ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

چند روز پیش از ساعت 12 ظهر تا 9 شب من و خواهر زادم تنها بودیم... دیگه مشخصه به چه اعمالی دست یازیدم :))))... از توپ بازی کردن باهاش و کتاب خوندن براش و پوشک عوض کردن و فرار کردنش برای جلوگیری از پوشک شدن و دویدن اون تو خونه و به دنبالش دویدن من :))) ینی اگه یه دوربین ازمن فیلم میگرفت و برای استادم میفرستاد من از دانشگاه انصراف میدادم :)) اونقدر که خنده دار بود قیافه من درحال انجام اعمال بچه داری :))

و دوبار بهش غذا دادن... و بردنش تو حیاط پیش گل ها و بعد خوابوندنش... اصلا خوده خوابوندنش پروسه بس طاقت فرساییه :))... بدترین مدل خوابیدن بچه اینه که تو بغل فقط خوابش ببره... و اینجوری میشه که به مدت 1 ساعت یه نینی 1سال و نیمه رو تو کل خونه میگردونی تا خوابش ببره :)... بچه رو نباید به بغل عادت داد وگرنه خیلی سخت میشه.. ولی مگه من میتونستم این نینیه نرمالوی کوچولوی معصوم خوشگل رو نگاه کنم ولی بغلش نکنم؟؟؟؟ من حوصله و صبر زیادی دارم.. برای بچه که دیگه فوق العاده حوصله بخرج میدم...آخه من چرا انقد تورو دوس دارم هان هان هان؟؟؟؟؟؟؟؟


متوجه شدم استاد شجریان سرطان داره... خدای من... وقتی به بابا گفتم خیلی ناراحت شد :( ... اولش که اصلا باورش نشد.. با یه حالت شوک زده گفت شوخی نکن.. حالا بابا از اون روز رفته تو فکر.. دیشبم یه حرفی زد که اصلا دوس ندارم تکرارش کنم... فقط میتونم بگم خداااااااا نکنه.. جدیدن خیلی به این مسئله فکر میکنم و حال دلم خیلی بد میشه...

خارجیا تو ازدواجشون یه چیزی دارن که کشیش توش میگه که قسم میخورم تو بیماری و این چیزام کنار همدیگه باشیم و یه همچین چیزی.. چقد خوبه اووووون :) ... خیلی زندگی هارو دیدم که وقتی همسرشون مریض میشه ولش میکنن میرن... واقعا چطور میتونن؟؟؟؟ پس تکلیف دوست داشتن این وسط چی میشه؟؟؟؟ آدمای عجیبی شدیم ..........

زندگی خیلی بی ارزشه... کاش ما آدما بیشتر قدر همو بدونیم.. بیشتر بقیه رو دوس داشته باشیم.. و کسایی ام که مارو دوس دارن رو درک کنیم و از خودمون نرنجونیم... زندگی کوتاهه.....


* عنوان که از حافظ هست ولی به خاطر این انتخابش کردم چون یکی از بیت هاییه که پدرم همیشه با لحن خوندنه استاد زمزمه میکنه :)


شاداب :)
۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

یکی از لذت بخش ترین کارا میدونی چیه؟؟؟

اینکه تو طبیعت باد خنک صورت و دستای خیست رو نوازش کنه ... و بعد زیر نور آفتاب به ایستی و بعد سجده کنی و هر دفعه که سرت رو بلند کنی یه کوه بزرگ خیلی خوشگل روبروت باشه و عظمت و زیبایی خدارو بیشتر درک کنی.. و بعد از همه اینها درحالیکه یه لیوان چایی تو دستت باشه و رو یه تخته سنگ بزرگ نشسته باشی ، درکمال تعجب با اینترنت خطت(!) پست بذاری.. 

مثل همین الان!!



شاداب :)
۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

سرانجام تونستم درس و مشقامو انجام بدم و برای استادا بفرستم :) امیدوارم تواین تعطیلات بتونم یکم بیشتر کارامو درسامو انجام بدم.. تنها تایمی هست که میتونم با خیال راحت ازش استفاده کنم..

یه عکس تواینستا دیدم نوشته بود: دوست پسراتون رو تو دید و بازدید عید زن ندن صلوات :)))))

خوب شامل حال من نمیشه ولی منم از همین جا دعا میکنم و انرژی میفرستم که یه وقت آقای آینده مو تور نکنن :)))) خجالتم خوب چیزیه.. مگه خودشون ناموس ندارن؟؟ برن واسه برادر پدر خودشون زن پیدا کنن.. هرچی هیچی نمیگم..  از اون هم نمیگذرم اگه الان که من نیستم به دخترای دیگه حتی فکر کنه :D .. و امیدوارم به موقعش خودش رو سالم به دست من برسونه :)) وگرنه خیلی دلم میشکنه بعد هر روز میشینم گریه میکنم  :(
"آز" هم این مورد رو تایید کرد.. میگه واقعا همچین چیزی هست زیر سر میگیرن :||| .. ما از این رسما نداریم ولی انگار بعضیا جدی جدی دارن :((

امروز ساعت 3-4 بعداز ظهر دکتر پن تو تلگرام برام تبریک سال نو فرستاد... به جای اینکه اول من واسه ایشون بفرستم ایشون برامن میفرسته:)) ... خوب تقصیر من چیه زودتر از تحویل سال فرستاد ... درسته که میدونم واسه خیلیا فرستاده ولی همین که به یاد منم بود ممنونم ازش :)))

بعد متن درست حسابی نداشتم واسش بفرستم رفتم به "آز" و "زر" میگم بچه ها متن خوب چی دارین؟؟ مکالمه من و آز:

آز: برا چه رده سنی؟ جدی یا احساسی یا خنگولی؟

من: تقریبا میانسال.. و با ادبانه و با شخصیتانه

 آز: واسه کی میخوای هان؟ کیه؟ چیه؟ چندسالشه؟؟ (همون سبک غیرتی شدن و اینایی که آز نسبت به من داره :)) )

من: 42 سالشه :))

آز: نوچ نوچ نوچ با 40 ساله ها میپری؟؟

من: این خاصیت عشقه :)))))


فکرمیکنم 95 یه نقطه عطف دیگه بشه برام.. باید دید صلاح در چی هست... خدایا چیزای خوب خوب برام درنظر بگیر... همچنین چیزایی که دوس دارم رو صلاحم رو درشون قرار بده :)... دعا بهتر از این دیدید اصلا؟؟ :)) یه دوتا چیز اختصاصی هم میخوام که فردا موقع تحویل سال بهت میگم :)

سال 95 رو به شما هم تبریک میگم و برا همه تون سال خیلی خوبی رو مجددا آرزو میکنم... اول سلامتی دوم موفقیت...


+ خمس و زکاتمون تو سالی که گذشت رو بدیم... یتیم هارو فراموش نکنیم... 


*عنوان محسن حسینخانی

شاداب :)
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1.

تا فردا باید گزارش پروژه بدم + اون یکی تمرین.. ولی هنوز نا تمومه!!.. چرا؟ چون همش این ور اون ور بودیم.. به مامان میگم من درس دارم میگن که آره باشه :||| و همچنان بیرون میریم... درهمین حد ابراز نگرانی میکنن :)))... ولی خیلی خوب بود ... وای رفته بودم بالای یه تپه یا کوه اسمشو نمیدونم.. باد میومد بعد من عین بچه ها میرفتم بالا بعد میدوئیدم پایین :)))))) ... اگه شتابمو کنترل نمیکردم ممکن بود با کله برم تو آب :)))) خیلی حس باحالی بود.. یاد بچگیام افتادم.. بعد به مامان میگم ذوق کردی ؟؟ میگه نه مگه بچه ای که تازه راه رفتن یاد بگیری ذوق کنم :))))))))))... قربون مامانم برم که انقد باحال جواب میده :)))))...

یه دوستی توی کامنت خصوصی گفتن که من با بقیه یه جورایی فرق میکنم .. همچنین به اندازه یه خانوم 35 ساله پخته هستم :))... خوب این باعث خوشحالیه که بیشتر از سنم بفهمم ولی خودم واقعا اینجوری فکرنمیکنم ... خیلی جاها کم و کاستی دارم...گاهی به گذشته فکرمیکنم میبینم خیلی جاها بچگانه رفتار کردم.. ولی خوب سیر تکاملی ادامه داره.. میدونم منظور مثبتی از سن 35 داشتن :).. ولی من  20 سال و خورده ای هستم :D .. من یه دانشجوی فوق لیسانسم که بین درس خوندنم وقفه نیفتاده.. درنتیجه من 35 ساله نیستم :))))))))) ... تازه حتی فکرمیکنم هنوز 19 سالمه :)))).. کلا احساس کوچولو بودن دارم و تصمیم دارم تا 50 سالگی این حس رو حفظ کنم :))) و بنظرمن سن به معنای واقعی فقط یک عدده.. یه عدد بی ارزش.. که چیزی رو برای من ثابت نمیکنه..



2.

بخند.. همیشه بخند... تو فقط بخند :).. وقتی میخندی خیلی خواستنی میشی... وای

اصلا.. کلا ..قطعا.. همه جوره خواستنی هستی...

سرد نشو.. عوض نشو... مصمم ادامه بده...

به حرف های بیهوده اطرافیان توجه نکن... بذار تو دنیای کوچیک خودشون خوش باشن :)

بذار تو با بقیه فرق داشته باشی...

به خودت خیلی سخت گرفتی و میدونم لایق بهترینا هستی ... 

یه لحظه ام به راهی که توش قدم گذاشتی شک نکن...

تو مایه افتخاری عزیزه دوست داشتنی :)...



3.

من حسودم.. البته آدم حسودی که هیچ کاری نمیتونم بکنم!!!!.. منظورم از حسود به اون معنای مزخرف و بدجنس وارانه نیست.. ابدا

حسود مثل دوستی که از دیدن دوست صمیمیش با دوستای دیگش حسادت میکنه.. حسود مثل مردی که از محبت بیش از حد خانومش به بچش حسادت میکنه.. حسود مثل دختری که حتی به کامنتا و فالویینگ های کسی که دوس داره حسادت میکنه ...  حسود مثل.... خیلی چیزا... 

فریدون آسرایی میگه:

آخر اعترافمه.. تو قدیس زمینی..

این نکته یک سواله... چرا تو بهترینی؟؟؟؟؟؟؟


این گل کوچولو تقدیم به همه خواننده هام.. چه روشن و چه خاموش همگی برام ارزشمندین :)... البته خوب طبعا روشن ها به مرور زمان تو قلب و ذهن آدم موندگار میشن ... امیدوارم سال 95 برای همه مون فوق العاده باشه :) ...

انگشتام کبود شده از سرما :)




+ ممکنه عکس رو حذف کنم ...

شاداب :)
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
اگه از وسیله جمع کردن و اتاق رو تمیز کردن و بیلیط گرفتن و طول مسیر آهنگ گوش کردن و فکر کردن و به هم خوردن آرامشم با سوالای تموم نشدنی خانوم کناریم و درنهایت خواستگاری ازمن برای برادرش!!! و گزارش اول ناتمام پروژه ای که باید تا آخر هفته بفرستم و خوردنیایی که واسه من رو میز بود و نظر مامان راجع به پوست من که چرا خراب شده و بیا برات ماسک بزنم و :|||.... که بگذریم! نهایتا الان در منزل هستم!
سال 94 هم داره تموم میشه.. به همین سرعت.. خیلی همه چی زود میگذره.. احساس میکنم سال 95 به غایت سال خوبی خواهد بود.. 94 هم خوب بود.. چندساله اخیر همش خوب بوده واسم.. ولی 95 رو امیدوارم خیلی بهتر بگذرونم.. اتفاقای خوب خوب بیفته.. اون چیزایی که میخوام بشه .. شاید بعدتر از چیزایی که میخوام 95 اتفاق بیفته و انجام بدم ،اینجا بنویسم..
شاید خانواده بخوان یه مسافرت چند روزه بریم.. ولی من دوس دارم همش خونه باشم و استفاده کنم از این فضا... البته بیرون و این ور اون ور بریم که میریم و میخوام عکس بگیرم که قبلا نمیگرفتم.. ولی مسافرت دوس ندارم برم.. البته مامان اینا یه ماه پیش رفتن شمال که من نتونستم برم:||||| نمیدونم چرا هرکی بابایی منو میبینه فک میکنه شمالیه :))) بنظرمن که اصلا شبیه شمالیا نیست.. بابا بور و پوست سفید و چشمای روشنی داره .. این ویژگی بیشتر مال آذری هاست... نمیدونم چرا میگن شمالی هستید؟ :)) ولی من که چش و ابرو مشکی شدم مث مامانم.. :| 
این تابستون برنامه های ویژه ای دارم ..من این واحدام خرداد تموم بشه امتحانامو بدم میخوام تابستون کلی کار انجام بدم.. البته امیدوارم پایان نامه و کنکور وقت کافی برام بذارن.. 
درضمن دلم میخواد با یکی هم مشورت کنم راجب اپلای کردن یا کنکور دادن .. دیگه وقت ندارم.... استادم خیلی هنر کنه واسه پایان نامه وقت میده.. االبته میتونم باهاش حرف بزنما ..یه صحبت کوچولو هم دراین زمینه باهاش داشتم ولی خوب اونقد که اتاقش شلوغه همیشه پشت در اتاقش یه صف طویل تشکیل میشه!! آدم آرامش نداره.. نمیدونم با کی حرف بزنم.. تاحدی میدونم میخوام چیکارکنم.. ولی بازم دوس داشتم بایکی حرف بزنم..
کلی حرف دارم واسه این موضوع... نمیدونم چیکار کنم به کی بگم.....

شاداب :)
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

ظهر داشتم ظرف میشستم یه دختربچه اومد تو آشپزخونه با یه لیوان دستش.. یکم باخجالت نگام کرد.. گفتم میخوای بشوری عزیزم؟؟ گفت آره.. گفتم بده من بشورم.. گفت نه مرسی خودم میشورم.. خیلی بامزه بود خیلی :))) .. منم بهش اجازه دادم خودش اینکارو بکنه...

چقد خوبه که به بچه از همون بچگی مسئولیت های کوچیک بدی... من یکی که اصلا علاقه ندارم بچه هامو سوسول بار بیارم.. دوس دارم بچه هام خودساخته بشن :D .. مخصوصا اگه پسر باشه.. هرچقدر هم وضع مالیم خوب باشه بازم از همون بچگی مسئولیت پذیری رو یادشون میدم.. اصلا چرا تربیتای الان انقد اشکال داره؟ چون پدر مادر فکر میکنن باید برای بچه همه چی مهیا کنن... و جالب اینجاست که تصور میکنن دارن به بچه شون لطف میکنن... البته نمیگم به بچه سختی بدی.. نه.. خوب یسری امکاناتو باید براش فراهم کنی و وظیفته.. ولی تا جایی که بدونی به ضررش در آینده تموم نمیشه.. وقتی از حد بگذره و این بها دادن ها از مسیر و هدف اصلیش منحرف بشه اون وقت جنبه منفی پیدا میکنه.. همین میشه که بچه افسار گسیخته میشه.. این روش درستی نیست.. 

یکی از فانتزی هام اینه که بعدا یه پسر داشته باشم بعد بزرگ شده باشه بعد خیلی منو دوس داشته باشه :)) ... خیلی هم باهوش باشه :)) .. بعد باعث افتخار منو باباش بشه.. آخی نازیییییی.. اصلا همین که نگاش کنم دلم براش ضعف بره.. ای جون :)))).. دخترهم دوس دارم.. دختر خیلی دلسوزه پدر مادره..  البته در حالت کلی دوس دارم بچه های زیادی داشته باشم :))))))))) تا ببینیم بجز جبر زمانه، توافق چطوری حاصل بشه :)) ... پسرا بعداز ازدواج نسبت به پدر مادر یکم بی وفا میشن.. اون سری با مامان اینا داشتیم صحبت میکردیم من همینو گفتم.. گفتم مامان زیادم بد نشد که داداش ندارم.. پسرا وقتی ازدواج میکنن خیلی تغییر میکنن و این بده.. مامان گفت خودت هم بعدا پسر یه مامانی رو میخوای بگیری پس ینی توام باعث میشی تغییر کنه؟؟؟.. این درسته؟؟؟؟ :))))) گفتم مامان جان من خودم مخالف سرسخت این تغییرات مردها بعد از ازدواجم بعد خودم هم بیام بشم یکی مثل همون زنا؟؟ :)))...

واقعا دور و برتون نگاه کنید.. چندتا مرد رو میشناسید که بعد از ازدواج عوض نشده باشن؟؟ که خانوماشون روشون تاثیر نذاشته باشن؟؟؟ خیلی کمن خیلی... امیدوارم لااقل خانوماشون خورده شیشه نداشته باشن که اگرهم قرار باشه تغییری توی اون آقا اتفاق بیفته ، لااقل تغییر مثبتی باشه!


شاداب :)
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

1.

امروز به دکتر پن مسیج دادم برای جلسه.. جواب داد که لطفا ایمیل بزن این هفته شاید نباشم، ارادتمندم!.. آخه این چه سیستمیه که فقط جمعه ها و اونم تو یک ساعت مشخصی فقط میشه بهش مسیج داد؟؟ الان من اگه این موضوعو زودتر میدونستم تا حالا رفته بودم خونه... ولی ایرادی ام نداره اینجا یکم بیشتر کارامو انجام دادم.. البته یکم دیگه که باهاش جلو برم یکسری قوانین برام شکسته میشه مثلا تو تلگرام هم میشه بهش text بدم!!

بشدت سرش شلوغه و این کار رو سخت میکنه.. امیدوارم تا دی سال آینده دفاع کرده باشم که برای دکتری دستم باز باشه...
نمیدونم کتابای کنکور رو ببرم با خودم یا نه.. همشونم قطورن.. کلی سنگین میشه.. البته مسئله مهم تر اینه که هنوز بیلیط هم نگرفتم :)))) تقصیر دکتر پن بود دیگه.. نمیدونستم کی وقت میده که بیلیط بگیرم..

تو خوابگاه یه چیز زدن با پارچه های سیاه و اینها.. برای شهادت حضرت زهرا..

منتظر محرم هستم... خودخواهانه است که منتظر همچون روزی باشم ولی یکی از نقاط عطف زندگیمو رقم زد... کاش محرم امسال به نتیجه الانم میرسیدم .. کاش محرم امسال رو از دست نمی دادم.. شاید هم محرم بعدی زمان بهتری براش باشه.. کسی چه میدونه؟؟

خیله خوب.. من الان خوابم نمیبره.. مسواکم نزدم هنوز.. :||



2.


Dont know what to say

its frustrating being not able to talk.. im not sad at all.. really fine i am :) ... just dont know what will happen??? i wish words wouldnt be that hard

 ...... i always think .. think.. i think a lot .. it drives :) me crazy that i cant do anything



شاداب :)
۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

1.

اون روز تو دانشکده منتظر آسانسور بودم باز که شد دیدم هم کلاسیم و استاد مین تو آسانسور بودن.. هم کلاسیم با مانتوی جلو باز و یه بلوز تا روی کمربند شلوارش (و نه بلندتر!!) کنار استاد وایساده بود!!! تو دانشگاه؟؟؟؟؟؟ اونم تو آسانسور که فاصله ها خیلی کمه؟؟ :D.. اونم چی؟؟ در حضور استاد؟؟؟؟؟؟.. سعی کردم طبیعی رفتار کنم... خوب شد من پسر نشدم :)))))))))

خودم هم همچین محجبه نیستم :D ولی اگه نیمه گمشده من، بعدها راضی نباشه ، من همین دولاخ مو رو هم میپوشونم :)) یه همچین دختر حرف گوش کنی هستم :)))) قربون خودم برم :D

چقد از کلمه نیمه گمشده بدم میاد.. یعنی چه.. مگه قراره آدما نیمه خودشونو پیدا کنن؟؟ کی میگه باید طرف مقابل ازهمه نظر به ما شبیه باشه؟؟ میخوام یه اسم دیگه برا نیمه گمشده بذارم.. فکر میکنم یه چیزی میذارم :))


2.
امروز بیرون بودم میخواستم یه چیزی برا مامان جانم پیدا کنم تولدش نزدیکه.. بعد "آز" بهم زنگ زده میگه کجایی؟؟ میگم بیرون.. میگه چرا به من نگفتی بیام؟؟ میگم خوب مگه حالت بد نبود تو؟؟ هیچی دیگه یه چند دیقه ازم بازجویی کرد :))) کلا مثل شوهرا رفتار میکنه :))) غیرتی ام میشه حتی :)))) اونقدری که "آز" به من زنگ میزنه فک نکنم هیچ دوتا نامزدی به هم زنگ بزنن :))) .. میگم چقد مانتوها تکرارین.. هیچ چیز جالب توجهی نبود.. عوضش مردونه ها تنوعشون بیشتر بود :||||| ... رانینگ و کالج مردونه خوشگل زیاد دیدم..
 یه کلاه cap هم توجهمو جلب کرد که مشکی بود بالاش با طلایی نوشته بود "بودی حالا"  :)))))))))) فک کن :))))) ..تنها نکته مثبتی که میشه ازش برداشت کرد اینه که حداقلش NY و LA که تو این کلاه ها رایجه، با جمله فارسی جایگزین شده بود... مرگ بر آمریکا :))
اصلا از این تیپای Swag خوشم نمیاد... جالبه این کلاها 160-170 تومن هم هستن! من که حاضر نیستم مجانی هم از اینا استفاده کنم :))


3.
پروژه درس استاد مین برای من مربوط به یه شرکت خارجیه که یسری کارا باید در این راستا انجام بدم.. داشتم سرچ اینا انجام میدادم .. دیدم که یه سایت فارسی نوشته بود که آره تلفظی که از اسم این شرکت بین ما ایرانیا جا افتاده درست نیست و تلفظ درستش فلانه...
حالا بماند که تلفظی که بین عموم ازش جا افتاده واقعا درست نیست و قبول دارم.. ولی تلفظی هم که این سایته نوشته بود یه چیز خیلی داغونی بود.. من از تعجب شاخک درآوردم.. آخه عزیزمن چرا وقتی راجع به چیزی اطلاعات ندارید الکی یه چیزی می نویسید؟؟؟؟
* اون کلمه انگلیسی نیست.. به یه زبانیه که من بلدم :D


پی نوشت:
برای مادر هولدن دعا میکنیم .. خدا همه پدر مادرهارو سلامت نگه داره...

شاداب :)
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳ نظر

1.

فیلم imitation game رو دیدم... خیلی خوب بود... بهترین کسی که میتونستن نقش تورینگ رو بهش بدن همین بندیکت کامبربچ بود.. حالا کاری به یه سری جهت گیری های فلان و بهمان و اغراق انگلیسی ها ندارم.. ولی درکل متاثر شدم.. کمی هم اشکم دراومد.. نه به اونکه سال به سال فیلم نمی دیدم نه به الان :))

تورینگ تو این فیلم از اون مدل آدماست که من برای ازدواج دوس دارم :))))) .. البته اگر از انحراف فلان بودنش که (که توفیلم بیشتر جنبه سی/ا/سی پیدا کرده تا بیوگرافی) فاکتور بگیریم... کاش منحرف نبود وگرنه جذاب تر هم می نمود :D ... طرف نابغه ریاضیه .. خیلی جذابه...میفهمی ینی چی؟؟ فک کن.. مردم با استایل وچیزای دیگه جذب یکی میشن من با هوش و ریاضی و نبوغ و غیره ذلک :)))) میدونم یکم غیرعادیه علایقم.. زر هم بهم میگه :D

البته اینم بگم صرف باهوش بودن دلیل منطقی برای جذابیت نیست :D طرز فکر و اصول و دیدگاه ها هم خیلی مهمن..!

شاعر (رضایا) در این راستا می فرماید: :))
بگو شده تا حالا... لابه لای آدما...
عاشق یکی بشی ...که فرق میکنه؟؟؟


2.

ال خیلی دختر صاف و ساده و خوبیه... نگرانشم.. نمیتونم ببینم داره راه رو عوضی میره.. البته خدا کنه که من اشتباه بکنم...

نمیدونم چرا جدیدن به همه چی شک دارم.. همش میگم آدمایی که خوبن (میدونم خوب تعریف مبتذلیه! اوکی.. منظورم با یه سری اصول و خط قرمزها و قواعده)، تاکی میتونن خوب بمونن؟؟ جالبه که با اعتماد به سقف به خودم اطمینان دارم!! البته از حق نگذریم من دیگه یجورایی به خودم مطمئنم چون از همون 17-18 سالگی که اوج سن تحت تاثیر جو و محیط قرار گرفتن هست، تا الان درجهت منفی عوض نشدم پس خوشبینانه از این به بعدم عوض نمیشم.. ولی هم میگم با این اوضاعی که تو جامعه حاکمه، اونایی که دوسشون دارم و بخاطر ویژگی های مثبتشون اینجوری دوسشون دارم تاکی میتونن تصور من رو نسبت به خودشون ثابت نگه دارن؟؟ میترسم.. میترسم از روزی که همه تصوراتم راجع به اونایی که تو زندگیم یه جورایی برام مهم هستن و بهشون اهمیت میدم، درهم بشکنه.. اون روز من خورد خواهم شد...

چقدر از خودتون مطمئنید که خط قرمزهای زندگیتون رو زیر پا نخواهید گذاشت؟؟ چند درصد فکر میکنید 10 سال دیگه اصولتون رو زیرپا نمیذارید؟؟؟ بگید میتونید به خودتون قول بدید که اعتقاداتون رو هیچ کسی متزلزل نخواهد کرد؟؟ بگید که اطرافیان روتون نمیتونن تاثیر بذارن؟؟ بگید که همرنگ جماعت نخواهید شد؟؟ چقد تو موقعیت های مختلف محک شدین؟؟ چقد به ظرفیت خودتون ایمان دارین؟؟؟؟


خدای من! چقدر ناراحت کننده میشه...

 
شاداب :)
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

1.

داداش هم اتاقیم "ام" رفته بود ترکیه بعد واسه خواهراش لباس مباس زیاد آورد اضافه اومد .. حالا "ام" لباسارو آورد اینجا که اگه کسی خواست بخره.. بعد یه لباس خواب مناسبه بعداز ازدواجی فقط مونده بود :)))) واقعا نمیدونم برادرش باخودش چه فکری کرده این لباسو خریده :)) .. ولی خیلی خیلی خوشگله :))) "ام" به من میگفت تو اینو وردار :))) میگم عسیسم میخوام چیکار اینو درحال حاضر؟؟ میگه واسه بعدن دیگه :)))))) یه همچین دوست آینده نگری دارم .. البته خودمم از این آینده نگری ها کردم یه جورایی :))))



2.

یکی از اندک دانشجوهایی که مونده خوابگاه منم!!! بخاطر دکتر پن عزیزم :)) البته اینم بگم فردا کلاسم دارم!.. آخه کدوم ارشدی در هفته 3 روز کلاس بهش میدن؟؟؟ ولی هم اتاقیام همشون امروز رفتن .. درنتیجه من بازهم چند شب و روزی رو تنها هستم!! یعنی چه؟ این چه وضعشه؟ از 6هفته قبل از عید تعطیل میکنن میرن بعد میگن چرا وضعمون اینه.. بفرما.. :D

اگه خیلی خوشبینانه دکتر پن قرارشو شنبه بهم بده درنتیجه من باید از امشب(ینی سه شنبه) تا شنبه تنها تو اتاق باشم!! .. درنتیجه اگه هی پست های الکی گذاشتم و مثلا نصف شبی از تنهایی و ترس تو تاریکی یهو پست گذاشتم علما درجریان باشن و مذمت نکنن من رو :)) حالا اتاق هیچی.. باز میشه یه کاریش کرد.. خداکنه خوابگاه خالی نشه!!!! همین الانش خیلی از بچه ها رفتن (آیکن دهن کج)! .. از طرفی طبق معمول حوصله رفتن به منزل خاله و دایی گرامی رو ندارم! حالا شهرک غرب همین بغله هااا.. میدونم عید که بیان خونمون به مامانم اینا گله میکنن که چرا خونشون نمیرفتم ..

دوس دارم روزی برسه که بتونم یه شهری یه جایی غیر از تهران باشم.. در آینده.. دوس ندارم عمرم رو تو این شهر دودی و غمگین به پایان برسونم...

درضمن ناخونام به حدی بلند شدن که اصلا نمیتونم تایپ کنم و باید انگشتامو با زاویه 10 درجه تقریبا مماس با کیبورد قرار بدم تا بتونم تایپ کنم :))))) مشکل اینجاست که با ناخون کوتاه هم نمیتونم بعضی کارامو انجام بدم...



3.

دو سه روز پیش دراز کشیده بودم و بعداز یه خستگی زیاد تازه از خواب بعدازظهر بیدار شده بودم (لازم به ذکره که من اصلا اصلا عادت ندارم وسط روز بخوابم شاید سالی یکی دوبار!).. گوشیمو بی حوصله ورداشتم .. خیلی خیلی اتفاقی یه چیزی رو پیدا کردم شایدم درحد اکتشاف حتی :))) ... خیلییییی جالب بود خیلی خیلی.. فکرنمیکردم همچین چیزی ببینم... درحالیکه از اون روز یه دونه ازش منو خوشحال نگه داشته بود یهو با یه عالمه از اون مواجه شدم :) .. اونقدر به وجد اومدم که ممکنه حتی یه پست بهش اختصاص بدم :) .. البته کلا لایق اختصاص دادن یک پست و حتی بیشتر هم هست.. فقط امیدوارم اشتباه نکرده باشم.... و امیدوارم نا امید نشم


پی نوشت 1:

کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را باتو میگویم...

کیستی که من اینگونه به جِد

در دیار رویاهای خویش باتو درنگ میکنم؟؟؟؟؟


(شاملو)


شاداب :)
۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر