ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

جدیدا اصلا حرفم نمیاد

1.

آهان عه رفتم یه شرکت دیگه مصاحبه :)) یه شرکت نفتی بزرگ.. درواقع تصمیم نداشتم استعفا بدم از اینجا، ولی خیلی impulsive عمل کردم تواین قضیه.. بذار تعریف کنم.. ایرانی عقده ای خیلی وقته کاری باهام نداره و یجورایی باهام دوست شده، دوستی الکی از اینا که میخندن ولی تو دل میخوان سر به تنت نباشه :)) و منم کاریش ندارم جهنم.. تا اینکه اون روز اومد گفت این ماه کسر کار داری!!!!! گفتم من کسرکار ندارم و خلاصه از اون اصرار از من انکار.. و گفتم پس لطفا بشینید حساب کنید دقیقا ببینیم من کجا کسر کار دارم.. تازه حتی من نیم ساعت هم اضافه کار داشتم جالبش این بود .. دیگه دید داره چرت و پرت میگه و حرفش رو هیچ حسابی نیست زد به مسخره بازی و پیچوند و دیگه بحثو ادامه نداد!! حالا هیچ غلطی که نمیتونه بکنه ولی خیلی حرصم گرفت از دستش درحالیکه میبینم خودش شرکت رو کرده هتل شخصیش هروقت بخواد میاد و میره بدون مرخصی پولشم تمام کمال میگیره.. یا حسابدار دزد که خیلی وقتا زود میره ولی کاریش نداره.. خلاصه دیگه رفتم تو قیافه براش.. دو روز محل سگگگگ ندادم بهش تا اینکه خودش اومد موس موس باز و به زور سرشوخی باز کردن و اینا!!! ای باباااا 

حالا همون روز از بس اعصابم بهم ریخت همون لحظه رزومه فرستادم شرکت دیگه.. فرداش بهم زنگ زدن گفتن بیا مصاحبه!! رفتم و خیلی راستش از شرکتش خوشم اومد بسیار بزرگ و درست حسابی و از خود کار هم خیلی خوشم اومد و بنظرم خیلی جای پیشرفت داشت و حقوقش هم از شرکت فعلیم بالاتر بود.. تنها ایرادش این بود که سمت شمال شرق بود و من محل کار فعلیم دقیقا نقطه برعکس اونجاست.. و خب تازه هم خونه عوض کردم به هیچ وجه نمیتونم برم شمال شرق خونه بگیرم در حال حاضر.. اون روز بعداز مصاحبه یک ساعت و نیم تو راه بودم تا رسیدم خونه و چقد ترافیک بود و سررررردرد گرفتم و یکساعتشو که کامل تو تونل بودیم و تونل هم که انقد هوا بده سردرد و حالت تهوع و همه چی میگیری حتی درحالیکه شیشه ها بالاست.. خلاصه این مشکلش یکم منو دلسرد کرد.. از طرفی خب واقعا هم نمیخواستم از شرکت برم فقط هیجانی تصمیم گرفته بودم.. چون شرکت خودمون هم بد نیست، راحته سختگیری توش نیست باهات همه جوره راه میان و آشنایم دیگه و حق آب و گل دارم اینجا.. ولی خب یه حقوق خیلی بالا به شرکت جدید گفتم، گفتم اگه قبول کردن که هیچی نکردن هم مهم نیست.. مدیره مشخص بود از من خوشش اومده و مصاحبم از ساعت 3ونیم تا 5 طول کشید و ازم خواست یه چیزی هم براش آماده کنم بفرستم و منم همون شب براش فرستادم انقد خوشش اومد گفت عالی بود و حتی من ذهنم به چیزایی که فرستادی نرسیده بود و از این حرفا..

حالا دیگه گفتم یه اشاره ای به مدیرعامل خارجی بکنم و بگم من دارم میرم بای بای :)) حتی اگه نرم چون تصمیم قطعی نگرفتم ولی بگم که در جریان باشه.. حالا مدیرعامل از این ور گفت نه نمیذارم بری!!!!!!!! گفتم ببین جات خالی من حتی مصاحبه هم رفتم جای دیگه واقعا تصمیمم جدیه :))) .. گفت نه نمیشه!!!

خلاصه با یکسری وعده وعید گولم زده فعلا

 

2.

پنج شنبه رفتم موهامو لایت کردم وای خیلی خوب شد.. ولی چقددددد متنفر شدم از این سالن... ببین خیلی معروفه و یکی از بهترین سالنهای تهرانه.. یه بازیگر هم اومد اونجا همه رفتن باهاش عکس گرفتن حالا من اصلا نمیدونستم کیه :)))))) محل ندادم من که والا... بعد اینجارو من پیج اینستاگرامشون هم فالو میکردم واقعا باورم شده بود که به قیمت پول حاضر به هرکاری نیستن و خیلی رضایت مشتری مهم تره.. خلاصه فقط واسه موهام رفتم ولی گولم زد که ابروهم انجام بدم، از اون مدلا که خیلی طبیعی ابرو رو پرتر میکنن منم گفتم باشه نمیدونم چرا!!!!! من ابروهام نازک و باریکه تقریبا.. بعد به دختره گفتم توروخدا غیرطبیعی درست نکنی ها، با تاکید فراوان گفتم من ابروی پهن موکتی دوس ندارم :))))) تاکید کردم دخترونهههههههههه باشه پهن نباشه، کادری نباشه، پررنگ نباشه.. دقیقا هم پهن کرد هم کادری هم پررنگ :((((( خلاصه دو روزه دارم گریه میکنم.. همونجا به یارو صاحب سالن هم گفتم راضی نیستم گفت نگران نباش سه چهار روز دیگه بهتر میشه هم نازکتر میشه هم کمرنگ تر!! حالا منتظرم اگه این هفته بهتر نشه برم سالنشون داد بیداد راه بندازم :(((( درکل ولی اگه بعداز یک ماه نرم ترمیم پاک میشه خودش و جاش هم نمیمونه چون تتو ابرو که نیست..

حالا این وسط اکستنشن مژه هم انجام دادم نمیدونم چرا!!!!! حالا من خودم مژه دارم یه متر!!! نمیدونم واقعا چرا خواستم امتحان کنم...حالا اون زیاد غیرطبیعی درنیاورد به حرفم گوش کرد ولی خب چشام شده کاسه خون دو روزه خوب هم نمیشه..قرمز قرمز...

ینی تو عمرم اینجوری به غلط کردن نیفتاده بودم :((((( .. به خدا هیچوقت تا این اندازه عاشق قیافه طبیعی خودم نبودم :(( انقد دلم برا قیافم تنگ شده :((( نمیدونم ملت چطور خوششون میاد.. الان شدم یک عدد داف ایرانی تیپیکال :((((( از همون دافا که اصلا از قیافه هاشون خوشم نمیاد..

اصلا قشنگ نیست اصلا... من صورت طبیعی خودمو میخوام :((( حالا مژه که دو سه هفته دیگه میریزه تموم میشه خوب میشه ولی خب ابرو یکم بیشتر طول میکشه... فکر کن چندین میلیون هزینه کردم که آخرشم از خودم بدم بیاد :(( چند روزه اصلا دوس ندارم برم جلو آینه.. نمیدونم فردا چطور برم شرکت.. میخوام هدبند بزنم :))))))))))))) دلم برا ابروهای نازک خودم تنگ شده :(((( این قیافه غیرطبیعی لذت موهای لایت خوشگلمو هم ازم گرفت :((((( واقعا نمیدونم چطور بعضیا میرن پروتز باسن و سینه و لیپوماتیک و این جراحی های سنگین رو انجام میدن!! من دوتا کار انجام دادم که اونم تا یه ماه دیگه ازبین میرن باز انقد گریه کردم و پشیمون شدم.. اون آدما چطور میتونن برن زیر تیغ همچون جراحی های سنگینی! واقعا برای انجامشون باید انگیزه ت به شدت بالا باشه وگرنه بعدش واقعا حالت بد میشه

 

ببین الان قیافه جدید من شاید بنظر خیلی ها عالی باشه حتی، ولی میخوام بگم واقعا غیرطبیعیه ولی ایرانیا از بس از این قیافه ها دیدن فکر میکنن قشنگه! و من چون اولین بار بود رو صورت شخص خودم پیاده شد این اعمال، فهمیدم چقد غیرطبیعیه!

ولی دوتا چیز بهم ثابت شد اینارو از من نصیحت بشنوید: 1. قیافه طبیعی خیلی خوبههههه :((((((( هیچ چیزی بیش از حد بهش بپردازی قشنگ نمیشه، چه عمل جراحی زیبایی، چه آرایش، هرچی.. همه چی باید یه حدی رو توش نگه داشت.. پولم حروم شد ولی خب تجربه بدی نبود فهمیدم چقد صورت خودمو بیشتر دوس دارم و تا آخر عمر سراغ این کارا نمیرم 2. تبلیغات واقعا جادوی عجیبیه، همه چی تو فضای مجازی ده برابر قشنگه.. من دیگه این بار بهترین و گرونترین سالن رفتم و برام درس عبرت شد دیگه گول نخورم.. واقعا فرق فاحشی بین جایی که زیاد گرون نیست با یه جایی که خیلی گرونه نیست.. واقعا نیست.. ازمن میشنوی نیست.. البته نمیگم بری جای درب داغون موهاتو عین سیم ظرفشویی خراب کنه، ولی میگم اطلاعات کسب کن که درحد معمول خوب باشه کافیه، گول نخور.. همین.. 

 

پ.ن 1: انقد حرف داشتم خودم نمیدونستم؟ :|

پ.ن 2: ایونت اپل رو دیدی یانه؟ :دی

 

 

بعدا نوشت: 

امروز بخاطر اینکه خیلی خوشگل شده بودم ازم ناهار گرفتن :||||||||| راستی ابروم یکم بهتر شده، ولی خودمم یکم کانسیلر زدم دور برشو که یکم از پهن بودن دربیاد.. دیگه به هدبند نیازی نشد خداروشکر :))) چشامم قرمزیش رفت.. درکل کسی تو شرکت بجز موهام متوجه چیز دیگه ای نشد خداروشکر

شاداب :)
۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

یک عدد سوال دارم، آیا بازیگری بهتر از مثیو مک کانه هی (Matthew McConaughey) هم هست یا نه؟ چقد این بشر خوبه.. دارم فعلا فصل اول  true detective میبینم، واینکه خیلی دیالوگاشو دوس دارم

 

You look in their eyes, even in a picture

?Doesn't matter, if they're dead or alive, You can still read them, and you know what you see

They welcomed it, mmmm, not at first, but right there, in the last instant, it's an unmistakable relief, see, cause they were afraid

and now they saw, for the very first time, how easy it was to just let go

and they saw-- In that last nanosecond

 

they saw what they were 

 

that you, yourself, this whole big drama, it was never anything but a jerry-rig of presumption and dumb will and you could just let go. Finally now that you didn't have to hold on so tight
 

 

to realize that all your life-- you know, all your love, all your hate, all your memory, all your pain-- it was all the same thing

 

....It was all the same dream, a dream that you had inside a locked room, a dream about being a person

 

 

+بعدا نوشت:

واقعا فازشونو نمیفهمم، فصل اول شاهکار تموم شد، شاهکار.. بعد فصل دوم خبری از بازیگرای فصل اول نیست و کلا داستان عوض شده .. خیلی تو ذوقم خورد.. حتی رنکشو نگاه کردم فصل دوم زیر 8 شده.. درحالیکه فصل اول تمام قسمت ها بالای 9ونیم بود.. اه حالم گرفته شد.. دیگه ادامه نمیدم.. اصن عشق جان مثیو توش نیست دیگه انگیزه ای برا ادامه ندارم :دی همینجا پرونده شو میبندم.. تمام.

 

شاداب :)
۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

1. چهارشنبه که داشتم برمیگشتم خونه تو راه یه دونه از این آقاهایی که تو سطلای زباله میگردن و پلاستیک و این چیزارو میندازن تو گونی میبرن رو دیدم.. رسیدم بهش گفتم چیزی لازم ندارید براتون بگیرم؟ خیلی تعارف کرد اولش میگفت نه ممنون.. گفتم مثلا بریم سوپرمارکت خرید کنیم یا گوشتی چیزی؟ آخر دیگه گفت هرچی خودتون میدونید.. گفتم نه خب شما چی دوست دارید؟ میدونستم گوشت مهم تره.. گفت گوشت.. گفتم چرخ شده یا معمولی.. گفت نه همینجوری معمولی.. یه پروتئینی بالاتر بود گفتم صبرکن برم بالا بخرم برگردم.. گفت نه ممنون من دارم میرم.. گفتم حالا پنج دقیقه صبرکنید.. بالاخره قبول کرد.. رفتم براش گوشت قرمز و گوشت مرغ خریدم کلا 300 هزارتومن..

 

2. بریم موهامونو هایلایت کنیم یا زوده؟ بعدشم میخوام بوتاکس مو انجام بدم

 

3. چهارشنبه شب 2 خوابیدم بعد پنج شنبه صبح 8 پاشدم رفتم کلینیک مو، بعد دوباره پنج شنبه شب هم 2-3 خوابیدم دوباره جمعه 8 پاشدم!! معلوم نیس به چه علت!! بعد دیشب ساعت 4 !!!! خوابیدم، صبح اومدم سرکار الانم اصلا خسته و خوابالو نیستم :((((((((( چراااا؟؟؟

 

4. انقد سرکوفت زدن که خودتو چیزی که نیستی نشون نده الان باعث شده همش تاکید کنم ببین من اونقدرام که فکر میکنی خوب نیستم ها، ایرادام ایناست، فمیدی یانه؟ :)) (فمیدی یا نه رو تو دلم میگم :دی) اونم میگه مشکلی نداره

 

5. دیروز تیتر یه خبر خارجی رو خوندم دیدم نوشته بود امریکا تحریمای جدید وضع کرد، به خدا خندیدم!!! جدی جدی خندیدم :|

 

شاداب :)
۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

1. بعضی روزا صبح، تو آسانسور ساختمون بوی عطر لانکوم میاد.. خلاصه یکی از همسایه ها لانکوم میزنه :)) خیلی دوسش دارم :(( .. همسایه رو نه، عطره رو:دی.. یه روز میخرمش :((

 

2. جدیدن علاقه ای به زدن ماسک (حتی الامکان) ندارم

 

3. چندوقت بود شلوار جینام بنظرم یکم میچسبید، کمراش هنوز همونجوری بود فقط پایینش یکم تنگ بود انگار.. مثلا شلوار مام استایلم قبلا گشاد بود.. فکر کردم شاید انداختم تو ماشین اینجوری شده.. تا اینکه اون روز یه سارافونی که خیلی وقت بود نپوشیده بودمش رو پوشیدم.. در کمال ناباوری دیدم که یکم میچسبه بهم!! درحالیکه قبلا توش حرکت میکردم این ور اون ور :)))) خیلی نگرانم :(((((( نمیخوام تغییر کنم.. این بدن الان بیشتر از 10 ساله که باهامه :((((( حتی 2-3 کیلو هم منو میترسونه :((((( من چطوری با این روحیه میخوام بعدها بچه دار هم بشم؟؟ احتمالا افسردگی میگیرم بعدش :((((

 

4. موهامو کوتاه کردم تا بالای شونه.. آرایشگره دلش نمیومد قیچی کنه هی میگفت مطمئنیییی؟ گفتم موهام خیلی زود بلند میشه نگران نباش :)) من اونو دلداری میدادم.. کوتاه کردم تا وسط گردن تقریبا، میشه گفت یک سوم پایین گردن.. میگن شبیه ناتالی پورتمن تو فیلم Léon: The Professional شدم.. یه چیزی در حد 15 ساله اینا :| ولی درکل همه معتقدن خیلی گوگولی شدم.. حالا میخوام یه ماه دیگه برم هایلایت کنم یکم از 15 سالگی فاصله بگیرم :)) فردا بچه دبیرستانیا میان سراغم چه وضعشه

 

5. رفته یه هدفون 14 میلیونی خریده.. آیا منطقیه یا قابلیت ناسزا داره؟؟ (آیکن اسپیچلس)

 

6. امروز صبح تو راه شرکت دیدم دم یه صرافی اوه چه صف طویلی از گوسفندان ایجاد شده :)

 

شاداب :)
۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

الان دیدم پست اخرم مال 26 مرداده! فک کردم همین دو روز پیش پست گذاشتم

شنبه بانک سپه کار داشتم میخواستم چک صاحبخونه قبلیم رو نقد کنم بابت پول پیش خونه قبلیم، به خیال خودم یه ربعه میرم برمیگردم شرکت.. رفتم دیدم خیلیم شلوغ نبود، شاید کلا 10 نفر جلو من بود.. ولی باورت میشه قششششنگ 2 ساعت معطل شدم؟؟؟؟؟ 

تاحالا بانک این مدلی ندیده بودم.. فکر کنم بانکای دولتی اینجوری باشن.. 6 تا باجه بود ولی 2 تاش فقط کار میکردن بقیه رفته بودن صبونه مرگ کنن.. سه نفر هم اون عقب تر رو اشغال کرده بودن با میزای گنده به عنوان پشتیبان..یکیشون رو زیرنظر گرفتم باورکن لاکپشت بیشتر از اون تحرک داشت! یه برگه دستش گرفته بود و با اون یکی دستش رو کیبورد هر یک دقیقه یه دونه ضربه میزد.. خلاصه یه مشت بی مصرف دور هم جمع بودن

یکساعت نشستم دیدم هر بیست دیقه حتی یه شماره هم جلو نمیره.. رفتم به یه زنه که پشت باجه نشسته بود ولی باجه اش تعطیل بود گفتم تاکی باید بشینیم؟ اینجوری پیش بره تا ظهرم نوبتم نمیشه.. زنه حتی نگاهم هم نکرد! سرشو اصلا بالا نیاورد، گفت دیگه اینجوریه!!!!!!!!!!!!!! دوس داشتم یه مشت بزنم تو صورتش

بعد دیگه مجبور بودم منتظر بمونم.. بقیه آدمایی هم که تو نوبت بودن گفتن آره و فلان.. گفتم خب شمام ساکت نشستین هیشکی براش مهم نیست، شمام باید بگین!! ولی هیچی نگفتن (باتشکر).. بعد توهمین گیر و دار دیدم یه زن تقریبا مسن اومد تو بانک و دیدم که نوبت گرفت.. بعد خیلی راحت پاشد رفت دم باجه کارشو بکنه!!!!!!! پاشدم رفتم مچشو گرفتم :)) گفتم شماهمین الان اومدین خانم.. گفت نه من نوبت دارم.. گفتم میشه نوبتتونو نشونم بدین شمارشو ببینم؟؟؟؟ ترسید دستشو مشت کرد گفت نه.. منم دیگه سلیطه بازی درآوردم :دی بلند به همه کارکنان بانک گفتم کار من قبل از این خانوم باید انجام شه.. والا بخدا الکی الکی نزدیک بود نصف روز مرخصی بخورم.. دیگه وایسادم همونجا نذاشتم.. دیگه دیدن من اینجوری کردم شماره هارو تندتند میخوند بانک :)) و اینکه بقیه مشتری ها هم شروع کردن به اعتراض و خلاصه، یه مرده هم از اون ور گفت یعنی چی ارباب رجوع که گوساله نیست و فلان :)))))))) میخواستم بگم عسیسم حالا بیا و مارو گوساله ننام (ننام مخالف نامیدن :دی)

کلا همیشه همینجوریه، چه جمع دوستا چه بیرون هرجا، همه میشینن ببینن من چی میگم چیکار میکنم بعد پشت من راه میفتن همون غلطو میکنن.. رهبریم خوبه :دی

بعد همونجور که دم باجه نگهبانی میدادم:دی یه نوبت خوندن بعد یه آقاهه اومد.. گفتم نوبت شماست؟؟ گفت بله.. به کارمنده گفتم شما باید شماره هارم چک کنید اینجوری که نمیشه.. دیگه کارمنده از مرده خواست شمارشو نشون بده.. مرده گفت بخدا نوبت داشتم رفتم تا دم ماشین فک کنم از جیبم افتاده.. کارمنده گفت نه ایشون (منظورش من بودم :دی) قبول نمیکنن، شما برید اتاق رئیس بگید شمارتون رو گم کردید ببینید چی میگن.. مرده رو فرستاد اتاق رئیس بابت نوبت :دی .. دیگه رفت بعداز پنج دیقه اومد مث که رئیسم تایید نکرده بود :))) کارمنده گفت مگه اینکه این خانوم رضایت بده :دی دیگه دیدم مرده خیلی miserable شده بود و حالتاش یکم بوی صداقت میداد گفتم باشه اشکال نداره.. بقیه ارباب رجوع ها هم که هویج :)) کلا همه کارارو من داشتم میکردم برای هموار شدن راه

بعد آخرش دیگه چندتا مرد و زن بهم گفتن کار خوبی کردی که ایستادگی کردی برا حقت.. گفتم خواهش میکنم بی زحمت شمام هویج نباشید پس انقد :)) (اینو تو دلم گفتم)

دیگه اینم از داستان ما.. وقتی سیستم Lifetime-job به کارکنانش میده خود به خود اون کارکنان دیگه نه تلاشی برا بهتر شدن خودشون میکنن و نه برای سازمان.. نتیجه اش میشه یه مشت کارمند بی تربیت تنبل مفت خور!

 

شاداب :)
۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۷ نظر

1. جدیدن دارم دوتا کتاب میخونم.. یکی نبرد من هیتلر که توسط خودش نوشته شده که بنظرم بشدت جذابه.. همیشه نسبت به هیتلر کشش داشتم و دوس داشتم بدونم چی تو فکرش میگذشته.. یکی هم انسان خردمند حراری البته نسخه غیر فارسیشو.. 

خیلی به صورت زیرپوستی نقش خودشو داره پر رنگ میکنه ها زرنگ :)) یواش یواااش.. کسی هم شک نمیکنه.. نمیدونم چرا هرکی گیرم میاد همش تو کتاب و مطالعه ایناست :دی.. من الان مجبورم کتاب بخونم میفهمی؟ مجبور :دی یه ناظر بالا سرمه آمار تعداد صفحات رو میگیره :))))) اگه نخونم لو میرم بعداز یکی دوهفته :دی.. البته خودمم کم کم دارم علاقمند میشم به خوندن.. مثلا ماه پیش یه بیوگرافی از یه شخص خارجی خوندم خیلی جذاب بود، به زور خوندمش ولی وسطاش علاقمند شدم.. تازه وقتی فهمیدم نویسنده کتاب در آخر چقد سرنوشت بدی داشته کلی شکست عاطفی خوردم :دی فهمیدم خودکشی کرد تهش تو زندگی واقعی، تازه همسرشم که تو جوونی غرق شد فوت کرد.. اصن از اول تا آخر بدبختی کشید

 

2. اون روز صبح میخواستم برم سرکار، دوتا دختربچه واقعا، دیدم سر خیابون وایساده بودن.. تقریبا 16-17 سالشون بود.. هردوشون روسری نداشتن و موهاشون رنگ بود و یکیشون هم از این تیپای gothic زده بود و موهاشم بافته بود.. بعد یه حس بدی گرفتم چون احساس میکردم خیلی بی هدف وایسادن تو خیابون.. تیپشون به من ربطی نداره و تعجبم بخاطر تیپ و لباساشون نبود.. بیشتر به خاطراین بود تو اون ساعت صبح سر اون خیابون واسه چی وایساده بودن و هی ام این ور اون ور رو نگاه میکردن و میخندیدن تازه وقتی اسنپ من اومد یجوری نگاش کردن فک کنم میخواستن سوار شن :)))) میخواستم بگم برو عموجون ماشین منه :)).. آخه اون خیابونم اصلا تاکسی خور نیست، خیابون اصلی نبود که سرخیابون وایسی تاکسی بیاد.. امیدوارم واقعا منتظر اسنپی چیزی بوده باشن نه چیز دیگه ای، وگرنه خیلی ناراحت میشم.. امیدوارم چیزیشون نشه

 

شاداب :)
۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

دیروز یکی از بزرگ ترین تجربه های زندگیمو داشتم.. خودم وسایلمو جمع کردم، خودم باربری هماهنگ کردم، خودم از صبح زود به کارگرا و بسته بندی نظارت کردم، خودم تا میدون شوش! رفتم، دوباره خودم تا مقصد دوم رفتم.. و الان حس میکنم یکی از بزرگترین بارها از رو دوشم برداشته شده..

دیروز یکسری از وسایلی که سنگینی میکرد برام رو با کامیون بردم شوش تا از اونجا باربری ببرتشون تا خونه بابام اینا شهرستان.. نمیخواستم ببرمشون خونه جدید، قصد دارم یه سری وسیله رو عوض کنم.. یعنی اول رفتیم شوش بعد از اونجا رفتیم خونه جدید.. یعنی شوش هم رفتم دیگه من :)) اونم با کامیون :)))))))) دفعه اولم بود سوار کامیون میشدم بلد نبودم سوار شم :))) چقدم بلند بود.. ولی تجربه عجیبی بود.. انگار خیابونای تهران از فراز کامیون یه شکل دیگه بود کلا :)) اولش میخواستم با تاکسی برم بعد راننده گفت خب من که دارم میام شمام بیایین، منم گفتم باشه.. خلاصه اگه دیروز یه دختر خوشگیل موشگیل با ماسک دیدین سوار کامیون بود بدونید من بودم :دی.. ولی از صبح ذوب شدم.. فک کن ظهر تازه رسیدیم شوش و اصلا یه وضعی بود.. یه باربری با یه محوطه خیلی بزرگ بود، و همه سیبیل :)) تنها دختر اونجا من بودم ولی خیلی جالب بود کسی بد نگاه نمیکرد.. تازه یه مرده که اونجا نشسته بود نمیدونم کارش چی بود هی تعارف میکرد باهاشون شربت آبلیموی خنک بخورم :))) میگفت نترس کرونایی نیست :)) لیوان یکبار مصرفم هست.. منم با لبخند میگفتم نه مرسی نوش جان، البته لبخندم از پشت ماسک مشخص نبود تازه تو دلم هم میگفتم یعنی از تشنگی شهیدم بشم نمیخورم از اون شربت :))))).. خلاصه mission توی شوش تموم که شد بقیه بار رو که هنوز تو کامیون بود برداشتیم بردیم خونه جدید و اینطور شد که من رستگار شدم.. ولی چقد دلم کباب شد برا کارگرا.. یکیشون دستش خونی شده بود.. اون یکی هم وقتی میدیدم ماشین لباسشویی به اون سنگینی رو گذاشته رو کولش داره از پله ها بالا میاد میخواستم یقه جر بدم بزنم به بیابون! حالم بد شد اصلا..

بعد آز گفت بیا برات غذا درست کردم.. منم با کله رفتم :)) قورمه سبزی بود :(((( خیلی دوسش دارم آزو.. باشه؟؟ همونجور چرکو رفتم غذا خوردم اونجا :)) ساعت 5 .. موندم چطوری با لباسای کامیونی منو اونجا راه داد :)) البته مانتو اینارو همه درآوردم گذاشتم یه گوشه و رفتم دست و پا و صورتمو شستم .. بعد چایی خوردیم و چندساعت خندیدیم، ینی خندیدیم هاااا درحد دل درد، یه قسمتاییش دیگه داشتم بیهوش میشدم رو زمین ولو شدم نمیتونستم نفس بکشم.. فقط وقتایی که با آزم اینجوری میخندیم، خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم.. بعد دیگه نصف شب برگشتم خونه خودم .. هی میگفت شبه دیگه بمون همینجا گفتم نه بابا حموم نکردم میمیرم خوابم نمیبره.. 

ولی چقد اسباب کشی سخخخخخته.. مخصوصا برا امثال من که از وقتی به دنیا اومدن تو خونه بابا بودن و همیشه صاحبخونه بودن و هیچوقت زجر اجاره نشینی رو نچشیدن..یعنی واقعا حاضر نیستم دیگه هیچوقت اجاره نشین باشم، به جان خودم شوهر آیندم خونه نداشته باشه اصلا باهاش علوسی نمیکنم:دی.. و هم اینکه خرج داره.. مخصوصا که منم دوتا مقصد داشتم.. الان تا آخر ماه فقط شپشه که تو جیبمه دیگه.. چیز خاص دیگه ای برای عرضه کردن ندارم :دی

شاداب :)
۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

فرشته اومدی از دور                چطوره حال و احوالت

 

یکم تن خسته ی راهی           غباره رو پر و بالت

 

فرشته اومدی از دور                ببین از شوق تابیدم

 

می دونستم میای حالا            تورو من خواب میدیدم

 

چه خوبه اومدی پیشم             تو هستی این یه تسکینه

 

چقد آرامشت خوبه                  چقد حرفات شیرینه

 

فرشته آسمون انگار                 خلاصه است تو دو تا بالت

 

تو میگی آخرش یک شب          میان از ماه دنبالت

 

میان میری نمیمونی                تو مال آسمونایی

 

زمین جای قشنگی نیست        برای تو که زیبایی

 

تو میری... آره... میدونم...         نمیگم که بمون پیشم

 

ولی تا لحظه ی رفتن               یه عالم عاشقت میشم

 

+ سالگرد...

 

https://www.youtube.com/watch?v=e8jmDUqiA6g

 

شاداب :)
۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۰

راست میگن که انسان فراموشکاره..

مثلا من مدتها بود بی پول نشده بودم تا الان که دم جابجاییه یکم دستم خالی شده، الان تازه داره یادم میاد حس یه روزایی رو که پول نداشتم.. یادم اومد چقد این مدت بی دغدغه خرج کردم، ولی الان مجبور به حساب کتاب شدم و حداقل تواین برهه زمانی باید برنامه پولی داشته باشم.. میدونم در آینده پولدار میشم.. پولدار شدن هیچوقت آرزوم و هدفم تو زندگی نبوده، ولی کاملا ایمان دارم که یه روزی میرسه که خیلی پولدارم.. ولی میترسم دیگه این روزارو یادم نیاد و حس و حال شو نتونم به یاد بیارم.. بی پولی خوش طعم نیست ها، ولی آدم با یکم(فقط یکم) محدودیت بیشتر میتونه مفید عمل کنه، اون موقع وقتی پول دستت میاد خیلی میچسبه خیلی بیشتر قدرشو میدونی (البته نظرم درمورد آدمای خسیس هنوزم همون قبلیه).. همه اینارو میدونم که مثلا چه میدونم گریه کردن تو بنز خیلی بهتر از گریه کردن تو خیابونه و از این حرفا.. میدونم این دوره پول بیشتر از هر موقع دیگه ای مهم شده و نقش پررنگی تو زندگی همه مون پیدا کرده..

ولی من، شخصا روزی که خیلی پولدار شم، میدونم برام آنچنان لذتی نداره.. من از اون آدما نیستم که تمام زندگیشون تو پول خلاصه میشه.. ببین خیلی دوس دارم ها پول و زندگی راحت و داشتن بهترین چیزارو.. ولی هی تصور میکنم که مثلا فلان کیف چند هزار دلاری گوچی رو هم یه روزی دستم میگیرم و میدونم میگیرم (بدم میاد ملت میرن فیک میخرن.. ترجیح میدم یه کیف 800 هزارتومنی با کیفیت ولی بدون برند دستم بگیرم تا اینکه برم یه کیف 800 هزاری مثثثثلا گوچی ولی فیک و به اسم های کوالیتی دستم بگیرم، خیلی خزه بنظرم.. من برند زیاد نمیخرم ولی وقتی هم میخرم حتما اصلشو میخرم، مثلا کیف نمیتونم برند بخرم درحال حاضر تقریبا غیر ممکنه، ولی کفش و جوراب و شلوار و کوله پشتی میشه خرید)، آره داشتم میگفتم، کیف چند هزار دلاری گوچی رو هم یه روزی دستم میگیرم، بهترین ماشینو سوار میشم، به کشورایی مسافرت میکنم که شاید فکرشو نمیکردم، نمیدونم چرا تهشو که نگاه میکنم خوشحال نیستم اونجوری که باید.. خوشحال هستم ها، بالاخره بی پولی خوشحالی نداره، ولی احساس میکنم میبینم خوشحالیم بابت پولداری نیست مثلا بابت یه چیز دیگه است، ولی اون چیه؟؟.. انگار تمام اون لحظات پولداری رو قبلا (شاید به قول بعضیا زندگی قبلیم) زندگی کردم و طعمشو میشناسم، انگار یه روزی، یه جایی، همه شو داشتم..

بخاطرهمین باخودم میگم خب بعدش چی؟ یه چیز دیگه ای هم باید باشه که منو به این دنیا وصل کنه، یه چیزی که در کنار پول آرامش قلبی هم بهم بده..

یعنی اون چی میتونه باشه؟؟؟

 

شاداب :)
۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۰ نظر

1. یه عالمه لباس در اقصی نقاط خونه پیدا میشه.. لباسایی که تواین چندماه خریدم.. بی رویه واقعا خریدم، چون هیچ نیازی بهشون نداشتم.. توهمین چندماه فقط 6 تا کفش و بالای 15 تا لباس.. وقتی اینجوری خرید میکنم یعنی حالم خوب نیست.. خواستار شفای عاجل ام وگرنه در آینده ای نزدیک باید تو کوچه بخوابم

 

2. بنظرم آهنگای چینی فوق العاده ن.. خیییلی خوبن.. من قبلا زیاد علاقه نداشتم.. ولی الان هرچی بیشتر میگذره بیشتر عاشقشون میشم... البته خب خیلی به خواننده هم بستگی داره.. من یه چندتا خواننده رو بیشتر دوس دارم

 

3. راستی اخر این ماه از خونه ام پا میشم.. از اون محله داغون راحت میشم .. حالا دفعه اولمه ولی چقد از اسباب کشی بدم اومد.. خیلی رومخه.. بعد چقدم گرونه واقعا.. چه خبره.. ولی دارم میرم یه جای بهتر آخ جون :دی محله و منطقه بهتر، خونه بهتر.. فک کنم کم کم باید به این زنگ بزنم :دی

 

4. رابطه سالم میدونی به چی میگن.. به رابطه ای که توش احترام متقابل هست، انتظارات همو تا جایی که بشه برآورده کنن، حداقل تلاششون رو کرده باشن.. همدیگه رو خوشحال کنن، صحبت کنن، بتونن باهم مشکلاتشونو حل کنن، از ناراحتی همدیگه ناراحت شن سعی کنن به هم کمک کنن، مادی معنوی هرجوری.. بدونی یکی هست که میتونی حرفاتو بهش بزنی.. نمیگه به من چه.. درکل رابطه سالم یعنی رابطه ای که توش همه چی خیلی smooth جلو بره.. دغدغه نداشته باشی که بگی ای بابا حالا با این ارتباط هم یه مشکل به مشکلاتم اضافه شد.. رابطه سالم رابطه اییه که بتونه حتی یه اپسیلون حال تورو بهتر کنه.. البته این جدای از اینه که بگیم درد دلهای طرف رو نخواییم بشنویم چون خودمون هم مشکلات داریم.. این دوتا موضوع جداهستن ازهم

 

شاداب :)
۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ نظر