ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

وای خدای من

باورم نمیشه

یکی از خاص ترین ها یکی از بهترین ها یکی از مردترین ها رفت :(

حبیب عزیز...

خبر واقعا بدی بود....

روحت شاد



+ یادآوریه کوتاه بودنه زندگی

میخواهم بیشتر دوست بدارم.....


بعدا نوشت:

آخرین پستی که تو اینستاگرام واسه محمد پسرش گذاشته خیلی غم انگیز بود....

چقدر بده اینجوری خداحافظی کردن...

:(

شاداب :)
۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

خوبه که یاد بگیریم درباره نامزد یا شوهر یا حتی دوست پسر بقیه نظر گهربار ندیم... اصلا کلا نظر هم ندیم.. که چه بهتر...

ال عکس خواهرشو دومادشونو نشونمون میداد... یهو "صه" برگشت گفت دومادتون اینه؟؟؟؟؟ من جای خواهرت بودم عمراااا قبول نمیکردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.... اصلا قیافه شو قبول ندارم !!!!!!!! ... طرف دومادشونه... شوهر خواهرشه... بابای خواهر زاده شه... زشته واقعا!!

تقصیر خوده ال هم هست... من هیچوقت نمیذارم کسی درمورد کسایی که دوس دارم همچین نظر بده... همیشه یه جوری برخورد میکنم که هیشکی جز خوبی نتونه بگه... کسی ام حرف بیخود بزنه فک شو میارم پایین (خیلی خشن شدم :دی)

صه دختر خوبیه ها ولی نمیدونم چرا هرکیو میبینه اول درمورد قیافه اش نظر میده!!... یبارم داشتیم عکس دوست ال رو با شوهرش میدیدم... صه گفت شوهره از دختره سر تره!!! ... منم برگشتم گفتم حتما دختره خیلی مهربونه... بعداز اون صه یکم تعدیل شده!

خوب باباجان شاید طرف دوسش داره... همه که مثل شما خوشگل پسند نیستن!!!!...

ال بهم میگفت اوایل که دیدمت فکر میکردم ظاهر خیلی برات مهم باشه... درحالیکه من کاملا برعکسم و به هیچ عنوان پسری که خیلی به تیپ و ظاهرش اهمیت بده و همچنین پسرای خوش قیافه برام جذاب نیستن (براخودم البته وگرنه نوش جون بقیه!) ...والا اونجوری اون باید برامن ناز کنه دیگه فرصتی برا ناز کردن لوس کردن من نمیمونه ...پسر باید ظاهرش مردونه باشه


نمیدونم کی میخواییم دست برداریم از این طرز تفکرات ... بعد ناراحت میشیم بهمون میگن جهان سومی!


شاداب :)
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

امتحان دوم رو هم دادم... از این استاده عجیب غریب بعید بود که معقول امتحان بگیره... البته حسم بهم میگه از اوناس که بد نمره میده...

بهرحال من که کامل نوشتم... دیگه بقیه اش مهم نیست... البته بازم همچین معقول نبود چون 70درصد چیزایی که بلد بودم سر جلسه به هیچ دردی نخوردن و نیومده بودن!

از امتحان اومدم بیرون داشتم تو حیاط میرفتم یهو صدای استاد "ت" رو شنیدم که گفت خانوم فلانی!!!...یه لحظه خشکم زد نمیدونستم چیکار کنم... دوباره صدا کرد خانوم فلانی... و من باید برمیگشتم... وای بشدت ضایع شدم....

ولی خیلی جالبه هیچی به روم نیاورد و نگفت که چرا یهو ول کردی طرح رو... فقط خیلی خوش برخورد گفت که تصویب شده تو گروه و رو میزمه بیا دنبال کاراش که حتما یه ISI از توش درمیاد!... و من تمام مدت لبخند میزدم...

از اون لبخندای مسسسخره ام که وقتی خوشحال نیستم میزنم...


خیلی زشته که استادی که کلا امریکا درس خونده و نصف عمر 60 ساله اش رو اونجا بوده و هنوزم اونجا تدریس میکنه اینجوری دنبال یه جوجه دانشجوی ارشد بیفته که باهاش یه مقاله بده... واقعا زشته...

خودمو پیش این استادی که میتونست یه ریکام خوب واسه اپلای بهم بده حسابی خراب کردم... استادی که تو دانشگاهای اونجا میشناسنش و یه پوینت مثبت بود ... و من یکی از ریکام ها رو خراب کردم...

گندش بزنن کلا...


شاداب :)
۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

اینجاست که واقعا جمله "حواست کجاست... عاشقی؟؟" در مورد من مصداق پیدا میکنه :(

چرا بلاگ استیکر نداره من ناراحتیمو خوب نشون بدم؟؟

بعد مگه میشه بهشت زیر پای مامانا نباشه؟؟؟


خوابگاه باشی و نازت خریدار نداشته باشه و این بلاهام سرت بیاد... تازه دستم خوب شده بود که بدترش دوباره سرم اومد...

با اینکه پوستم خیلی نازکه خوبی که داره اینه که جای زخم و سوختگی رو بدنم نمیمونه و زود خوب میشه

وگرنه با این حسابا الان هیچ جام سالم نبود... :(

گناه دارم :(

و کلا در هیچ زمینه ای شرایط خوب نیست...

همین

.........



شاداب :)
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

خوب اولین امتحانم رو هم دادم... خوب نوشتم و صدالبته واسه خودم متاسفم که کتاب 300 صفحه ای رو 3 دور خوندم و بجاش تمرکزم رو روی جزوه 10 صفحه ای لاغرمردنیه کم محتوای استاد نذاشتم...

بهر روی چیزی رو ازدست ندادم ولی میتونستم بهینه تر بخونم.. البته که بهینه از نظر من جوری بود که خوندم منتها واسه استاد انگار جور دیگه تعریف شده بود.. و الان کسایی که دیشب تو گروه کلاسی تلگرام داشتن مسخره بازی درمیاوردن و چت میکردن و میگفتن کتابو نخوندیم یحتمل وضعیتی مشابه با من خواهند داشت..

باتشکر از استاد :|||


و بازهم سناریوی تکراریه بیمارستان....

تو مسیر یه پسرکوچولو با پدرش رو دیدم که داشتن تو پیاده رو نون پنیر میخوردن و پسر کوچولو سرطان داشت... با چشمای بی حالتش درحالیکه داشت لقمه میگرفت بهم نگاه کرد و من سریع نگاهمو دزدیدم و سریع رد شدم و بغضم رو بردم جلوتر جایی که پسر و باباش نبینن...

بعضی وقتا به خودم ناسزا میفرستم بابت احساسات نازکی که دارم... کاش منم مثل خیلیای دیگه بودم...

اذیت میشم... واقعا اذیت میشم....

جالب اینجاست هنوز دوستای نزدیکم هم به این حد از احساسات من پی نبردن... مثلا آز به من حتی میگه بی احساس!!!!!!! میگه تو خیلی منطقی هستی و من فکر نمیکنم که اصلا عاشق کسی بشی .. و کلا دیگران برات اهمیت ندارن :|||

البته اینارو قبلا میگفت!

الان تغییرم غیرقابل انکاره و آز نظرش تعدیل شده :| ... درحالیکه من کلا آدم احساساتی بودم ... فقط چهره ام نشون نمیده... 

منو کلا سنگ فرض کرده بود :||


هنوز دارم به اون پسربچه بی گناه و پسربچه های بی گناه زیاد دیگه ای فکر میکنم و همچنان جوابی پیدا نمیکنم....


شاداب :)
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ نظر

آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد

جز درک حس زنده بودن

از تو چه میخواهد؟؟

حرفی به من بزن....

:(


شاداب :)
۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰

سوار ماشین میشیم... یهو یه آهنگ مبتذل شروع میکنه به خوندن...

بابا:

چی؟؟؟؟؟ وای چشاشو وای لباشو؟؟؟؟؟؟؟؟ ://///// ... این خزعععععبلات چیه؟؟؟؟ ://///////////

BOOOOMMMMM

(صدای منهدم کردن آهنگ و کل سیستم و ماشین )

:))))))))))

لحظاتی بعد.... استاد شجریان.... و رضایت و همخوانی پدر :)

خندم میگیره...

بهت فکر میکنم... تمام این سالها فقط لباسای دخترونه خریدم و پوشیدم و تو نیومدی نظر بدی... درباره کوتاه بلندی موهام نیومدی نظر بدی...متوجه نشدی کی ابروهامو برداشتم حتی... به اینکه هیچوقت نتونستم باهات بیام ماهیگیری مثل همین چندشب پیش... یا بجات برم نونوایی نون بگیرم... باهات کوهنوردی نکردم... حرفای مردونه نزدیم...

سالها این خلا رو با میم داشتی غیرمستقیم پر میکردی... میم پسرعموم رو میگم... دوس داشتنه بیش از حدت به میم حتی تا پول تو جیبی دادن هم پیش میرفت... ولی بعدش "شی" ازدواج کرد و داماد وارد خانواده شد... حالا دیگه پسر جدیدت مهم تر از پسر قبلیت شده بود... خیلی کارا واسش کردی... همیشه هواشو داری... دوسش داری... خیلی هم دوسش داری... اینو میفهمم.. میبینم...

مامان هم دست کمی نداره :) ... میفهمم دوس دارین... دوس دارین پسر داشته باشین...

حتی اگه سالیان سال تکرار کنید که ما بیشتر از 10 تا پسر واستون با ارزشیم و باعث افتخارتون شدیم... میدونم اونقدری روشنفکر هستین که اینا براتون مهم نباشه... فقط دارم از علاقه ها صحبت میکنم...

دست بوستون هستم... واسه همه زحمتاتون...



+ ناراحتم... کم کم باید جمع کنم بیام تهران دوباره ...

تهرانِ بدونِ مهر.......


شاداب :)
۱۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر



داشتم با زر چت میکردم... نینی داداشش چند روزه به دنیا اومده :)

.

.

.

- میخوام فرهنگ سازی کنم و فحشای عمه رو به خاله تبدیل کنم

+ بیخود :))

- حالا میبینی.. به نظرم اینجوری حالت تکراری پیدا کرده و خاله ها خیلی وقته توجهی بهشون نشده

+ ممنون عسیسم من ترجیح میدم همچنان عمه ها center of attention باشن .. ما به همین گوشه موشه هام راضی ایم.. آیکن خیره شدن به زمین

- i dont wanna be an amme for the rest of my life  :((((

+ Make ur peace with it... سعی کن عمه نمونه ای باشی... باشد که آیندگان ازت اسطوره بسازن :))

- یا عمه یا خواهر شوهر... دو نقش مزخرف جامعه چندین بار به من محول میشه

+ دلشونم بخواد... من ترجیح میدم 10 تا خواهر شوهر مثل تو داشته باشم حتی ..

- آی نو آیم گریت...

+ استیکر :دی

- این جاریا باهم دعوا میکنن هی میان واسه من تعریف میکنن.. اصلا به این نتیجه رسیدم زنا خلن

+ توام که عادت نداری... یحتمل اصلا نمیفهمی چی میگن :)))

ـ نه الان دیگه خیلیاشو میفهمم.. واقعا موضوعات مسخره ایه سرش دعوا میکنن مغز 10 نفر دیگم میسابن

+ مثلا سرچی؟

- داشتیم فیلم عروسی ع (داداش زر ) رو میدیدیم بعد ح (اون یکی داداش زر) داشت میرقصید شاباش میگرفت بعد یه جا تو فیلم انگار ع مقدار زیادی پول میده دست ح که به بقیه شاباش بده، بعد الف (خانوم ع ) به ر (خانوم ح ) میگه : عهههه آقا ح پولارو برد... 2 روز بعد ح به ع زنگ زد با ناراحتی گفت که آقا من پولاتو برنداشتم آخرش بهت دادم و ع هم هنگ میکنه میگه چی شده چی میگی... بعد هی 2 روز بحث که چرا الف (زن داداشش) همچین حرفی زده که ر (زن داداشش) برداشت بد کرده و و و ...

+ اوه چقد پیچیده شد!!! ... حیف داداشات سر این چیزا ازهم ناراحت بشن ..

- هممممم ازهمه بیشتر از اینکه داداشام سر این چرت و پرتا باهم بحث کنن ناراحت میشم... به داداشم میخوام بگم تو بحثا دخالت نکنن بذارن خودشون مستقیم مسئله رو باهم حل کنن (جاری ها )...

+ آفرین... توصیه خوبی کردی.. موافقم.. ح باید به خانومش ر میگفت خودت به الف (جاریش ) میگفتی و مسئله رو حل میکردین... حالا توام یکم جاری هاتونو راهنمایی کن باهاشون بشین صحبت کن آرومشون کن.. نشین مثل مجسمه نگاه کن :|

- من مجسمه ام؟؟ پای ثابت وساطتشون خودمم... داغونم :|


باری

یه همچین چیزای خاله زنکی تو زندگی ممکنه پیش بیاد :دی... در درجه اول دلیلی نداشت الف اون حرف رو میزد... در درجه دوم اونقد حساسیت برانگیز نبود که ر بخواد بخاطرش (واضحا) 2 روز با شوهرش بحث و جنگ اعصاب داشته باشه که نهایتا راضیش کنه که بعداز 2 روز(!) به داداشش زنگ بزنه و بگه چرا خانومت این حرفو زده!!!!... میشد خیلی ملایم از شوهرش طرفداری بکنه و قضیه بین خودشون حل و فصل بشه...حالا بحث من تحلیل این مورد نیست...

فقط بصورت کلی میخوام بدونم چرا واقعا؟؟؟؟... اینجاست که بقول آلما توکل(با اینکه خیلی وقتا باهاش مخالفم) باید گفت "زنان علیه زنان"... اینجا نه تنها خوده زنها باهم درگیر میشن بلکه برادر هارو هم در مقابل هم قرار میدن...

من نه طرف مردا هستم و نه زنا... من اصلا جنسیت رو نمیبینم... حرف رو میبینم و رفتار رو... نمیفهمم چرا ادما باید از کنایات استفاده بکنن؟؟ چرا باید اصلا همچین چیزای بی ارزشی دست مایه بحث و دعوا بشه؟؟ روابط سر چیزای بیخود بد بشه؟؟ من فقط نمیفهمم... همین :|

توهم توطئه داشتن اصلا خوب نیست... اینهمه ریز شدن و فکر و خیال راجع به منظورِ هر حرفِ کوچیکی قطعا در مرحله اول خودمون و بعد اطرافیانمون رو اذیت میکنه... بگذریم و یکم بیخیالی طی کنیم .. که زندگی خیلی راحت تر و قشنگ تر میگذره...


شاداب :)
۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

1.

اواسط هفته دیگه امتحانام شروع میشن و خوب اوضاع این ترم به غایت بهتر و راحت تر از ترم قبله... ترم قبل درس دکتر پن به تنهایی کل ترم اونقد مارو مشغول کرده بود که دیگه وقت واسه هیچ درسی نداشته باشیم...

البته این ترم یه استاد وحشتناک داریم همون دکتر فی که چهارشنبه صبح ها باهاش کلاس داشتیم و همیشه از خوبی کلاساش اینجا نوشتم :))) ... هنوز نمیدونیم امتحانش دقیقا چی هست؟!! ... هر دفعه یه سری منبع معرفی میکنه بعد دوباره ازش که میپرسی منابع کلا عوض شدن :)) ... بحث اینجا این نیست که نباید دوباره و چندباره ازش سوال کنیم تا هی منابع رو عوض نکنه! .. قطعا ما تاثیرگذار نیستیم و اونچه که واضحه اینه که هنوز نمیدونه با خودش چندچنده درنتیجه سوال کردن و نکردنه ما تاثیری نداره ...بهرحال منبع سوالات مشخص نیست...

امسال امتحانا دقیقا مصادف با ماه رمضون شده!... خوابگاه باشی... ماه رمضونم باشه.. تازه امتحانم داشته باشی :||||

به به



2.

اون شب بابا و داییم و دامادمون رفتن ماهیگیری .. با تور! .. و شب هم نیومدن تو جنگل موندن ... بابا یه لنسر هم داره ولی بنظر بابام ماهیگیری با لنسر کار بیخودیه... ولی من دوس دارم عین فیلماست :دی...

البته ماهیگیری تفریحی بود... حالا یه چندتام ماهی گرفته بودن آوردن... داییم کلا اهل شکاره ... خونه اش هم پر از حیوونه تاکسی درمی شده است.. گناه دارن ولی خوب خیلی خوشگلن :| ... مثلا من تاحالا جغد از نزدیک لمس نکرده بودم... یا عقاب.. یا راسو... یا مثلا لک لک...




پ.ن 1:

خیلی وسوسه شدم برم تو موهام چندتا لایت دربیارم... یه 10-12 تا فویل بگم بذاره آرایشگره... خیلی قیافم عوض میشه... بشدت نیازمند تنوع هستم!!

ولی خوب مجبور میشم دیگه دانشگاه هد بذارم جلو موهام... دوس ندارم دکتر پن ببینه!!... کلا مقادیری ظاهر آدم جلف میشه دیگه... ولی خیلی خوشگل میشه :(( ... شایدم کلا نکردم :|


پ.ن 2:

یه چیزی دیدم با عنوان خواستگاری های عجیب... یکیش این بود که زیر نورای رنگارنگ شفق قطبی خواستگاری کرده بود پسره... اینو خیلی دوس داشتم :)) ... خیلی خوووووبه :دی... شفق قطبی میخوام :| ...


این عکس هم بخاطر miss x عزیز :)


شاداب :)
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

نمیدونم کی اینهارو راه میده دانشگاه... در درجه اول واسه سیستم و در درجه دوم واسه خودم متاسفم!!... ولی پیش بینی که با مطالعاتم داشتم تا 20 سال آینده و شاید حتی خیلی کمتر دیگه دانشگاه به معنای امروزی وجود نخواهد داشت...

نماینده کلاس بودن نه تنها جذاب نیست، نه تنها فایده خاصی هم نداره، فقط باید برای تک تک افراد کلاس آموزشی بذاری واسه 4 تا حرف ...

خیلی بده که مثلا وقتی داریم تو خیابون راه میریم یا جایی میریم محتویات مغز افراد رو نمیشه از تو جمجمه شون ببینیم و گول چهارتا حرف و رفتار رو بخوریم... چرا اصلا EQ باید توی جامعه تاثیرگذارتر از IQ باشه؟؟؟ هیچ توجیه منطقی نمیبینم برای برتری EQ نسبت به آی کیو... این ستمی است بس عظیم...

یاد اون همکلاسی راهنماییم افتادم ... داشتم به این فکر میکردم چطوریاس که بعضیا خیلی خنگن ولی اعتماد به نفس زیادی دارن؟؟ و خانواده هاشون انقد بالا میبرنشون؟؟ .. بعد بعضی خانواده هام هستن که بچه های باهوششون رو نه تنها تحویل نمیگیرن حتی اعتماد به نفسشون رو ناخواسته و ناخودآگاه یا حتی خودآگاه کم میکنن... من اگه یه روزی بچه داشته باشم کلی بهش اعتماد بنفس میدم حتی اگر باهوش نباشه و هوش معمولی داشته باشه یا حتی هوش پایین (که خوب خیلی بعیده که باهوش نباشه :دی) ... یا مثلا خوشگل نباشه (که خوب بازم بعیده :دی)... ولی هیچوقت بابت کارا و چیزایی که بلد نیست یا نداره بهش سرکوفت نمیزنم... بلکه حتی اگر هیچی هم نباشه و هیچی هم نشه کلی بزرگش میکنم که احساس با ارزش بودن بهش دست بده...

امتحانام که تموم بشن کلی برنامه واسه خودم تو ذهنم ردیف کردم!!!... حالا بماند که بعداز امتحانام باید پروپوزالمو تحویل بدم ... ولی بعداز اون دیگه تابستون بجز پایان نامه میتونم کلی کار عقب افتاده انجام بدم... تازه کار جلو برنده هم نه!!! بلکه عقب افتاده!...

این شرکته هم یکی دوبار ایمیل داده که رزومه تو بفرست و من به درجه ای از عرفان رسیدم که کلا حسابش نکردم!!!...مهم نیست...

any way...

خوشحالم که واحدام داره تموم میشه... اصولا امتحان از بیخود ترینِ چیزهاست!!... دوس دارم منو به حال خودم بذارن و باعلاقه خودم اون جریان رو جلو ببرم...

خوشحالم که واحدام داره تموم میشه...

و همچنان خوشحالم که واحدام داره تموم میشه...

فقط منتظرم که واحدام تموم شه...

منتظرم ...




پی نوشت 1:

یه سوالی جدیدا تو ذهنمه... اینکه آدم از چیزی کاملا قطع امید کنه راحت تره یا اینکه همیشه امیدواریه کوچیکی بهش داشته باشه؟؟.. سوال به ظاهر ساده ایه... ولی به عمقش که فکرمیکنم جواب هام متفاوتن...


پی نوشت 2:

در راستای دو پست قبل و اینکه این چند وقت خیلی حواس پرت شدم و تمرکز ندارم همین بس که دوشب قبل ساعت 2 شب رفتم تو حیاط و همه جا تاریک بود و ساق پام درواقع استخون جلوی ساق پام (و نه پشت ساق که نرم تره) با شدت خورد به یه چیز آهنی که هنوزم نمیدونم چی بود و بدون اغراق به مدت 60 ثانیه هیچ جوره نفس نمیکشیدم دیگه نشستم رو زمین و داشتم از زندگی ساقط میشدم.... یکی نیست بگه آخه ساعت 2 شب تو حیاط چیکار داری ؟؟؟... اومدم خونه دیدم به طول یک وجب رنگ خون شده... بعد صبحش بیدار شدم دیدم بدجور کبود شده...

خواهرم رو کاناپه دراز کشیده بود.. پامو بالا آوردم گذاشتم اون روو .. جلو صورتش...

کبودیشو نگاه میکنه میگه خوب؟؟؟

میگم بوسش کن :)))))) ... میگه برو بابا :)))) ..

یه همچین خواهری دارم من :|


پی نوشت 3:

آهنگای ترکی چقد خوبن :دی... الان دارم یه دونه گوش میکنم اسم خوانندش چیه؟ آهان murat mor... جدید خونده همین دیروز... نمیفهمم چی به چیه.. ولی همیشه دوس داشتم آهنگای ترکی رو.. از بچگی :-p


شاداب :)
۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر