ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

1. اگه بگم لینکدین ندارم آیا زشته؟؟ ندارم بهرحال!! چندماه پیش یکی از دانشجوهای ترم بالاییمون یه کتابی رو بصورت ایمیل برام فرستاد.. دیگه ایمیل منو داشت و مدتی گذشت تا همین جدیدا که این ایمیل رو واسم فرستاد:

I'd like to add you to my professional network on LinkedIn


خوب منم که نداشتم درنتیجه عکس العمل خاصی نشون ندادم..

دوباره یه مدت گذشت این ایمیل واسم اومد

A..F's invitation is waiting ur response

که خوب من همچنان لینکدین نداشتم!!


دوباره دیروز ایمیل داده که

A..'s invitation is waiting ur response


میگم برم یه اکانت بسازم خیال خودم و اون رو راحت کنم :| اینجوری پیش بره هفته ای یه بار یادآوری میکنه :))))

فقط نمیدونم چی تو پروفایلم بذارم ..رزومه درخشانی ام نداریم بذاریم اون وسط :)) کار هم که فعلا نمیکنیم بیکار و بیعار میچرخیم :))


2. اتاق سرده :| البته خودم سردش کردم.. درواقع شوفاژ رو خاموش کردم .. الانم پاهام یخ کرده :| .. امروز یک بار صبحونه خوردم .. 3 بار ناهار خوردم :| .. و فعلا 1 بار شام خوردم :| غذا زیاد درست کردم خوب چیکار کنم :|

یادم باشه فردا به دکتر پن باید مسیج بدم وقت بگیرم :|

این روزا که تو اتاق تنهام میخوام اصلا هر رووووز پست همینجوریانه بذارم .. ایرادش چیه؟ :)))) شایدم حذف شدن از بس بی محتوان :)))))


شاداب :)
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

1. امروز از ساعت 7 که بیدار شدم و بعد رفتم دانشگاه بعداز ناهار رفتم کتابخونه ولی بشدت خوابم میومد :)))))) قیافم دیدنی بود :))) اونقد شدید بود که میخواستم همونجا دو سه تا صندلی بغل همدیگه بذارم روشون دراز بکشم :)))) حتی نمیتونستم پاشم بیام خوابگاه :))) دیگه سرمو یه وری گذاشتم رو کتاب روی میز و دستامم چون سرد بودن گذاشتمشون زیر پاهام :)))))))) از ساعت 1:15 تا 2 همین شکلی خوابیده بودم :)))))))) بعد که بیدار شدم گردنم داشت میشکست خیلی درد گرفته بود خیلی.. منم تو خواب کلا تکون نمیخورم ینی هرجوری بخوابم به همون شکل بیدار میشم بنظر میرسه تو خواب روح از بدنم جدا میشه :)) ولی کلی سرحال شدم.. فقط حیف یه چایی کم بود بعدش .. معتادم نیستم :دی
یه نفرهست اونم هر روزتو سالن مطالعه است.. امروز متوجه شدم داره واسه کنکور ارشد میخونه.. یحتمل ترم 8 لیسانسه.. غبطه خوردم بهش .. یاد اون روزایی افتادم که واسه کنکور ساعتهای طولانی با عشق با عشق با عشق درس میخوندم.. چه لذتی داشت لامصب.. دوس دارم به اون روزا برگردم..
 
2. از دیروز تو اتاق تنهای تنهام.. "ال" رفته خونه.. "ام" هم رفته خونه.. "صه" هم رفته خونه فک و فامیل :| فقط من اینجام.. خیلی سوت و کوره.. از وقتی اومدم دارم در و دیوارو نگا میکنم :))) درسته اتاق ساکت دوس دارم ولی نه تا این حد :))) در بهترین حالت ممکن "صه" شنبه برمیگرده خوابگاه.. اصلا حوصله ندارم برم خونه دایی خاله .. حالا خوبه دور نیستن! ولی حال ندارم برم.. پیش دوستم "آز" هم حال ندارم برم :))))
امروز بعداز 1 سال و خورده ای کشف کردم که سلف دانشکده مایکروفر داره واسه دانشجوها :))) کلا انسان با دقتی هستم :)) و همچنین یکی از استادامون کاندیدای نمایندگی مجلس شده :)))) رفتم بهش گفتم ، بنظر ذوق کرد :)) حالا بیچاره فک میکنه میخوام بهش رای بدم دیگه نمیدونه شناسنامه من تو خونه پیش بابا اینا جا مونده :))))))) ولی اگه نماینده شه بنظرم منطقیش اینه که به ما 20 بده :D والا

خلاصه الان درحال وبلاگ خوانی هستم :)) من عاشق استیکرای بلاگ اسکای هستم خیلی خیلی گوگولی و بامزن:))))) اگه بلاگ انقد عالی نبود حتما بخاطر استیکرای بلاگ اسکای هم که شده به اونجا مهاجرت میکردم :))
خوب دارم الکی حرف میزنم از تنهاییه تو اتاقه :))) برم یه میوه ای چیزی بخورم... البته چایی ام بشدت گزینه خوبیه :D

شاداب :)
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

اون روز با "وی" که از دوستایه خوابگاهه، داشتیم درمورد اپلای و اینا صحبت میکردیم.. میگفت تنهایی رفتن سخته اگه آدم یکی همراهش باشه خیلی خوبه و اینها... هم اتاقیم "ام" گفت که اتفاقا تو رشته شما (برق) خیلیا اپلای میکنن و احتمال اینکه کسی مثل خودت پیدا بشه زیاده.. "وی" گفت آره اتفاقا چندتا از پسرای کلاسمون میخوان برن ولی خیلی تک بعدی هستن، حرف زدنم بلد نیستن چه برسه ازدواج کردن :)))))))))))))))

دیروز استاد مین پروژه هارو مشخص کرد.. و گفت هرکی میخواد گروهی کارکنه هم بگه.. من به سرعت دستم رو برای کار انفرادی بلند کردم.. میدونم اینکه آدم تنهایی پروژه انجام بده هنر نکرده و اصولا باید کار کردن با افراد رو آموخت!.. علی ای حال دیروز همگروهی ترم قبلم که از باعث و بانی های نمره کذایی م توی امتحان دکتر پن بود، اومد سمتم دلم نمیخواست حتی جواب سلامش رو بدم.. با لبخند گفت برای درس دکتر مین تنهایی میخوای انجام بدی؟ (سنگ پای قزوین که میگن ایشون هستن)!! گفتم آره.. گفت تاحالا شرکت ایکس رفتی؟؟ گفتم نه! گفت مطمئنی میتونی با مدیرعاملاش قرار بذاری؟؟ گفتم نمیدونم!

از سوال هاش خوشم نمیومد بوی این رو میداد که " منو هم تو گروه بیار " .. تمام سوالاتش رو یک کلمه ای جواب دادم و همزمان به این ور اون ور نگاه میکردم (به صورتش نگاه نمیکردم) .. اصولا من تو بروز احساساتم خیلی ناشیانه عمل میکنم.. از کسی بدم بیاد خیلی واضح تو رفتار و حرفام نمود پیدا میکنه و ازکسی هم خوشم بیاد به همین صورت.. به هیچ وجه من الوجوه سیاست ندارم و هیچ وقتم اونایی رو که تو روی طرف میخندن و قربونش میرن و پشتش یجور دیگه هستن رو درک نکردم!!

راستی من یه عادتی دارم و اونم اینه که موقعی که یه نفر داره باهام صحبت میکنه به لباش نگاه میکنم!!! تا حالا چندبار سعی کردم به چشمای طرف نگاه کنم ولی بعداز چندجمله دوباره زوم شدم روی لباش!!! دست خودم نیس واقعا!! عادت بدیه؟؟ و آیا طرف صحبت متوجه میشه که زوم شدی رو لباش؟!!!


بی ربط:

مدتیه طبق عادت بچگی خون دماغ میشم! 6-7 سالم بود هروقت بیرون میرفتم خون دماغ میشدم!!! البته الان اصلا به شدت اون زمان نیست.. شاید خنده دار به نظر بیاد ولی من بشدت از خون میترسم و وقتی خون میبینم دست و پام شل میشه، ولی از این خون دماغ شدن خوشم میاد صرفا به این خاطر که منو به حال و هوای کودکی م میبره :)


شاداب :)
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

1. امروز تو حیاط دکتر پن رو دیدم که داره با دکتر "نص" صحبت میکنه ..بیشتر از 100 متر فک کنم فاصله داشتیم جوری که صدا شنیده نمیشد .. یهو دیدم دکتر پن از همون دور دستشو تو هوا یه نشانه سلام چندبار تکون داد و یه لبخند گنده زد.. با من بود!!!! منم آروم دستمو به نشانه سلام بالا آوردم و همزمان دور و برم و پشت سرم رو نگاه کردم ببینم شاید دکتر به کسی دیگه داره سلام میکنه!!! ولی تو حیاط پرنده پر نمیزد!!! لزومی نداشت از اون فاصله سلام کنه!! تازه اون واسه سلام پیشقدم شه! دکتر پنی که خیلی جدیه اینجوری صمیمیت نشون داد و همین کافی بود تا حالمو بهتر کنه.


2. "ال" هم اتاقیمه.. خیلی دختر خوبیه و دوسش دارم.. ال شمالیه و یه دوستی داره به نام "شی" که از دوران دبیرستان باهم بودن.. خوب چی؟ هیچی :)) شی امیدواره تا بلکه با یه پسر پولدار ازدواج کنه!!! خوب تا اینجاش به من ارتباطی نداره :))) البته کلا هیچ جاش به من ارتباطی نداره :))) شی با یه پسری آشنا شد که به قول خودش پولداره! ولی پسره انگار تو زرد از آب دراومده.. شی با اینحال بازم حاضر نیست بیخیاله پسره بشه!!!!! شی هر روز داره گریه میکنه و به ال هم اتاقیم میگه که بیا پیشم دلم گرفته و اینها, ال هم دوس نداره زیاد بره پیشش چون باباش زیاد راضی نیست باهم ارتباط داشته باشن... شی هدف و زندگیشو به چیز پوچی وابسته کرده واسه همین تو ذوقش خورده!

الان سوال اینه: بعضی دخترا و حتی پسرا رو چه حسابی معیاراشونو انتخاب میکنن؟؟ پسر پولدار میخوای چیکار باباجان؟؟ به فکر یه آدم درست حسابی باش, یه آدمی که آدم باشه خانواده دار باشه مسئولیت پذیر باشه سطح فکرش بالا باشه !!...  پولدار باشه و خوشگذرون مثلا خیلی خوبه؟؟؟!!!  من به هیچ عنوان نمیگم ملاک ها باهم درتضادن! نه ...ملاکای بقیه برامن مهم نیست.. فقط بده که آدمهارو "صرفا" با یه سری برچسب ارزش گذاری کنیم: پسر پولدار, دختر خوشگل, فلانیه دکتر, و الی آخر... پس این وسط شعور و شخصیت و طرز فکر و خیلی چیزای دیگه چی میشه؟؟ این اصلا خوب نیست که کمبودهای خونه پدری رو تو خونه شوهر جستجو کنی! خودت, خودت رو بالا بکش! عزت نفس داشته باش! بیاییم از بقیه طلبکار نباشیم!


3. امروز 3تا کتاب از منابع کنکور دکتری رو از کتابخونه دانشکده گرفتم! بقیه کتابای کنکور هم همشون جزو کتب مرجع بودن و باید یه برنامه بذارم روزایی که تایم خالی دانشکده هستم برم کتابخونه بخونمشون.. کنکور دکتری 1 سال و نیم دیگست و من هم اپلای ام مشخص نیست ولی گفتم ضرر نداره واسه اطلاعات خودمم بخونم چیزی ازم کم نمیشه.. میدونم من درست نمیشم!!!

این عکسم مربوط به کامپیوترای کتابخونست و اون کاغذ رو هم از تو اون سبد سمت راست برداشتم .. اون سبد توش کاغذه تا بتونی کد کتابایی که سرچ میکنی رو بنویسی



+ هم اتاقیم "ام" با خجالت اومده میگه اشکالی نداره من و "ن" تو اتاق برقصیم؟؟؟ مزاحمت نمیشیم؟؟ میگم نه عزیزم چه اشکالی داره؟؟ بعد بنده خداها هندزفری گذاشتن تو گوششون دارن میرقصن :)))))))))))))))) عاشق این هم اتاقیامم :))))


شاداب :)
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

چند پست قبل نوشتم که امتحان دکتر پن چقدر افتضاح بود و همه سر جلسه به هم نگاه میکردن... خوب امروز صبح فهمیدیم نمره درسش رو زدن.. جالبه تایید نهایی رو هم زده! ینی حتی 1 ثانیه هم اعتراضشو باز نذاشت... هه. نمرم رو دیدم .. جا خوردم.. تو عمرم همچین نمره ای نداشتم... دکتر پن رو قبل از اینکه بره سرکلاسش اتفاقی تو حیاط دیدم .. حالم بد بود.. بد.. گفت بعداز کلاس بیا اتاقم.. از ساعت 10 که دیدمش تا ساعت 12 تو یکی از کلاسای خالی نشستم گریه کردم... به زمین و زمان شکایت کردم.. خودمو سرزنش کردم.. از دکتر پن متنفر شدم... از خدا طلبکار شدم گفتم تنهام گذاشتی تلاشامو ندیدی برو دیگه نمیخوامت .. اعتماد به نفسم نابود شده بود.. گفتم دیگه دکتر پن نمیذاره باهاش پایان نامه وردارم.. گفتم از چشمش افتادم.. گفتم پروژه هاش منو همکاری نمیده.. گند زدم.. شدم یه دانشجوی مسخره...بعداز کلاس رفتم اتاقش..گفت نمرت خوب شده که.. گفتم چه خوبی استاد؟؟؟

- صبر کن ببینم اصلا نمره برگت چند شده... اوه خیلی خوب شدی که! از 6 نمره 4 شدی و این ینی بالاترین نمره توی کلاس شما بودی..  (دکتر پن تنها نمره برگه براش ملاکه با اون امتحان فضایی و مسخرش بایدم 4 از نظرش خیلی خوب باشه) بقیه کوئیزهای کلاسی و Case study هاتو هم کامل شدی... اممممم پس چرا نمره کلیت این شده؟ صبر کن ببینم.. آهان نمره کار گروهیت از 4 نمره 1 شدی

+ چی؟؟؟؟؟؟؟ 1 شدم؟؟؟؟؟؟ کار گروهی که تمام ترم رو واسش زحمت کشیدم؟؟؟ که اون 1 هفته فرجه ناقابلمو هم به کل به همین اختصاص دادم؟؟؟ که بجای اون دوتا همگروهی خوشگذرون لعنتیم هم جبران مافات کردم؟؟؟؟؟ که اون شب تا ساعت 6 صبح پای لپ تاپ نشستم؟؟؟؟ که تهش 3 نمرم رو الکی مفت از دست بدم؟؟؟؟؟؟ خدای من.... فکر میکردم خانوم "پر" (همون TA لعنتیت که خودتم رتبه شو زیاد قبول نداری) انقد بفهمه که من تنها کار کردم.. و جالبه این TA برگشت گفت من همه اینارو لحاظ میکنم و شما حقت نبود توهمچین گروهی باشی دانشجوی ممتازی هستی .. حرفاش کشک بود؟؟؟؟ (البته کلمات لعنتی و خوشگذرون و کشک(!) رو تو دلم گفتم!!)

- پس چرا نیومدین بگین؟؟؟؟

+ چون فکرمیکردم بهتون بازخورد میده!!!!! ایشون TA هستن ایشون باید گزارش بدن!!!

خیلی سعی کردم جلوی دکتر پن گریه نکنم... ولی اینجا که رسید نتونستم جلوی خودمو بگیرم... اشکام اومد... خدایا من به کی بگم دردم نمره نیست که مسخرم نکنه؟؟؟؟؟؟؟ به کی بگم که از این میسوزم که بابت کم کاریه بقیه هم باید مکافات بکشم؟؟؟ ..دکتر گفت نمره برگه برام مهمه که شما بالاترین شدی نگران نباش...  TA اصلی دکتر پن که رتبه 1 دکتراست و دکتر پن بشدت قبولش داره و همیشه تو اتاق دکتره هم کلی دلداریم داد و گفت ببین دکترفقط نمره برگه واسش مهمه که توام نفر اول کلاس شدی..دیگه چرا ناراحتی؟؟؟ غصه نخور.. همین که ذهنیتش بهت مثبته ینی همه چی اوکیه بعدا به این روزات میخندی... گفت من خودم یبار نمره درس دکتر پن رو 16 شدم! و تو عمرم همچین نمره ای نداشتم و هارهار خندید.... برگشت به دکتر پن گفت نمره ایشونو تغییر بدید حیفه بخاطر همگروهاش اینجوری بشه.. دکتر گفت من نمره ای که تو سایت ثبت کرده باشم رو تغییر نمیدم باید زودتر میومدی میگفتی :| موندم این TA اصلی دکتر پن با اینهمه رزومه درخشان انقد ندیدبدید بازی درنیاورد واسه اون یکی کلاس! بعد این TA ما که از نظر همه چی پایین تره چرا انقد جوگیر شده!! تو راه برگشت به خوابگاه نمیدونستم گریه کنم که چرا باید باهمچین آدمای جای خالی همگروه اجباری بشم و بجای 3 نفر یه تنه کار کنم و آخرش این بشه؟؟؟ یا خوشحال باشم که نمره برگه ام رو بالاترین شدم و دکتر پن هم همینو میخواد؟؟؟؟ سردرد گرفتم!

نتیجه اخلاقی:

1. هیچوقت با یه نادان همگروه نشو! ایضا هیچوقت به یک TA ندید بدیده TA شدن اعتماد نکن!

2. عجله نکن و زود خدارو قضاوت نکن .. خداجون میدونم که دوسم داری و حواست بهم هست .. این بارها بهم ثابت شده ولی اونقدر کم تحملم که تا یه چیزی میشه سریع بهت شکایت میکنم!! از دستم ناراحت نشو , بیشتر از قبل مواظبم باش و منو ببخش...
دوسم هم داشته باش...

شاداب :)
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

مامان بابا خوابن... من تنها تو آشپزخونه نشستم و لیوان چایی روبرومه و دوتا دستامو به موازات لیوان روی میز گذاشتم و به روبرو خیره شدم.. آرامش عجیبی دارم درحالیکه فردا بیلیط دارم و باید برگردم...

دورتر:

دارم به این فکرمیکنم که پدربزرگ مادریم اون سالها که تهران درس میخوند اگه هرگز برنمیگشت الان مامان من و بالطبع من وجود داشتم؟؟ اگه وجود داشتم الان مجبور نبودم بیلیط بگیرم و دور شم نه؟؟

نزدیکتر:

1. اگه پدرم وقتی خلبانی قبول شد و هنوز مجرد بود میرفت تهران و این رشته رو میخوند ممکن بود آیا هرگز با مادرم آشنا بشه؟؟ و بالطبع من وجود داشته باشم؟؟؟

2. اگه پدرم اون وقتی که دانشجو بود و با مامانم هم ازدواج کرده بود و من هم 1 سالم بود بعداز اتمام درسش هرگز برنمیگشتیم الان من بازم درحال بیلیط گرفتن بودم یانه؟؟

بعدتر:

من...

1. دکترامو همین ایران بخونم و همین جا هم به شغلی شرافتمندانه (!) مشغول بشوم و بقول دکتر پن ایران نعمت واسه ماها فراوونه! پول ریخته تواین کشور (پربیراه هم نمیگه البته هاااا بعدا یه پست جداگانه توضیحشو میدم) و همین جا هم ازدواج بکنم و بچه هامو(!) بزرگ بکنم!!!

2. بدون اینکه ازدواج کنم خارج شم و برم دکترامو اون ور بخونم و بعداز اتمام درس اون ور موندگار شم و حالا یا ازدواجی هم بکنم یا نکنم اونش دیگه مشخص نمیکنه!

3. بدون اینکه ازدواج بکنم پاشم برم دکترامو اون ور بخونم ولی بعداز درسم برگردم ایران و بعد ازدواج بکنم.

4. ازدواج بکنم و همراه با همسر پاشم برم خارج! و بعداز اتمام درسم هم موندگار بشیم..

5. ازدواج بکنم و همراه با همسر پاشم برم خارج! ولی بعداز اتمام درس و چندسال کار و زندگی اون ور دوباره به آغوش میهن برگردیم!

میبینی؟؟؟ زندگی خیلی پیچیده است و پر از اما و اگر و احتمالاته... نمیدونی یه تصمیم تو چه پیامدهایی ممکنه داشته باشه و چطور زندگیت رو تحت شعاع قرار میدن و چه مسیرهایی رو برای همیشه و سالیان دور تغییر خواهد داد.. بچه من هم بعدها چطوری به این احتمالات نگاه مبکنه؟!! من نمیخوام فقط درست تصمیم بگیرم، بلکه میخوام تصمیم درستی بگیرم!

+دوستان عزیزی که کامنت خصوصی همراه با سوال و بدون آدرس میذارید؟! من اینجوری نمیتونم جواب بدم و شرمنده میشم!! فعلا علی الحساب این پست رو نوشتم بعدتر مفصل تر مینویسم... خوب؟!!!!


شاداب :)
۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

هریک از ما با تعدادی کبریت در وجودمان متولد میشویم.. اما خودمان قادر نیستیم آن کبریت ها را روشن کنیم. محتاج شعله شمعی هستیم تا آن را بیافروزد و اکسیژنی که آن را ماندگار کند.. شمع میتواند پیام، کلام، موسیقی یا حتی یک صدا باشد.. اکسیژن میتواند نفس کسی باشد که دوستش داریم.. لحظه ای میرسد که این ترکیب شگفت کبریت وجود مارا شعله ور میکند.. و آن شعله با گرمایی خوشایند وجود مارا فرا میگیرد.. این آتش برافروخته غذای روح ماست و آن را زنده نگه میدارد..

کبریت های ما اگر به موقع برافروخته نشوند، نم میکشند.. دیگر هرگز روشن نمی شوند. و روحمان از سرما و گرسنگی میمیرد.

یادم نمیاد از کی بود.. ولی بنظرم قشنگ بود.. همونطوری که شاعر میفرماید:


Everybody needs inspiration

Everybody needs a song

A beautiful melody
When the night's so long

Cause there is no guarantee

That this life is easy

Yeah when my world is falling apart

When there's no light to break up the dark

That's when I, I, I look at you

خوب دیگه آخراش عشقولانه میشه :))


عکس پایین رو هفته پیش گرفتم.. هوا به قدری خوب بود روح آدم تازه میشد.



پی نوشت:

خیلی زشته آدم لپ تاپ یه نفر رو قرض بگیره بعد تمام تنظیماتش رو بهم بریزه :||| چندهفته پیش به دوستم قرض دادم بماند که وقتی بهم برگردوند کلی چیزاش بهم ریخته بود ولی خوب قابل تحمل بود.. الان خیرسرم میخواستم از بیکاری یه 2 تا فیلم ببینم.. فیلما رو باز میکنم میبینم رنگ و زاویه تصویر کلا کج معوج شده !! نمیدونم چیکار به این کامپیوتر بدبخت داشته :)))))) 

آخه آدم وسیله شخصی رو به کسی قرض میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


شاداب :)
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

رفتم تو سایت برا تمدید خوابگاه... همون اتاق قبلیم میمونم.. ولی خداروشکر اون هم اتاقی پرحرفم بود؟ اون احتمال خیلی زیاد اتاقشو جابجا میکنه..  این خانوم پرحرف با یکی از بچه های اتاق خیلی صمیمی بود.. دراین حد که باهم شام درست میکردن میخوردن..  سر یه جریانی باهاش دعواش شد :)))) کلا این هم اتاقی پرحرف ما ید طولایی در دعوا و مشاجره و بحث با افراد داشت :))) و کسی ام که باهمه بحثش میشه قطع به یقین ایراد از خودشه... خلاصه دعواش شد الانم جمع کرده بره :))) خداکنه پشیمون نشه.. من از همین تریبون از هم اتاقیم تشکر میکنم که تسهیلات جابجایی این دوستمون رو فراهم کرد :))))

الان تو سایت دارم اتاقارو میبینم اسم همه بچه هارو نشون میده و رشته هاشونو.. خیلی جالبه.. نشستم دارم رشته های مردم رو میخونم :)))


مهندسی برق مخابرات شبکه... جلوش اسم دوستمو میبینم که اتاق 200 و خورده ای زندگانی میکنه :))))))


انرژی معماری - مدیریت پروژه مهندسی نفت و گاز - مهندسی پزشکی بیومواد - حقوق جزا و جرم شناسی - مهندسی مکانیک تبدیل انرژی - علوم و فناوری نانو نانو شیمی - مطالعات آمریکای لاتین - مطالعات شبه قاره هند - مهندسی کامپیوتر معماری کامپیوتر - هواشناسی - مهندسی مواد شناسایی و انتخاب مواد مهندسی - مدیریت کسب و کار MBA سازمان های پروژه محور - مهندسی اکتشاف نفت - مهندسی عمران مهندسی زلزله


حالا اینارو داشته باش :)) مسخره نمیکنمااا..فقط بنظرم بامزه و جدید بودن :))

زبانشناسی رایانشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ علم اطلاعات و دانش شناسی(مدیریت اطلاعات) ؟؟؟؟ تاریخ مطالعات قفقاز و آسیای مرکزی؟؟؟ رفتار حرکتی رشد حرکتی؟؟؟؟؟ مدیریت در سوانح طبیعی؟؟؟؟ علم سنجی؟؟؟؟؟؟؟؟ برنامه ریزی آمایش سرزمین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بانکداری اسلامی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این مورد آخر رو مگه داریم اصلا همچین چیزی؟ :)))))  :دی


چه رشته هایی هست و ما خبر نداشتیم.. مثلا فک کن ازت بپرسن

-رشتت چیه؟؟

-برنامه ریزی آمایش سرزمین میخونم :))

-چی؟؟؟

- هیچی برنامه ریزی آمایش سرزمین

-آهان

:))


بنظرمن هواشناسی جذابه..


این حجم از رشته های مختلف آدم رو به فکر فرو میبره...تازه من فقط یه کوچولوشو نوشتم.. ولی چرا اونجوری که "باید" کاری نمیتونیم بکنیم؟؟؟ چرا مقالات و پایان نامه ها باید گوشه کتابخونه ها خاک بخورن؟؟ چرا فقط میاییم یه تحلیل آماری سرسری انجام میدیم و تموم میشه میره پی کارش؟؟ پس کی قراره از اینا استفاده بشه؟؟؟؟ هووم؟؟


شاداب :)
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

یک هو یک حسی بر من مستولی شد مبنی بر کنار گذاشتن وبلاگ نویسی...

ولی احتمالا یک حس موقت است..

گاهی دوست دارم جایی بروم که هیچ آشنایی نبینم.. نه که نزدیکانم را دوست نداشته باشم نه...هیچ غم و غصه ای هم وجود ندارد فقط دوست دارم میان یک مشت آدم غریبه زندگی کنم درعین حال هیچ تلاشی در راستای آشنایی و نزدیک شدن با آنها انجام ندهم..

شاید تا بحال اولین قدم ها را هم برداشته باشم.. مثلا همین که دیگر مثل سابق با کسی در خوابگاه گرم نگرفته ام و اجازه ورود به حریم خصوصی ام را نداده ام یا مثلا با همکلاسی هایم تیریپ رفاقت صمیمانه برنداشته ام خودش گواه این مسئله است..

ولی من آدمه این کار نیستم..

من یا راه نمیدهم یا وقتی راه میدهم شورش را درمیاورم... فداکاری بیش از حد.. توجه زیاد ... اینها عذاب آور هستند.. و وای از آن روزی که کسی به این حریم من بتواند راه پیدا کند...

و اینگونه میشود که ترجیح میدهم به نظر آدم مغرور و بی احساسی بیایم تا اینکه با هرکسی صمیمانه رفتار کنم...

و بازهم وای از آن روزی که آن کسی را که راه داده بودم از چشمم بیفتد آن وقت حتی آسمان به زمین بیاید دیگر نظرم به سمت او برنخواهد گشت...

من حد وسط ندارم....

پاشنه آشیل من!! چیزی که هیچ کس از آن باخبر نیست.. 


شاداب :)
۰۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر




1. آیا درسته که بری یه مزون تو گلپاد N تومن بدی بابت یه بلوز مشکی ساده آستین بلند یقه اسکی که یک مقداری از ناحیه شکم کوتاهه؟؟؟ :))))) بنظرت بهترنبود یه چیز دیگه میخریدی؟؟؟ :)))))))))))) یا حتی پولتو خرج نمیکردی !! آخه چرا کوتاهه‌ :))) تهاجم فرهنگیو ملاحظه میکنی؟؟؟  :)) ولی مزونه خیلی لباساش خوشگله.. عالیه اصلا.. کاش کلی پول داشته باشم هممممه لباساشو بخرم :)) حیف پول ندارم .. خدا دیده منو :))))


2. بالاخره موفق شدم بیام خونه :)))


3. بگو نونت نبود آبت نبود؟؟ این فعالیت اضافه چی بود به استاد گفتی بهت بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اومدی خونه استراحت کنی یا بازم کار انجام بدی؟؟؟؟  الان چند روزه اصلا حسش نیست انجامش بدم.. خواهر زادمم اینجاست اصلا نمیشه جلوش لپ تاپ روشن کرد :)))) میاد میشینه رو کیبورد لپ تاپم :))))))))))))


4. اون روز یه شماره ناشناس بهم زنگ زد از فلان شهر .. تعجب کردم ورداشتم یه دختر بود.. صداشو نشناختم... حالمو پرسید و وقتی تعجبمو دید گفت که ... هستم!!! باورم نمیشد بعداز اینهمه سال به یادم بود.. دوست دوران دبیرستانم که فلان شهر قبول شد... لیاقتش بالاتر از دانشگاه فلان بود.. همون فلانجا هم با یه نفر آشنا شد و بعداز مدتی ازدواج کردن... بگذریم

 بهم گفت که بیا فلان شهر خونه م و اینها..
نمیدونم چی میخوام بنویسم.. خودمم نمیدونم چه حس و حالی دارم کلا.. ترم 3 ام تا یکی دوهفته دیگه شروع میشه.. دلم نمیخواد درحال حاضر برم... هر روز به بهترین شکل ممکن توخونه میگذره :)) دلم نمیخواد فیلمای لپ تاپمو ببینم... حتی نمیخوام فلان شهر برم... دلم هیچ کاری نمیخواد... همینجوری خوش میگذره :))


بعدا نوشت:
خیلی وبلاگم روزانه نویسی شده :||||| .. نه خوشم نیومد... یه کاری بکنم

شاداب :)
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر