ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۴۹ مطلب با موضوع «هیچی :(» ثبت شده است

اینجاست که واقعا جمله "حواست کجاست... عاشقی؟؟" در مورد من مصداق پیدا میکنه :(

چرا بلاگ استیکر نداره من ناراحتیمو خوب نشون بدم؟؟

بعد مگه میشه بهشت زیر پای مامانا نباشه؟؟؟


خوابگاه باشی و نازت خریدار نداشته باشه و این بلاهام سرت بیاد... تازه دستم خوب شده بود که بدترش دوباره سرم اومد...

با اینکه پوستم خیلی نازکه خوبی که داره اینه که جای زخم و سوختگی رو بدنم نمیمونه و زود خوب میشه

وگرنه با این حسابا الان هیچ جام سالم نبود... :(

گناه دارم :(

و کلا در هیچ زمینه ای شرایط خوب نیست...

همین

.........



شاداب :)
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

سوار ماشین میشیم... یهو یه آهنگ مبتذل شروع میکنه به خوندن...

بابا:

چی؟؟؟؟؟ وای چشاشو وای لباشو؟؟؟؟؟؟؟؟ ://///// ... این خزعععععبلات چیه؟؟؟؟ ://///////////

BOOOOMMMMM

(صدای منهدم کردن آهنگ و کل سیستم و ماشین )

:))))))))))

لحظاتی بعد.... استاد شجریان.... و رضایت و همخوانی پدر :)

خندم میگیره...

بهت فکر میکنم... تمام این سالها فقط لباسای دخترونه خریدم و پوشیدم و تو نیومدی نظر بدی... درباره کوتاه بلندی موهام نیومدی نظر بدی...متوجه نشدی کی ابروهامو برداشتم حتی... به اینکه هیچوقت نتونستم باهات بیام ماهیگیری مثل همین چندشب پیش... یا بجات برم نونوایی نون بگیرم... باهات کوهنوردی نکردم... حرفای مردونه نزدیم...

سالها این خلا رو با میم داشتی غیرمستقیم پر میکردی... میم پسرعموم رو میگم... دوس داشتنه بیش از حدت به میم حتی تا پول تو جیبی دادن هم پیش میرفت... ولی بعدش "شی" ازدواج کرد و داماد وارد خانواده شد... حالا دیگه پسر جدیدت مهم تر از پسر قبلیت شده بود... خیلی کارا واسش کردی... همیشه هواشو داری... دوسش داری... خیلی هم دوسش داری... اینو میفهمم.. میبینم...

مامان هم دست کمی نداره :) ... میفهمم دوس دارین... دوس دارین پسر داشته باشین...

حتی اگه سالیان سال تکرار کنید که ما بیشتر از 10 تا پسر واستون با ارزشیم و باعث افتخارتون شدیم... میدونم اونقدری روشنفکر هستین که اینا براتون مهم نباشه... فقط دارم از علاقه ها صحبت میکنم...

دست بوستون هستم... واسه همه زحمتاتون...



+ ناراحتم... کم کم باید جمع کنم بیام تهران دوباره ...

تهرانِ بدونِ مهر.......


شاداب :)
۱۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

1.

صبح بیدار شدم و یه فرشته کوچولوی خیلی خیلی خوشگل کنارم دیدم که داشت بهم نگاه میکرد ... محکم بغلش کردم و تا ده دقیقه هیچ حرفی نمیزدم اون هم همینجوری تو بغلم بود و حرکتی نمیکرد...قربونش بشم اسم منو میگه "نشئه" :| ...


2.

اون بافت تقریبا بلندم که جلوش تماما پوست خرگوش هست رو دیدم مامان انداخته تو ماشین :(((( ... میگم مامان کلی پول اینو دادم زدی خراب کردی که... میگه اخه کثیف بود :| ... حالا بخدا شاید کلا 4 بار هم نپوشیده باشمش...


3.

رفتم تو اشپزخونه میبینم صندلی من نیستش :| ... البته دوباره سرجاش گذاشته شد ودلیلشون این نبود که حالا که من نیستم صندلیو وردارن ..نه .. چون صندلی من همیشه سرجاش بود... ولی خوب... اصلا این مورد رو نادیده بگیرم...

میتونیم فقط یه تمثیل درنظر بگیریمش... ولی این یه حقیقته... هرچقدر هم واسه خانواده عزیز باشی بازم انگار بعداز یه مدت دیگه میپذیرن که تو یه عضو رفته هستی :( ... کم کم جاتو از دست میدی...

نه اینکه دیگه دوستت نداشته باشن... نه... ولی انگار دیگه نبودنت رو پذیرفتن...

و من سالهاست که دیگه انگار رفته ام...

دردناکه...

خدا میدونه وقتی اپلای کنم و برم دیگه چه اتفاقی میفته...


شاداب :)
۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

دیکاپریو راجع به دریاچه ارومیه عکس گذاشت... حالا خوبه که مردم تشکر کردن ولی بهتر بود اگه مثلا راجع به این مسئله کامنت میدادن و یه چیزایی میگفتن بهرحال...
حالا این وسط یکی رفته گفته معذرت میخوام اگه ملت ما فرهنگ استفاده از شبکه های اجتماعی رو ندارن و براش مسی رو مثال زده!!!!! .. یکی دیگه بجای تشکر قضیه رو سی/ا/سی کرده!!!!! .. یکی دیگه گفته خیلی فیلم relevant تورو دوس داشتم لئو :|||| ... rellllevant ؟؟؟؟ ... اسم فیلمو هنوز درست نمیدونه!! ... خلاصه که جالب بود! ... یه عده ام که طبق معمول فحش و فضاحت به بار آوردن.. یه چندتا دعوای قومیتی هم رخ داده بود ...
آخرین باری که دریاچه بودم مربوط به حدود 7-8 سال پیشه فکرمیکنم...تهران کم کم منو از خیلی چیزا دور کرد... چقدر آب داشت اون موقع... میگم کار بدی نبود من رفتم توش؟؟ یادمه کفشامو درآوردم.. البته پاهای من از دست های مردم تمیز تره حتی :|  .. کم کم احساس کردم پاهام داره بخاطر نمکای دریاچه سوراخ میشه چقد درد داشت بخاطرهمین نمیتونستم راه برم و عین معتادا شده بودم و تصمیم گرفتم جلوتر نرم و برگردم و دراین بین خواهرم نامردی نکرد و ازم فیلم گرفت :| ... و توش داره بهم میخنده و راه رفتنمو مسخره میکنه... تو فیلم چتری های جلوی موهام کوتاهه و خیلی بهم میاد و بامزه ام :| ...

یه بار هم یه آدرسی میخواستیم یه اقایی با ماشینش جلوتر از ما رفت ماهم با ماشین خودمون پشت سرش بودیم و مارو بعداز طی کلی مسافت به آدرسمون رسوند.. چقد آدم خوبی بود.... نمیدونم چرا آز انقد مخالفه که با هم زبوناش ازدواج بکنه... میگه نمیتونم با اخلاق پسرامون کنار بیام ... :| ... من که جز خوبی و مهربونی چیزی ندیدم ازشون... چه تو شهراشون.. چه تو دانشگاه .. چه خوابگاه... اصلا خوده آز ... رفیقه 6-7 ساله ام
دوس داشتم اونجارو... الانم دوسش دارم...
بیشتر...



* عنوان سوال شده از "آز" با کمی دخل و تصرف دلخواه ... هرچند که خودمم با ترکی و چندین زبان مرده و زنده دیگه هم آشنام :| .. بله :|

شاداب :)
۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

آدمی که برای هرچیزی ساعتها شاید روزها بلکه ماه ها مینشیند فکر میکند!!!! فکر میکند .. فکر میکند.. بیش از حد هرچیزی را بزرگ میکند بها میدهد پیگیر میشود جدی میگیرد .. و فکرمیکند با اینهمه فکری که کرده تصمیم درستی گرفته.. ولی درد دارد متوجه شود که آن چیزی که بخاطرش چندماه فکر کرد همان چیزی نشد که فکر میکرد!!

در مقابل آن کسی که آسان میگیرد زیاد فکر نمیکند فقط واردش میشود انجام میدهد بعدش هرچه پیش بیاید چه خوب چه بد حداقلش اینست که همان نتیجه ای را که نفر اول بعداز ماه ها بهش رسید را در زمان کمتری تجربه میکند و کمتر ذهنش درگیر می شود و از عدم تطابق فکرهایش با آنچه که در واقعیت اتفاق می افتد، کمتر رنج میبرد..

نفر اول را چه بنامم؟؟ ساده؟ نادان؟ نادرست تصمیم گیرنده؟؟ ولی به نظرم حق با نفر اول است که از این روند ناراضی باشد.. اصلا درستش همین است..

قضیه وقتی تراژدی تر میشود که با این همه، او همچنان به فکر کردن ادامه میدهد.........


شاداب :)
۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دلم برای اون روزا تنگ شده...

روزهایی که با زر از پارک وی تا تجریش رو پیاده میرفتیم و میرفتیم و حرف میزدیم و حرف میزدیم گاهی هم حتی حرف نمیزدیم و حرف نمیزدیم و حرف نمیزدیم و سکوتمون هم برای همدیگه لذتبخش بود... و من چقدر عاشق اون قسمت از ولیعصرم... حتی خیلی قبل تر از اینکه با چراغای رنگی توشب خوشگل ترش بکنن من بازم عاشقش بودم....

و وقتی دوس داشتنت هم بیشتر میشه که بدونی یکی دیگه هم یه روزی همونجایی بوده که تو بودی...

روزای آفتابی ... روزای بارونی.. زمستون... حتی تابستون که گرمارو دوس ندارم... حتی وقتایی که ترافیکش سنگینه البته درحالت کلی همیشه اونجا ترافیکه ولی حتی اون روزی که داشتم از آموزشگاه سُها برمیگشتم و با اینکه کلاس زودتر تعطیل شد چون تیم ملی رفته بود جام جهانی و تو اون روزایی بودیم که رئیس جمهور جدید هم انتخاب شده بود و مردم کلا دنبال بهونه بودن تا بریزن تو خیابونا هم حتی عصبانی نشدم که چرا هیچ تاکسی نمیتونه منو به خوابگاه برسونه و درحالت کلی تر تو اون روز اصلا هیچ آژانسی تاکسی نداشت!!! و مجبور شدم از میدون قدس تا پمپ بنزین ولنجک رو تنهایی و پیاده از وسط خیابون(!) بین ماشینایی که کیپ تا کیپ پارک شده بودن و صاحبانشون پیاده شده بودن و داشتن میرقصیدن وسط خیابون و آدمایی که کلا دنبال فرصت بودن تا دوست پیدا کنن (!) و کاری نداشتن که تو چرا وسط اون معرکه هستی! برم و بتونم از اونجا به بعد رو تاکسی بگیرم!!...

اون ولیعصر هرجوری که باشه هیچوقت منو عصبانی نمیکنه...

ولی آز همچین روحیه ای نداره... فقط دوس داره تو ماشین باشه نهایتش پیاده بشیم چیزی بخوریم... من دوس دارم هرچیزی که حس خوبی بهم میده رو انجام میدم... ولی حیف که آدم وقتی سنش بیشتر میشه انگار جامعه ما دیگه ازش انتظار یه چیزایی رو نداره... باید لیدی وار رفتار کنی و مثلا برند لباست به پیاده روی نمیخوره :|

من و زر خیلی اشتراکات باهم داشتیم... از فیلمایی که دوس داشتیم ، از جاهایی که دوس داشتیم، از آهنگایی که دوس داشتیم، از کارایی که دوس داشتیم بکنیم، از اینکه خاله زنکی برامون جذاب نبود، از اینکه دنبال خیلی کارا نبودیم و و و... میتونستیم حال همو خوب کنیم... حرف همو میفهمیدیم...

و چقدر جای زر تو این روزای غمگین خالیه ....





این آهنگو دوس دارم....

http://s6.picofile.com/d/8f89e79b-fcc8-4f9b-976b-077d98a1e3fa/Seconda_Navigazione_Roberto_Cacciapaglia.mp3



شاداب :)
۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

- آدما حرفای پوچی میزنن، که بهش اعتقاد ندارن... بعد یه جا میگن بسه دیگه...

+آره همینطوره..

- اوه یه ستاره دنباله دار رد شد! حالا یه ستاره داره متولد میشه..

+ یه دونه آرزو کن

- چی آرزو کنم؟

+هرچی دوس داری.....


شاداب :)
۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰

تو امن ترین جای دنیایی... وقتی پیشتم دوس ندارم برم... گاهی حتی ساعتها میشینم و ازوجودت لذت میبرم حتی اگه کارم باهات تموم شده باشه.. مثل یه تیکه چوب میمونی که دور و برت اقیانوسه و وقتی هستی نمیذاری غرق بشم...
وقتی دلم از آدما میگیره به تو پناه میارم...
وقتی میبینم همکلاسی چادری و به ظاهر مذهبی اونجوری پشت سر دکتر مین غیبت میکنه و توی روش اونجوری میخنده افسرده میشم
وقتی میبینم اون آدمای تحصیل کرده ای که تو اینستاگرام ادعای مذهبی بودن دارن و ر به ر عکسای خدا پیغمبر گونه میذارن ، از اون طرف عکسای مبتذل و حتی مستهجن لایک میکنن به این خیال که کسی نمیفهمه، عوقم میگیره .. واقعا دیگه میشه به کی اعتماد کرد؟؟؟؟؟
هربار وقتی ازکنار بیمارستان قلب رد میشم و اون صحنه هارو میبینم قلبم فشرده میشه...
یاد اون پیرمرد عروسک بندانگشتی فروش که دیگه نتونستم پیداش کنم اذیتم میکنه...
از اینکه ارزش ها ضد ارزش شدن ...
از اینکه هیشکی واسه این حرفا تره ام خورد نمیکنه... هیشکی نمیگه تو مغزت و قلبت چیزی هست که تورو از بقیه متمایز میکنه و بخاطر اونه که قابل تحسینی و نه بخاطر چیز دیگه ای...
از اینکه کل زندگیمون رو ظواهر برداشته... از اینکه مرگ رو انقد دور میبینیم... و زندگی چی میتونه باشه؟؟ زندگی ای که تهش زیر خروارها خاک خلاصه میشه...
از اینکه راحت دل میشکونیم و حال طرف مقابل برامون مهم نیس...
از شعارهای پوشالی آدم ها خسته ام... دلم گرفته از این زندگی بیخود...

تو پناه منی...

ولی من دیگه انرژی ندارم...
منو ببخش...







http://s6.picofile.com/d/604ea5a5-dc6e-4ab6-8497-371372247e5e/Zack_Hemsey_End_Of_An_Era_Our_Humanity_.mp3


شاداب :)
۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

1.

- ماماااااااااااان :))

+ ااااا نکن


مامانِ من از اینکه یه نفر یهو از پشت بغلش کنه بدش میاد .. و هربار که من یهو از پشت بغلش میکنم میگه برو اون ور :))))))... ولی من خیلی خوشم میاد از این حرکت روی مامانا :)))... مامانه من که خوشش نمیاد امیدوارم مادر شوهرا از این حرکت بدشون نیاد :)))) .. چون میخوام بعدها رو اونم انجام بدم :))))))))

یه وقت جلف نباشه؟ :دی

چه کنم ابراز احساساتم انتحاریه :دی



2.

تو این دفترچه که متعلق به بنده بوده،  پدر جان اومدن یادداشتی راجع به کارهایی که باید انجام بدن نوشتن :)) ... پایین صفحه عکس یه خرس کوچولوهه.. بله :))



و در عکس بعدی جلد روی دفترچه ای که بابا ازش استفاده کرده :)))))




خوب آخه مگه میشه همچین بابا مامانیو دوس نداشت؟؟ :))))


+ فردا بیلیط دارم :(


شاداب :)
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

1.

فیلم imitation game رو دیدم... خیلی خوب بود... بهترین کسی که میتونستن نقش تورینگ رو بهش بدن همین بندیکت کامبربچ بود.. حالا کاری به یه سری جهت گیری های فلان و بهمان و اغراق انگلیسی ها ندارم.. ولی درکل متاثر شدم.. کمی هم اشکم دراومد.. نه به اونکه سال به سال فیلم نمی دیدم نه به الان :))

تورینگ تو این فیلم از اون مدل آدماست که من برای ازدواج دوس دارم :))))) .. البته اگر از انحراف فلان بودنش که (که توفیلم بیشتر جنبه سی/ا/سی پیدا کرده تا بیوگرافی) فاکتور بگیریم... کاش منحرف نبود وگرنه جذاب تر هم می نمود :D ... طرف نابغه ریاضیه .. خیلی جذابه...میفهمی ینی چی؟؟ فک کن.. مردم با استایل وچیزای دیگه جذب یکی میشن من با هوش و ریاضی و نبوغ و غیره ذلک :)))) میدونم یکم غیرعادیه علایقم.. زر هم بهم میگه :D

البته اینم بگم صرف باهوش بودن دلیل منطقی برای جذابیت نیست :D طرز فکر و اصول و دیدگاه ها هم خیلی مهمن..!

شاعر (رضایا) در این راستا می فرماید: :))
بگو شده تا حالا... لابه لای آدما...
عاشق یکی بشی ...که فرق میکنه؟؟؟


2.

ال خیلی دختر صاف و ساده و خوبیه... نگرانشم.. نمیتونم ببینم داره راه رو عوضی میره.. البته خدا کنه که من اشتباه بکنم...

نمیدونم چرا جدیدن به همه چی شک دارم.. همش میگم آدمایی که خوبن (میدونم خوب تعریف مبتذلیه! اوکی.. منظورم با یه سری اصول و خط قرمزها و قواعده)، تاکی میتونن خوب بمونن؟؟ جالبه که با اعتماد به سقف به خودم اطمینان دارم!! البته از حق نگذریم من دیگه یجورایی به خودم مطمئنم چون از همون 17-18 سالگی که اوج سن تحت تاثیر جو و محیط قرار گرفتن هست، تا الان درجهت منفی عوض نشدم پس خوشبینانه از این به بعدم عوض نمیشم.. ولی هم میگم با این اوضاعی که تو جامعه حاکمه، اونایی که دوسشون دارم و بخاطر ویژگی های مثبتشون اینجوری دوسشون دارم تاکی میتونن تصور من رو نسبت به خودشون ثابت نگه دارن؟؟ میترسم.. میترسم از روزی که همه تصوراتم راجع به اونایی که تو زندگیم یه جورایی برام مهم هستن و بهشون اهمیت میدم، درهم بشکنه.. اون روز من خورد خواهم شد...

چقدر از خودتون مطمئنید که خط قرمزهای زندگیتون رو زیر پا نخواهید گذاشت؟؟ چند درصد فکر میکنید 10 سال دیگه اصولتون رو زیرپا نمیذارید؟؟؟ بگید میتونید به خودتون قول بدید که اعتقاداتون رو هیچ کسی متزلزل نخواهد کرد؟؟ بگید که اطرافیان روتون نمیتونن تاثیر بذارن؟؟ بگید که همرنگ جماعت نخواهید شد؟؟ چقد تو موقعیت های مختلف محک شدین؟؟ چقد به ظرفیت خودتون ایمان دارین؟؟؟؟


خدای من! چقدر ناراحت کننده میشه...

 
شاداب :)
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر