میگفتم چرا مثلا الان بیشتر از اون چیزی که باید بهم پول نمیدن؟ ولی هیچوقت به خودشون فکر نکردم که پس خودشون چی؟ چقدر از پولایی که درمیارن رو صرف خودشون میکنن؟؟؟؟

الان که فکر میکنم میبینم چقدر پررو بودم...

 

شاداب :)
۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

سرکار که با هیشکی حرف نمیزنم بخاطر کرونا سه کیلومتر هم فاصله دارم، خونه هم که تنهام، پنج شنبه جمعه هم سرکار نمیرم دیگه هیچی دیگه.. حالا بیکارم نمیشینم، آشپزی میکنم، فیلم میبینم، کلاس آنلاین دارم حتی..

ولی باز از این وضعیت خوشم نمیاد... کاش آدم برونگرایی نبودم، کاش از این آدمای درونگرای ساکت بودم که حتی میتونن تنهایی مسافرت برن، کاش انقد مصداق انسان موجودیست اجتماعی نبودم، هرچند خیلیم اجتماعی نیستم ولی حداقل یه هاله کوچیک دورم از اجتماعی بودن میخوام... درسته تقریبا نصف عمرم رو تو خوابگاه گذروندم، و خیلی غیرقابل تحمل بود آخراش دیگه، ولی الان به همون خوابگاه هم راضیم...

من کلا عادت به لایک کردن ندارم، به سختی پستی رولایک میکنم.. ولی تمام بازیگرای فرندز رو فالو کردم و لایک میکنم و حتی کامنت براشون میذارم میدونی چرا؟ چون فقط اونا بودن که تو بدترین شرایط کنارم بودن،حتی وقتی که به هیشکی حتی خانوادم از حالم نگفتم.. من مدیونتونم.. من باهاتون زندگی کردم.. حالمو خوب کردین همیشه، چطور میتونم عاشق تک تکتون نباشم؟؟ چندلر تازه پیچ اینستاگرام باز کرده، وقتی فالوش کردم لایک نکردم پستش رو.. بعد باخودم گفتم چیکار داری میکنی؟ اینو لایک نکنی پس کیو لایک کنی؟؟

شیطونه میگه برم همش دوست پسر بگیرم .. ولی آدم اونم نیستم.. اصلا آدمی نیستم که از سر تنهایی برم با کسی

یا گاهی دلم میخواد یه پیج اینستاگرام با یه عالمه فالوئر داشتم الان مینشستم لایو میذاشتم باهم حرف میزدیم.. ولی آدم اینم نیستم

بدترین قسمت این نیست که تو خونه تنهام، بدترین قسمت این نیست که لایو نمیذارم، حتی بدترین قسمت این نیست که نمیتونم یعنی نمیخوام پسربازی کنم، بدترین قسمت اینه دیگه نه میتونم آدمارو تحمل کنم نه تنهایی رو... جالب نیست؟

 

* اون m دوم رو با تشدید بخون

 

شاداب :)
۲۸ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر