ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

لبخندهای دوشنبه ای

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۵ ب.ظ

یکشنبه 11 مهر 95

از آخرین باری که شهروند یا هایپر استار رفته بودم حدودا 4 سال میگذشت... همچنان قصد نداشتم برم... اما جامع ترین و سریع ترین راه برای تهیه وسایل موردنظرم شهروند بود دراون لحظه...

با سرعت راه میرفتم... صورتم تو آسمونا بود :)) و دستام کنار بدنم تکون میخورد :)) و همونجوری رفتم تو :)) ... قسمت موردنظر رو پیدا کردم و مستقیم به انتهای فروشگاه رفتم... بعد حس کردم که باید سبدی چیزی ورمیداشتم :||||||||

برگشتم از دم در از این سبدای کوچولو ورداشتم گفتم خب من که چندتاچیز بیشتر لازم ندارم... اما بعد دیدم از چندتا چیز خیلی بیشتر شد :| .. لذا هروقت حس کردید که کارتون با این سبدای دستی راه میفته این اشتباه رو نکنید و قشنگ ازهمون اول یه دونه از اون چرخ داراشو وردارید :|... البته بستگی به آدمش هم داره... من کلا میرم مارکت نمیتونم به لیستی که دارم بسنده کنم

رفته بودم قسمت ظرف یکبار مصرف.. یه مامان با دخترش هم داشتن ظرف ورمیداشتن در تعداد زیاد.. بهم لبخند زد گفت دانشجویی؟؟ گفتم بله :) ... گفت شماهم دفاع داری؟؟؟ گفتم نه :|

کلا 90درصد کسایی که اونجا اومده بودن زوج بودن... باهم خرید میکردن :)

مثلا مواد غذایی رنگارنگ ببینی دوس داشته باشی براش درست کنی باخودت بگی باشه به موقعش...

کلا زندگی میبینی :) .. قشنگ بود... آدم اینجور فروشگاها میره دلش میخواد ازدواج کنه :|||||||



دوشنبه 12 مهر 95

+ ای وای همه جا ریخته که

- هیچییی نشده .. هیچی... آرووم.. اصلا هول نشو... هیچی نشده


از این جمله ها ... از این جمله هایی که حالمو خوب میکنه... از این آرامشی که بهم میدی...

اون حرف میزد و... آرامش چشماش و صدای جذابش و لبخند قشنگش... لبخند قشنگش... وسط صحبت های جدی و ، اون لبخندِ یهویی...

اونجا باهم داشتیم راه میرفتیم... خیلی جدی نظرای مهندسی میداد و من اما ذوق میکردم...



پنج شنبه 15 مهر 95

عجیب بهش اعتقاد دارم...دوسال پیش رو یادمه، اما من تو عالم دیگه ای بودم... فکر نمیکردم چیزی مهم تر از درس خوندن برام پیش بیاد...

پارسال رو هم یادمه که چه قشنگ اون شب رو ازدست دادم... و چه خوب شد که اون شبو ازدست دادم... الان دارم حکمتش رو میفهمم..

نزدیک بود محرم امسال... لپ تابم که بخاطر اون دخترِ انرژی منفی اونجوری شد، درست یک روز قبل از رفتن من... بردمش پیش اون آقا... انتظار داشتم بگه 1 هفته... اما گفت 2 ساعته اوکی میشه!!!!... و بیلیطی که کلا دیگه واسه اون روز گیرم نمیومد... با ناامیدی ثانیه های آخر رسیدم و میدونستم رسیدنم بی فایده است اما درکمال خوش شانسی تونستم سوار شم...

فکر کنم خداهم میخواست که من امسال به اون شب برسم :)

خداهم دوس داره .... :)


۹۵/۰۷/۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰
شاداب :)

نظرات  (۵)

۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۵ هولدن کالفیلد
نامزد کردی؟ :|
پاسخ:
نه پیش نامزد :|||||||||||||
:))
۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۴:۳۲ هولدن کالفیلد
یه دوست پسر داری حالا تو هم ها! :|
ایششششششششش :|

پاسخ:
دوست پسر؟؟
نه هولدن.. دوست دختر دوست پسری نیست..

It's complicated...
۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۲ هولدن کالفیلد
یعنی حتی دوست پسر هم نداری؟
دیگه خیلی بی جنبه ای پس!
یه سوالی، خودش میدونه باهات در رابطه است؟ :|
پاسخ:
:))))
معلومه... اون خواسته که ازدواج کنیم دیگه :))
خودم تنهایی تصمیم گرفته باشم که باهاش عروسی کنم؟ :))

حالا چرا بی جنبه ؟؟؟؟ :|||||||||
خودم تاحالا نخواستم ... درواقع اعتقاد و نیازی بهش نداشتم... وگرنه ریخته بود برا من :دی
۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۰ هولدن کالفیلد
گفتم شاید توهم زدی با یکی تو رابطه ای، چون نه نامزده، نه دوست پسره نه شوهر! حدس زدم بنده خدا خودش نمیدونه :|
پاسخ:
دستت درد نکنه :))) متوهمم شدم :دی

میگم که یکم پیچیدست... شرایط یکم خاصه
آآآآووو ... ! من حدس میزدم این شخص که واسه اش عاشقانه مینویسید هولدن ! اومدم کامنت ها رو خوندن ... :| خیط شدم . =))
اخه هردوتون از یه دوره ای شروع کردید به لو دادن . :-"
پاسخ:
:)))))))))
نه.. ولی هولدن از دوستان خیلی خوب و قدیمی من هست :)
انشاءالله خوشبخت باشن با خانومشون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">