خودم پیدات کردم...
یادم نره شنبه باید برم بیمارستان... همین الان یه دونه برچسب بزنم بالای تختم...
خوب زدم!
یه دختر تو آشپزخونه دیدم گفتم wow چه موهای خوشگلی، چه بلاندی دست و پا بلوری :))... صورتشو این وری کرد دیدم زال بود!!!!... و موهاشو رنگ کرده بود تا یکم از سفیدیش کم شه... اگه زال بودن عوارض نداشت، دوس داشتم زال میبودم :))... همه دوستام معتقدن رنگ پوست من سفیده (حالا صورتم کمتر)، اما بنظر خودم که نه!!، کافی نیست باید زال میبودم :))
نه به قبلا که واسه عروسی خواهرم سولاریوم رفتم نه به الان که به زال بودن هم رضایت نمیدم :دی
بنظرم همه آدما باید مثل بابام باشن... خودمم باید مثل بابام باشم... هیچی اعصابمو خورد نکنه... بدی بقیه رو یادم بره تا خودم راحت باشم... به همه خوبی بکنم حتی به اوناییکه باهام بد بودن.. بعضی وقتا میگم یه آدم مگه چقد میتونه با آرامش باشه؟ چقد میتونه باگذشت باشه؟ چقد میتونه بزرگوار باشه؟؟ تواین بیست و چندی سال از عمرم هنوز یکبارهم عصبانیت بابارو ندیدم... بعضی وقتا فک میکنم بابام مال این کره نیست... از جای دیگه اومده!
دلیل علاقه ام به آدمای آروم همینه...
بابام یه الگوئه... یه جاهایی مامان راه انداخته بابارو... مامان بابارو کامل کرد... بابا عوض نشد، هیشکی عوض نمیشه، اگه تغییری هم باشه خیلی خفیفه، اما مامان خیلی وقتا لازم بوده...
درسته تو این دوره زمونه خوبیِ امثال پدرم دیگه فایده نداره... همه چی بد شده.. اما تو خوب باش.. هرکی که کشفت کرد و قدر تورو رو دونست پس خوش به حالش، و هرکسی هم که باهات بد کرد، بد به حالش... درنهایت کی ضرر میکنه؟؟؟ هرچی هم که بشه، من میگم بابای من پیروز میدون هست...
از ته قلبم به این حرفم ایمان دارم...
+ تو مثل یه جواهر تو اعماق یه اقیانوس تاریک بودی که نمیدیدنت ، خودم پیدات کردم... مال خودمی...